پست‌ها

نمایش پست‌ها از ژوئیه, ۲۰۱۳

اینجایی که هستیم...

تصویر
استرس های روزانه مانع نگاه مثبت ما به قضایا می شود. ولی مسلما مثبت اندیشی یا «نگاه مثبت» یکی از الزامات خوشبختی ست. چرا که واقف شدن به این که به هر حال استرس هیچ گشایشی حاصل نمی کند، کافی ست تا در در رفع آن تلاش کنیم. این گزینه با «تصویر ذهنی» که من زیاد به آن اعتقاد ندارم، متفاوت است. در «تصویر ذهنی»، این تصورات مثبت هستند که مبنا قرار می گیرند. گاها واقعی نیست. اینکه شما اگر در ذهن خود تصور کنید که مثلا روزی پولدار خواهید شد، امیدهای بی اساس را هم می تواند در ذهن شما بکارد. که گاها به قول پارکر نویسنده ی امریکایی این امیدهای بیهوده بدتر از ناامیدیست. ولی «نگاه مثبت» متفاوت است. اینکه شما به داشته های خود هم فکر کنید. امکاناتی را که در اختیارتان هست ببینید. این برای آنهایی است که مدام به آنچه که ندارند می اندیشند و غصه می خورند. در نتیجه غافل از آنچه که دارند نیز می شوند. به اعتقاد من ما باید تمرین کنیم که هر روز به توانایی های خود، به امکانات خود، به آنچه که داریم اتکا کنیم. نه برای اینکه «سهم» بیشتری طلب کنیم، نه، .... فقط برای اینکه از زندگی لذت بیشتری ببریم   و یا حداقل از

آرزوهای بر باد رفته

تصویر
این عکس خیلی دردناک بود. و خبرش دردناک تر. قایقی که حامل پناهجویان بود در آب های اندونزی و استرالیا غرق شد. گویا دویست نفر سرنشین این قایق کوچک بودند که یک سوم آنرا ایرانی ها تشکیل می دادند. آنها از اندونزی به مقصد استرالیا حرکت کرده بودند که طعمه ی امواج دریا شدند. بنا به گزارش خبرگزاری ها 189 نفر از مسافرین توسط ماهیگیران و ناجیان نجات پیدا کردند. در میان جان باختگان یک کودک 12 ساله ی ایرانی نیز دیده می شود. و دیروز این عکس در صفحه های اجتماعی منتشر شد. «روی خط» تلویزیون آمریکا نیز روز پنج شنبه برنامه اش را به این موضوع اختصاص داده بود. و در این برنامه من گفتگوی  یکی از این مسافران که خود را پدر این کودک معرفی می کرد شنیدم. دلم خیلی سوخت. غم انگیز بود. او علاوه بر این کودک زنش را نیز از دست داده بود. شاید لازم باشد که جای این پدر بود و لحظه های دلهره آوری  که در آن ساعت ها بر او و خانواده اش و دیگر مسافرین گذشت را مجسم کرد.  انها در خواب بودند که پدر متوجه تکان های غیر عادی کشتی شد و سپس گرفتار چنین صانحه ای شدند. این حادثه دردناک مرا واداشت که فکر کنم گاهی واقعا لازم است ک

گذشت...

تصویر
از تعطیلات تابستانی م چهار هفته ای گذشت. گذشت بسان دیگر روزهای عمرم ... اما امسال دغدغه های دیگری در ذهنم وول وول می خورد. من دیگر به روزهای رفته نمی اندیشیدم. یا بهتر بگویم در آنجا توقف نمی کردم. به آنهایی که روزگاری آمدند و رفتند، یا آنهایی که بودند و رفتند... باید تکانی می دادم و همه ی اینها را همچون دفترهای زندگی ورق می زدم، تا به فصل های نخوانده ی زندگی ام برسم. مشغولیت هایی که در پس ذهن، مرا به روزهایی که نیامده اند می خواند.  و حالا تمام نیرو و امیدم را بر پایه این نیامده ها گذاشته ام. چرا که فقط امید به این روزهای نیامده رنگ امروز را زیباتر جلوه ساز می کند. فقط آینده ی هر کدام از ماست که سختی راه سنگلاخهای گذشته را پاک می کند...  

