نگاهی به کتاب «سفرنامه حاج سیاح به فرنگ» به کوشش علی دهباشی (1)


فرق ایران با اروپا در 160 سال پیش
کتاب «سفرنامه ی حاج سیاح به فرنگ» به کوشش «علی دهباشی» کتابی است خواندنی. از آن کتابهایی است که ما ایرانیها حتما باید آنرا خوانده و از آنجایی که در حساب و کتاب زرنگیم، دو دو تا چارتا کرده و ببینیم که از زمان وقوع این سفر یعنی حدود 160 سال پیش تا کنون درچه چیز و تا چه حد پیشرفت و پسرفت داشته ایم!
این کتاب از آنرو خواندنی است که نانوشته های بسیاری را می توان از لابلای نوشته هایش بدر آورد. ما در این نوع «نانوشته خواندن ها» استاد هستیم. از طرفی نسل امروز ما شرایطی که «سیاح» داشته را درک می کند. برای من که انگار این آقای محمد علی سیاح نشسته و از روزگار امروز ما نوشته است و بس!
چیزی که جالب است اینکه ایشان اصلا قرار نبوده است سیاح باشد. یعنی مثل مارکوپلو و یا جهانگردان اعصار گذشته قصد جهانگردی نداشته است. بلکه قضای روزگار او را آواره ی جهانی ساخت که او تا آن روز حتی وصفش را نیز نشنیده بود.
با همه این هم غنیمت است. و یاید چنین شخصی را به دیده ی احترام نگریست. چرا که به هر حال ایشان در آن روزگار سیاه جهل و نادانی یکی از روشنفکران زمانه ی خود به حساب می آمده. همان قل و زنجیر عکس حکایت از این دارد که ایشان یک شخص عادی نبوده است.
ناگفته نماند که اینجانب هر چه گشتم تا از این «افتخار ملی» تصویری بیابم برازنده، متاسفانه نشد. جز همان تصویری را که در بالا ملاحظه می کنید. این تصویر هم از خود کتاب گرفته شده است که از کتابخانه ای در یکی از شهرهای نزدیک اسلو آنرا قرض کردم.
نگاه کنید که زندانبان ناصرالدین شاهی چگونه و با چه ابهتی بر سر زندانیان بخت برگشته ایستاده و چه سان قفل و زنجیر بر دست و پای و گردن آنها دارد. چنین ظلمی را بعد از 160 سال باید انصافا فقط نزد «مرتضوی قاضی دادگاه اسلامی» سراغ گرفت. وگرنه هیچ دولتی با روشنفکران خود چنین نمی کند که دولت مردان ما کرده اند.
از طرفی هم شاید باید ممنون دستگاه ناصرالدین شاهی بود که به هر حال با زندانی و به زنجیر کردن چنین مردان بزرگی باعث شد تاعکسی از آنها در صفحه ی روزگار باقی بماند.

*
«محمد علی سیاح (تولد 1215 و مرگ 1304 هجری شمسی) نزدیک صد سال زندگی کرده و بیست سال از عمر خود را خارج از ایران بوده است. ظاهرا دست و پایش معیوب بوده و از کار نزد پدر معاف می گردد. در نتیجه برای تحصیل علوم طلبگی تعیین می شود. سپس مقرر می گردد که با دختر عموی خود عروسی کند. او به حرف پدر گوش می کند ولی از نظر عمو او هنوز پخته نیست. لذا عمو او را به قول امروزی ها سر می چرخاند.
سیاح 23 ساله از این موضوع دلگیر می شود و در نتیجه به طور ناگهانی عزم به آغاز سفری می کند که خود از ابتدا و انتهای آن خبر ندارد. چرا که سیاح هنگام سفر فقط یک قران پول داشته است که بزودی تمام می شود. این خود نشان از این دارد که او قصد جهانگرد شدن نداشته است. انگیزه ی سفر او را در مقدمه ای از این کتاب چنین می خوانیم:
«انگیزه سیاح از سفر فرار است، فرار از مهاجران همدان. فرار از سلطان آباد اراک. فرار از محلات. فرار از ایران. فرار از طلبگی. فرار از پدر و عمو و برادر و ... فرار از فرهنگ بومی. ولی نه فرار از خود.» (ص 14 کتاب)
خب همان اندیشه ای که اکنون در مغز بسیاری از جوانان ما ریشه دوانده است.

بی تربیتی ایرانیان
با خواندن کتاب می توان فهمید که آقای سیاح از خود، مردم خود و از فرهنگ خود رنجور است. او دائم خود را ملامت می کند. او زبان ندانی ایرانیان را بی تربیتی می داند. می نویسد:
وقتی که یک گرجی زبان انجیل را به فارسی ترجمه کرد .....
...گفتم از اینکه چیزی نفهمیدم.
گفت: علتش ندانستن زبان است و تنها تو چنین نیستی. اغلب مردم ایران مبتلا به این عیوب هستند. مثلا شما عراقی هستید و ترکی نمی دانید و اهل ولایت ما هر یک چندین زبان می دانند و می نویسند. چنانچه من الان با شما فارسی حرف می زنم و شما نمی توانید با من ترکی یا ارمنی یا روسی بگویید. بسیار بر من اثر کرد.
گفتم: شما از کجا آموختید؟
گفت: از مدارس دولت.[...] نیت را جزم کردم که بروم به آن دول. » (صفحه 41)

در دنبال همین مطلب می نویسد:
«... دوباره به سرای گرجیان رفته و جویای منزل شدم. دیدم همگی زبان مرا می دانند و من به هیچوجه از لسان ایشان و سایر السنه چیزی نمی فهمم. زیاد بر من اثر کرد که ما مردم ایران چرا اینقدر بی تربیت واقع شده ایم.» (صفحه 42)

این امر اگر به «خطر بعضی ها برنخورد» هنوز هم به قوت خود باقی است. بسیاری از «فارس زبان ها» هنوز که هنوز است فقط فارسی را صحبت می کنند و از زبان دیگر ملیت های هموطن خود حتی کلمه ای را نمی فهمند. در حالیکه ملیت های غیر فارس حداقل دو زبان را بطور اتوماتیک در ایران یاد می گیرند. در بعضی از مناطق حداقل چهار و یا سه زبان حرف می زنند. مثلا اکثر ترکهای اهل طالش حداقل چهار زبان (تالشی، ترکی، گیلکی و فارسی ) و ترکهای بندر انزلی در ایران حداقل سه زبان ـ ترکی، گیلکی و فارسی ـ را صحبت می کنند.

ممانعت مردم از باز شدن مدارس در اصفهان به بهانه های مختلف
[ سیاح بعد از معرفی نامه ای که با خود از روسیه به اسلامبول آورده بود، به نزد «مسیو اُژن بّری» که فارسی را شیرین حرف می زد برده می شود تا ایشان برای یاد گیری زبان فرانسه از او ثبت نام کند]

گفت(منظور مسیو اژن بری که مدیر مدرسه فرانسوی زبان است ): اهالی مدارس ما مثل مدرسه های شما نیستند. ماها خود را مقروض می دانیم که جان خود را در راه بنی نوع صرف کنیم. من خود اصفهان رفته ام، آنجا مدرسه باز کردم. اهالی ملت ممانعت نمودند و حال آنکه خدا می داند غرضی جز خدمت به عموم مردم نداشتم. گذشته از مسلمانان، ارامنه می گفتند: می خواهد اطفال ما را کاتولیک نماید و مسلمانان می گفتند: می خواهد اطفال ما را عیسوی نماید و آشوب کردند. اگر چه دولت حمایت کرد ولی من خود دیدم محبت به زور نمی شود. چاره ای جز بستن مدرسه نیافتم و آن مدت همان مردم می آمدند با من مباحثه مذهبی می نمودند. می گفتم: من چکار به دین و آئین شما دارم، من می گویم بیائید تحصیل کنید، مخارج و ملبوس و منزل مجانا به شما می دهم، آخر نتوانستم بفهمانم مقصود من چیست. پاره ای هم که می فهمیدند قدرت اظهار نداشتند و اگر کسی هم می خواست تحصیل کند علمای ملت او را طلبیده طعن و لعن می نمودند، چنانچه میان مردم ننگین می شد. ...
ص 74
آقای موسیو اژن بری اگر زنده بود می فهمید که هنوز هم بعد از 180 سال پاشنه بر همان در میچرخد. منتها فرقی که کرده این است که همان علمایی که در خفا علم آموزان را طعن و لعن می نمودند، امروزمردم آنها را بر سر کار آورده اند و آنها هم لباس استادی دانشگاه بر تن کرده، با روشی مدرن به جنگ علم و دانش می روند. برای اینکه بدون مدرک حرف نزده باشیم بهتر است به این مباحثه استاد محترم دانشگاه اشاره ای داشته باشیم تا بفهمیم که پیشرفت از چه نوع بوده است:

ادامه دارد

نظرات

  1. ایشان از مفاخر شهر من محلات و از بزرگان عصر مشروطه است. متاسفانه پس از انقلاب ایشان را بایکوت خبری کرده و حتی نام خیابان اصلی شهرم را که به اسم ایشان بود بنام شهید محلاتی تغییر دادند

    پاسخحذف

ارسال یک نظر

پست‌های معروف از این وبلاگ

«لوکه زاهیر» فروزان کردستان!

سبز باشید!

از ترجمه ی «جیگرت را بخورم» تا مارال!