روز اول:
جزیره کرت Crete
بسیار هبجان زده هستیم. هواپیمای ما بعد از دو ساعت تاخیر در ساعت 15:30 در فرودگاه «Hirakli» یکی از شهرهای بزرگ جزیره ی Crete کرت به زمین نشست. هنگام فرود مسافران برای خلبان دست زدند. خنده ام گرفت. یاد صلوات هایی افتادم که برای «راننده های اتوبوس» در ایران می فرستادیم. منتها آن صلوات ها قبل از رسیدن به مقصد ـ یعنی جهت چاپلوسی ـ و این یکی بعد ـ یعنی جهت تشکر بود. به مسافران نگاه کردم. شاید تا آن لحظه متوجه نشده بودم. پسران و دختران جوان هواپیما را پر کرده بودند. شاید بیش از نیمی از آنها زیر بیست سال بودند.
از همان بدو ورود به خاک این جزیره ی بزرگ، گرمای تابستانی را حس کردیم: «گرما»! چیزی که واقعا دلمان برایش تنگ شده بود. بعد از تخیله چمدانها و بیرون آمدنمان از سالن فرودگاه، نماینده شرکت مان Apollo که دختر جوان موبوری بود، انتظار مسافران را می کشید. او ما را به سوی اتوبوسی هدایت کرد و بعد از شمارش مسافران به همه ی ما در اتوبوس خوش آمد گفت. این دختر جوان که بزبان سوئدی صحبت می کرد بروشوری را به همراه شماره تلفن خود در اختیارمان گذاشت. در این بروشور نقشه ی شهر و پیشنهادهای مختلف برای استفاده از امکانات تفریحی و گردشی دیده می شد. او تعطیلات خوبی را برایمان آرزو کرده از اتوبوس پیاده شد. ما ضمن 50 دقیقه رانندگی به شهر کوچک Agia Plagia جایی که هتل ما در آن قرار داشت رسیدیم.
توی راه بسیار مشغول تماشای اطراف بودیم. بعضی از ساختمان ها و مناظر اطراف برایمان تازگی داشت. و شاید هم نیمچه شبیه شمال خودمان بود. ولی سرسبزی آنجا را نداشت. خیلی زود درختچه های کوچک نظرم را جلب کردند. آنها درخت زیتون بودند.
هتل Sirena
هتل ما Sirena نام دارد که درست در مرکز این شهر کوچک قرار دارد. هتلی کوچک ولی زیبا. با ساختمانهایی مرتب و حیاطی سرسبز. دو درخت نخل بزرگ هم به زیبایی حیاط می افزاید. و استخر بزرگ حیاط هتل را به دو نصف می کند. دفتر هتل در سمت راست استخر و بار کوچک هتل هم که غذاهای سبک آماده می کند در انتهای قسمت چپ دیده می شود.
آخیش تعطیلات...
قیافه هایمان خسته به نظر می آید. هیچکدام از ما شب قبل را درست و حسابی نخوابیده ایم. با این حال دلمان نمی آید که این لحظه ها را به استراحت بگذرانیم.نا سلامتی در تعطیلاتیم. مدتها بود که برای این دوره برنامه ریزی کرده بودیم. من این اواخر ـ باید بگویم این یکی دو سال ـ اوقات پرکاری را پشت سر گذارده بودم. کار، تحصیل، و انتشار دو کتاب. همکاران از من می پرسیدند که وقت را از کجا می آوری؟ واقعا وقت برای خانواده کمتر داشتم. از این رو احساس می کنم که لازم بود که در این تعطیلات اینطور دور هم و با هم باشیم. پس باید یک جشن کوچکی بگیریم.
و هوا، گرمی دلپذیری دارد. بیش از هر چیز نوشیدنی می چسبد. آن هم نوشیدنی های تگری! سوپر مارکت بزرگ شهر درست در چند قدمی هتل قرار دارد. بعد از جابجا کردن چمدان ها بسوی سوپر مارکت می رویم تا خرت و پرت های لازم را بخریم.
این هم زیتون تازه و خوش عطر ... به به!
جشن کوچک ما دور یک میز کوچک برقرار می شود. در ایوان هتل نشسته ایم . ساده و بی آلایش: نان «قلاج»، پنیر، کالباس، زیتون، ماست، گوجه، پسته و آبجوی تکری!
هر کدام از اینها کافی است که تو را به زمان دورتری که از آن می آیی ببرد...
آخیش ... تعطیلات.
ادامه دارد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
قسمت های قبلی را در اینجا مطالعه کنید:
1ـ فلسفه ی توریست های ایرانی
2ـ چگونه توریست شدم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر