نگاهی به کتاب «سفرنامه حاج سیاح به فرنگ» به کوشش علی دهباشی(3)

امنيت غربی در 160 سال پیش
سیاح از صفحه 100 کتاب تا 136 فقط به تعریف و تمجید از دیده های خود از ایتالیا و دیگر کشورها می پردازد. در پایین به بخشی اشاره می کنم:
«... از جاهای سیاحتگاه سرای مشهور پرنس می باشد که اطراف آن باز و مردم می گردند... هر روز زنها بسان طاووس خرامان با لباسهای تابستانی، زن دست شوهر را و طفل دست مادر را و برادر دست دست خواهر یا برادر را گرفته با یکدیگر می گردند. ... شب تا صبح شهر منور است به چراغ گاز. هر گاه پولی از دست کسی بیفتد می تواند بجوید. »ص 127

وصف ديژن
«... راه آهن و تلگراف بره جانب کشیده ... شهر به گاز منور، کوچه ها وسیع، معلم خانه خوب منظمی، ... اهالی علوم فراوان، بی سواد احدی را ندیدم، مدارس مجاینه روحانیه فراوان، مردمان با محبت، به هر مدرسه که شخص بخواهد سیاحت کند با ادب و انسانیت تمام به همه جای آن مدرسه راهبری می نمایند، ... جمله مردم به شغل و صنعتی مشغولند. همینکه عصر می رسد غالبا در کالسکه ها نشسته به هواخوری می روند و هر کجا که بخواهند بر حسب امکان پیاده یا سوار می شوند.»
ص 153
وصف تولون ـ فرانسه
«... کنار دریا چادر زده اند و در زیر آن کرسی نهاده برای نوشیدن قهوه . ... خانه ها از سه طبقه است الی شش طبقه. .. در اغلب کوچه ها قواره آب جاری . جهت روشنی چراغ گاز. همه روزه وقت عصر مردم به گردش آنجا می آیند. و زراعت خوب. ... اهل پولیس درهمه جا به نوبت مشغولند به خدمت در نهایت نظم و کمال ادب ... »ص 137
نرمی و ملاطفت در جواب دادن
«... بعد از اذن دخول مردم بسیار مهربانی هستند. هر سوال که شخص بنماید با کمال نرمی و ملاطفت جواب می گویند. ص 136»
پاریس یا بهشت کدام بهتر است؟
« به رفیق خود گفتم برادر فایده نظم این است که ملک بدین درجه ترقی و ابادی حاصل می کند. گفت فی الحقیقت در کتابهای ما که وصف بهشت را نوشته اند از این بهتر نخواهد بود . گفتم بنا نبود حرف دین بزنی زیرا وقتی می توان تشخیص داد که هر دو را شخص ببیند، حال ما این را دیده ایم چگونه می توان گفت از آن ندیده بهتر است. »ص 159

تعجب ازاینکه این مردمان چگونه می میمیرند!
« [بعد از شرح حال سیاحت در پاریس] با خود گفتم سبحان الله اینها چگونه می میرند! معروف است که غصه از عمر می کاهد، اینان که ابدا غصه ندارند باید هرگز نمیرند. متحیرانه، وحشیانه رو به منزل روانه شدیم. شب را صبح کردیم، ولی از صدای عراده کالسکه خواب ممکن نبود. » ص 162

برخورد با یک زارع در کالسکه و بحث راه آهن در ایران
«... به کالسکه هوتل سوار شدیم ... جهت دیدن وین و رفتن به پاریس شدیم. اتفاقا در آن کالسکه یکی از زارعین بود، چنان سخن می گفت که من حیران بودم که یک نفر شخص زارع صاحب اینهمه اطلاع از کجا شده! پرسید راه آهن ما بهتر است یا از شما؟ گفتم در خاک ما هنوز راه آهن نساخته اند. پرسید چرا؟ جوابی جز نمی دانم نداشتم، ناچار سخنی دیگر به میان آوردم ولی خجل شدم، محجوبانه رفتیم تا رسیدم به وین. »ص 147
در بعضی از صفحات سفرنامه سیاح به گونه ای به سیاستمداران هم «خط » می دهد. مثلا او دلیل شرور نبودن مردم اروپا را مشغولیت آنها می داند.
«... در کوچه ها اطفال و مردمالن فقیر اغلب کفشهای مردم را رنگ می کنند و اجرت می گیرند و بر کلاه آنها نشان مشخصی است و لباس مخصوصی دارند... مردم آنجا غالبا با غذا شراب می خورند. انسان از هر جهت آزاد است. روزهای یکشنبه و غیره هر کس بخواهد به کلیسا می رود، ابدا کسی را به کسی کاری نیست، مردم به کار و صنعت خود مشغولند که فرصت شرارت و فساد ندارند. همچنین مهمانخانه ای دارد و آنجا روزنامه ها فراوان است که هر کس بیکار است خود را مشغول خواندن آنها می نماید .... » ص 152