آهنگ دریای طوفانی

من سه سال پیش موقعی که بیمارستان نزد برادرم بودم، او بعد از دیدن حال پریشان من، این شعر رو هر از گاهی برام زمزمه می کرد:  باید پارو نزد وا داد باید دل رو به دریا داد خودش می بردش هر جا دلش خواست... اسم این شعر «دریای طوفانی» است. از فردمنش. چندی پیش وقتی این شعر رو شنیدم، تصمیم گرفتم که آهنگی روش بذارم. گر چه از این شعر چندین آهنگ از هنرمندان ما ساخته شده، ولی دلم می خواست که خودم هم برای اولین بار آهنگی روی شعری از دیگر شاعران بذارم.     دو هفته پیش که کمی سرم خلوت تر بود، آهنگ رو ساختم. بعد مشتاق شدم که کلیپی هم براش بسازم. که این کار هم شد. البته دست تنها بودم. مجبور بودم حتی فیلمبرداری رو هم خودم بکنم. و حالا   برگ سبزی ست تحفه ی درویش ...  

سرگرمی جدید مردم: «اعدام بینی»!!!ـ

تصویر
لطفا به این عکس نگاه کنید:   آیا دیدن این عکس در آدم انگیزه ایجاد نمی کند؟ خوشحال نمی کند؟ این هنرمند «نعمت الله آغاسی» ست که دارد آواز می خواند. اینکه حدود نیم قرن پیش مردم ما در کنسرت های خیابانی شرکت می کردند، شاد بودند و حرکت داشتند. کاری که امروزه در جوامع غربی متداول است. کنسرت های خیابانی.  اما امروز  در رسانه های اجتماعی کلیپ کوتاهی منتشر شد که با دیدنش دلم به درد آمد. باور کنید دلم نمی خواست باور کنم که این همان مردم هستند؟ مردمی که چنین دست و پا می زنند تا صحنه جان دادن یک اعدامی را ببینند؟ حالا می فهمم که ما چقدر از 50 سال پیش هم عقب تر مانده ایم، و به چه چیز هایی تن داده ایم. آیا این باور کردنی است؟ حالا به این عکس نگاه کنید: هجوم مردم برای تماشای صبحگاهی اعدام ...    رسما شرم آور است. خجالت آور. رسوایی....  از خود سوال می کنم چطور تن دادیم؟ چطور تسلیم این فرهنگ شدیم؟ حالا بعضی ها دست زن و بچه ی خود را هم میگیرند و برای تماشا می آیند.   چطور در پذیرش این فرهنگ نه تنها مقاومت نمی کنیم، بلکه در بسط آن هم کوشا هستیم؟ این انحطاط اخلاقی را من سالها پیش در م

مصر: همزیستی دمکراسی و کودتا

تصویر
راستش  این روزها هیچ خبری به اندازه ی خبرهای مصر نتوانسته توجه مرا به خودش جلب کند. هنگام سقوط حسنی مبارک هم خبـرهای آنها را دنبال می کردم. (در اینجا بخوانید ). باید اعتراف کنم کم کم دارم از این مصری ها خوشم می آید. از همت شان، غیرتشان. اینکه ول کن معامله نیستند. چندی پیش یکی از آشنایان مصری که ما در اینجا می شناسیم، با وجود 11 سال اقامت در نروژ، با خانواده اش تصمیم به بازگشت به کشورش گرفت. گفت: باید بریم و مملکت مان را بسازیم. و حالا که به خیابانها ریخته اند تا نگذارند اسلام گراها انقلاب شان را مصادره کنند. راستش این اسلامگراها در همه جا تا موقعی که در قدرت نیستند دم از دمکراسی می زنند. همین دمکراسی غربی.  آنها از دمکراسی استفاده می کنند تا از نردبان قدرت بالا بروند. ولی همینکه بالا رفتند، آنوقت این پدیده ی می شود ضد ارزش ... غربی ... و چه و چه ... چرا؟ چون ممکن است که همین نردبان را دست دیگری بدهد ... از این رو به دشمنی با آن برمی خیزند.   و این را ملت مصر در عرض یک سال فهمید. یعنی دیگه مثل ما نگذاشتند که 34 سال از آن بگذرد و بعد ... آنها از ضرب مثل «ادب از که آموختی از بی ادبا