و برف
و برف که برای چند روز متوالی دارد می بارد و خیال قطع شدن ندارد. و خانه و خیابان را عین تابلوهای نکشیده، سفید کرده است. سفیدِ سفید. و آی کیفی دارد وقتی کنار بخاری نشسته ای و گرمای آنرا حس می کنی و شیر کاکائوی داغ می خوری... مخصوصا اگر این گرما با صدای سوختن هیزم توام باشد؛ و تو از پنجره به تماشای بیرون نشسته ای. آی آی کیفی دارد این شیر کاکائو ی داغ ... اما امسال برف خیلی دیر کرد. خواهرم اینا که کریسمس مهمان ما بودند، شوهرش اطراف را تماشا کرد و وقتی روی زمین برفی ندید، گفت: سابقه ندارد! ... نروژ بی برف!؟ شانس آوردیم امسال. گفتم: صبر کن !... حالا کجاشو دیدی. با خاطر جمعی گفت: اگر هم بیاد بخار ندارد. چله کوچیک دیگه تموم شد. این حرف مرا یاد مادر انداخت. مادر هم خیلی چله ی کوچیک و بزرگ می کرد. اما من هیچوقت سر در نیاوردم که این چله ها ـ کوچک و بزرگ ـ کی می آیند و کی می روند. بچه که بودم، اینها را مثل آدم می دیدم. مثلا برادر بزرگ و برادر کوچک! و انگار یکی دلرحم تر بود و آن دیگری دلسنگ تر. اما برف، چله مله سرش نمی شود ... امروز و دیروز و پریروز یک ریز بارید. و تراکتوره