امروز اولین روز کاریم بعد از دو ماه تعطیلات تابستونی بود. گرچه باد تابستون و استراحت بهم خورده و کمی تنبلم کرده ولی خودم را آماده کرده ام که سال پرکاری را پشت سر بذارم. مخصوصا با شرایط خاصی که امسال تو کارم پیدا کرده ام. بالاخره بعد از اینهمه سال، موفق شدم امسال رسما به استخدام کمون در آیم. این یه موفقیت چشم گیر در کارنامه ی زندگی من تو نروژ است. راستش من هرگز فکر نمی کردم که روزگاری کارم به معلمی بکشه. کارهای زیادی را برای آینده ام پیش بینی کرده بودم جز کار کردن با بچه ها. همیشه فکر می کردم که برای اینکار حوصله ای لازم است که من نداشتم. من در یکی از پست هام چگونگی معلم شدن و به این شغل رو آوردنم رو شرح داده ام. شما می تونید در اینجا راجع به اون بخوانید. این امر کاملا اتفاقی بود. و البته آسون هم نبود. من این کار را با دو ساعت کار در هفته شروع کردم . در واقع در سال 2003 موقعی که برای دخترم در کلاس پنجم دبستان، تقاضای «معلم زبان مادری» نمودم، به دلیل پیدا نشدن معلم دو زبانه، به پیشنهاد مسئول مدرسه خود اینکار را قبول کردم. یعنی خودم شدم معلم فرزند خودم در مدرسه! اینجوری بگم «دولت نروژ به من حقوق می داد که فرزند خود را درس دهم!»
راستش این قصه سر دراز دارد. کم کم به این کار خو گرفتم. چرا که کار در مدرسه یه جورهایی استعداد های نهفته ی مرا هم بکار می گرفت. بعد ها کارم وسعت یافت. با کمک دوستی که آگهی اش را در روزنامه دیده بود، «دو ساعت» هم در کمون همسایه کار گرفتم. شد 4 ساعت در هفته! گر چه باید یک قطار و یک اتوبوس می گرفتم تا به محل کار جدیدم برسم. ولی چاره نبود. تقریبا یکسال با این شرایط کار کردم. خیلی ها می گفتند احمقانه است که به خاطر دو ساعت کار باید سه ساعت معطل اتوبوس و قطار بشم. ولی بهتر از کار کردن در کیوسک، یا خانه ی سالمندان و یا کار با معلولین ب بود که اونم اکثرا در روزهای آخر هفته برایم ممکن می شد. بعدها به خاطر «چند زبانگی» بودنم، کار را با بچه های ایرانی، افغانستانی، آذربایجانی و ترک در مدارس ادامه دادم. تا دو سال پیش من تو 12 مدرسه کار می کردم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر