پست‌ها

نمایش پست‌ها از ژانویه, ۲۰۱۴

و برف

تصویر
و برف که برای چند روز متوالی دارد می بارد و خیال قطع شدن ندارد. و خانه و خیابان را عین تابلوهای نکشیده، سفید کرده است. سفیدِ سفید.  و آی کیفی دارد وقتی کنار بخاری نشسته ای و گرمای آنرا حس می کنی و شیر کاکائوی داغ می خوری...  مخصوصا اگر این گرما با صدای سوختن هیزم توام باشد؛ و تو از پنجره به تماشای بیرون نشسته ای. آی آی کیفی دارد این شیر کاکائو ی داغ ... اما امسال برف خیلی دیر کرد. خواهرم اینا که کریسمس مهمان ما بودند، شوهرش اطراف را تماشا کرد و وقتی روی زمین برفی ندید، گفت: سابقه ندارد! ... نروژ بی برف!؟ شانس آوردیم امسال. گفتم: صبر کن !... حالا کجاشو دیدی. با خاطر جمعی گفت: اگر هم بیاد بخار ندارد. چله کوچیک دیگه تموم شد. این حرف مرا یاد مادر انداخت. مادر هم خیلی چله ی کوچیک و بزرگ می کرد. اما من هیچوقت سر در نیاوردم که این چله ها ـ کوچک و بزرگ ـ کی می آیند و کی می روند. بچه که بودم، اینها را مثل آدم می دیدم. مثلا برادر بزرگ و برادر کوچک! و انگار یکی دلرحم تر بود و آن دیگری دلسنگ تر.      اما برف، چله مله سرش نمی شود ... امروز و دیروز و پریروز یک ریز بارید. و تراکتوره

ما و مسائل تربیتی کودکان مان

تصویر
نسل اولیه مهاجر ایرانی بعد از زلزله انقلاب اسلامی، مجبور به ترک سرزمین پدری شد. با همه هرگز رؤیای برگشت به این سرزمین را از آرزوهای خود بیرون نکرد. اما این نسل آواره و بی تجربه، برای سرانجام بخشیدن به این آرز و باید کار سیاسی می کرد. و برای کار سیاسی نیز باید متشکل می شد. به عبارتی باید «اجتماعی» می شد. یا به قوانین اجتماعی مثل: «همکاری»، «هماهنگی»، «احترام به حقوق دیگران»، «تحمل دیگران» و دمکراسی تن می داد. پدیده ای که ایرانی ها در آن ضعف آشکار داشتند و دارند. این نسل به همان اندازه که در امر شخصی و بالندگی های انفرادی مثل قهرمانی پیشتاز بود و هست، برای فعالیت های اجتماعی هرگز تربیت نشده بود.