همانطور که گفتم سیاح مجبور است مواظب آنچه که می گوید باشد. به این علت است که منظورش را از قول این و آن می گوید و بعضا جمله ای را نیز چاشنی می کند تا مقامات را راضی کند که مثلا باور ندارد. بعنوان نمونه:

متحیر شدن از آزادی در گفتار سیاسی
« چند نفر از کارگران فرانسه را دیدم که دشنام به ناپولیون [در اینجا منظور ناپلیون سوم است که در سال 1848 رئیس جمهور شد و چون سودای امپراتوری داشت، با یک کودتا قوه مقننه را منحل و با قدرت و استبداد سلطنت کرد. پس در 1860 از استبداد خود کاست و آزادیهای مدنی بیشتری داد ـ توضیح از دهباشی] می دادند و می گفتند با این ریشخند مردم را از خود راضی کردی، آفرین. امید آنکه مانند لوی سیسر ـ لویی شانزدهم ـ طوق گیوتین را بر گردنت ببینم. متحیر شدم که اینها چه مردمانی هستند. گفتم برادر، من اهل فرانسه نیستم و این ولایت آزادی است، هر که هر چه بخواهد می گوید؟ گفت بلی. گفتم شما فرمودید من هم شنیدم. »ص 164 و
طریقه برخورد با سوقصد کننده به امپراتور روس
[به دعوت ناپلئون بسیاری از رهبران کشورهای مختلف در پاریس جمع شده بودند. از جمله امپراطوری عثمانی، امپراتور روسیه... که امپراتوری روسیه توسط یک نفر از بالای درختی مورد سو قصد قرار گرفت] ... ناپولیون و امپراطور روس سوار کالسکه ی سربازی شده می رفتند چون نزد درخت رسیدند او ـ سو قصد کننده ـ فرصت کرده طپانچه را خالی نمود، اما له الحمد که به هیچیک آسیبی وارد نیامدو آن شخص را گرفته اند. پرسیدم چه کردند؟ گفت بعد به عدالت رسیدگی خواهد شد، هر گاه مستحق قتل است خواهند کشت ولی نه بدون اثبات تقصیر اولا به دفترخانه ها اسم او را ثبت می نمایند و بعد در روزنامه ها خبر خواهند داد که چه روز خواهند کشت. [ امپراتور روس هم او را بخشید] ... این فقره هم مزید تحیر این بنده شد که چه قدر تفاوت است مابین این مرد که طپانچه در سینه اش خالی می کنند و راضی به قتل آن شریر نمی شود با آن مردمی که بیگناه بیست نفر سی نفر را محض هوای نفس می کشد و هیچ تشویش از مکافات و اندیشه از عالم جزا ندارند سبحان الله ثم سبحان الله .
ص 166

آزادی حیوانها در باغ وحش پاریس بیشتر از آزادی انسانها در ایران !
مقایسه ی یک باغ وحش با زندگی مردمان عادی در ایران یکی از همان مقایسه هایی که الان نیز کاملا صادق است. غربی ها همانقدر که در حقوق انسان ها پیشرفت داشته اند در حقوق حیوانها هم چنین بوده است. سیاح که از دیدار باغ وحشی در پاریس بر می گشت شخصی از او سوال می کند:
« گفتند چه دیدی و از این تماشا چه فهمیدی؟ گفتم همین قدر فهمیدم که این مردمان این بیچارگان آزاد را [منظور حیوانات است] در قفس نگاه داشته اند. گفتند در عالم انصاف آیا این درندگان در این بلد آزادترند یا در ولایت شما جنس شما که انسانید؟ نهایت این است که اینها به قول شما محبوسند و حال آنکه دیدید در نهایت راحت و آزادی هستند و احدی را با آنها کاری نیست، ولی شما چه میفرمایید که در مملکت شما با نهایت آزادی هیچ اختیاری از مال و جان و عیال اعتبار ندارید، چون شما سیاح هستید بی ادبی کردم. قدری تامل نموده دیدم از حالات ما کماکان مطلع است، تصدیق کرده سکوت نمودم.
ص 178


نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

«لوکه زاهیر» فروزان کردستان!

سبز باشید!

از ترجمه ی «جیگرت را بخورم» تا مارال!