صلاحیت های اجتماعی ما ایرانی ها

همه ی ما ایرانی ها به این واقف هستیم که در کار گروهی ضعف داریم. به عنوان مثال نگاه کنید به ورزش های ما: ما قهرمان ورزش های انفرادی مثل کشتی، وزنه برداری و کاراته و غیره بسیار داشته،  ولی در ورزش های گروهی مثل فوتبال و والیبال موفقیت چندانی نداریم. این از کجا ناشی می شود؟ چرا ما نمی توانیم دور هم جمع شده و کار گروهی کنیم؟ چرا ما ایرانی ها هر گاه زیر یک سقف جمع شده و خواستیم کاری بکنیم، مشکلات شروع شده؟ و «جمعی» که قرار بوده مشکل گشا باشد خود به نوعی مشکل تبدیل شده است؟ چرا ما ایرانی ها را می توان به «خدای پروژه های نیمه تمام» تشبیه کرد؟! 

متاسفانه تجربه ی ایرانی های مهاجر هم سراسر از اینگونه ناکامی هاست. حتی بزرگترین گروههای منظم سیاسی هم قادر نبوده اند زیر یک سقف نشسته تصمیم بگیرند. بعد از مدتی کسی از آنها باقی نمانده است. مثلا آیا سری به اتاق های پالتاق زده اید؟ در آنجا ایرانی ها حتی به کسانی که با عقایدشان مخالف باشد فحش خواهر و مادر نیز حواله می کنند....  

من خود 8 سال پیش وقتی از کمپ به کمون و محل زندگی خود منتقل شدم، بر آن گردیدم تا یک کانون ایرانی ـ افغانی تشکیل دهم. در کلاس نروژی و محل زندگی به هر زور و زحمتی که بود، 25 نفر را دور هم جمع کرده، کانونی را در کمون تشکیل دادم. با نماینده ی احزاب نروژی و سیاستمداران نشسته و پس از صحبت و رای زنی، قرار شد که ما را مورد حمایت قرار دهند. یادم می اید که جشن نوروز از راه رسید و من به اتفاق یکی از افغانها تلاش کردیم که بودجه ای هم از کمون گرفته تا بتوانیم جشن را بطور عمومی برگزار کنیم. این کار عملی شد. اما تا بوی پول به مشام بعضی ها رسید، زمزمه ها، گلایه ها، شانتاژ ها و در آخر سم پاشی ها شروع شد: 

ـ اینجا یک کشور  دمکراتیک است و باید هیئت مدیره و غیره با رای اعضا انتخاب شوند. 
ـ چرا باید چنین باشد که چند نفر در مورد دیگران تصمیم بگیرد و ... از این حرفها.
من این کار را با زحمت فراوان انجام داده بودم، ولی چشم طمعی به لباس ریاست نداشتم. از این جهت استعفا داده و مسئولیت را به هیئت مدیره ی جدید که با رای اعضا انتخاب شدند، سپردم. ضمن اینکه در کنارشان بودم و با جشن و برنامه ها همکاری تمام و کمال داشتم.  
اما دیری نپایید. اختلافات سر تقسیم غنائم اوج گرفت و بعد از اندکی کانون متلاشی شد و  ایرانی ها یک به یک پراکنده! در نتیجه در همان پروسه ی آغاز، پایان شروع شد!! و ما تنها محیطی که می توانستیم دور هم جمع شویم را از دست دادیم.
بنظر من «تربیت اجتماعی» داشتن، بسیار در امر کار گروهی کردن مهم است. ما این تربیت را نداریم. در خانواده یاد نگرفتیم. در مدرسه و اجتماع هم چنین چیزی را به ما یاد ندادند. در نتیجه هنگام کار گروهی دچار مشکل می شویم. یک مثال می زنم: من در حرفه ی خود بسیار با کودکان مهاجر برخورد می کنم که در کلاس قادر نیستند در کار گروهی شرکت کرده و یا در این کار خوشنام باشند. سالها پیش شاگردی افغانی تبار داشتم که بسیار در درس ها زرنگ بود. ولی کسی در کلاس حاضر نبود او را به گروه خود بپذیرد.  وقتی علت را جویا شدم متوجه گردیدم که شاگرد بااستفاده از توانایی هایش در ریاضی، دیگران را تحقیر یا به عبارتی همیشه «منم ـ منم» می کرد.  و وقتی دانش آموزان گروه می خواستند راجع به مسئله ای فکر کنند، او بی تاب شده و به خاطر اینکه جواب را از قبل می دانست، دیگران را حتی گاهی به مسخره می گرفت....
در کشوری مثل نروژ روی این مسئله بسیار کار می کنند. از همان دوران کودکستان. کودکان به این کلید دست پیدا می کنند که چطور باید کار گروهی بکنند. به آن صلاحیت های اجتماعی یا    sosialkompetanse  گویند. در برنامه های آموزشی نروژ این برنامه جزو ارکان آموزش است.  اجازه دهیدی فصل هایی از این جدول صلاحیت های اجتماعی که خود ترجمه کرده ام را در اینجا بیاورم. امیدوارم مورد توجه شما قرار بگیرد. 
لطفا کلیک کنید تا در اندازه ی بزرگتر ببینید. 


نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

«لوکه زاهیر» فروزان کردستان!

سبز باشید!

از ترجمه ی «جیگرت را بخورم» تا مارال!