پست‌ها

نمایش پست‌ها از آوریل, ۲۰۱۰

رقص آذری، اصیل، زیبا و پرتحرک

امروزه یوتوب علاوه بر اطلاع رسانی وسیله ای هم   شده تا بتوان بوسیله ی آن محرومیت های فرهنگی را تا حدودی جبران کرد. اخیرا عده ای   از هنرمندان و رقصنده های   آذری با استفاده از این امکان رقص آذری را   آموزش می دهند. جالب این است که این ویدئوها با زیرنویس فارسی منتشر شده و   می تواند این امکان را به همه ی علاقه مندان بدهد که زبان گفتاری در ویدئو را فهمیده و تکنیک های گفته شده را عینا بکار برند . اگر چه به دلیل محدودیت های سیاسی و مذهبی ما نمی توانیم رقص آذری زیبای بانوان را داشته باشیم، ولی در کشور آذربایجان ویدئوهایی وجود دارد که می تواند این محدودیت ها را نیز تا حدودی جبران کند. ویدئوی بالا نمونه از آن است. آنچه که موجب تعجب من شد اینکه آنچه که خانم ها در رقص بالا انجام می دهد دقیقا همان حرکاتی است که در رقص مردانه انجام می شود. به عبارتی برای خود من هم تازگی دارد که خانم ها این حرکات مردانه را در رقص زنانه استفاده کرده اند. البته نمی دانم که این ویدئو نمایشی است یا در واقع تحولاتی در رقص آذری انجام گرفته که من بی خبرم. با همه امیدوارم دوستداران رقص آذری از این ویدئو

آغاز فصل فراموشی

تصویر
آنقدر به اونزدیک شدم که مرا ندید. آنقدر عاشقش بودم که حسم نکرد. آنقدر برایش قصه خواندم که غصه اش گرفت. فکر کرد که هنر زیستن، پیدا کردن تاریکی ها از لابلای خاطره هاست. فکر کرد که برای نفرت کردن باید بهانه ای داشت . آنقدر به او« سلطان دلم» گفتم که بالاخره بر اریکه ی سلطنت نشست. وسپس سربازان قهرش را علیه من شورانید. مرا از سرزمین دلش بیرون کرد. گمان کرد که در شهر غریب ها، عاشق مست را نان و شراب نمی دهند. گمان کرد که فاصله ها از فصل فراموشی ها نخواهد گذشت. گمان کرد، ولی باورش نیامد ...

تغییر در ادبیات گفتگو

باید اقرار کنم که اینروزها تغییرات مهمی را در مضمون پست های خود ایجاد کرده ام. به عبارتی جهت گیری های نوشته هایم عوض شده است. شاید به این دلیل که فکر کردم بیشتر «خود» باشم و در مورد موضوعاتی بنویسم که بیشترموضوعیت دارد و ملموس است: مثل غربت و روابط ما غربتی ها با یکدیگر؛ و چالش هایی که در «جامعه ی میزبان» که الان دیگر دارد تبدیل می شود به «وطن جدید» با آن مواجه ایم. این به این معنی نیست که مسائل داخل ایران را فراموش کرده ام. و یا اینکه «مسائل سیاسی» دیگر برایم حاشیه ای شده است. نه، فقط می خواهم بیشتر درباره ی تم هایی بنویسم که مربوط به کار و یا حیطه ی تحصیل من می شود. دارم تلاش می کنم که از مسائل جدی فاصله بگیرم. از لحن جدی گفتن. از اینرو دارم تمرین می کنم که لحن گفتارم را عوض کنم. تلاش می کنم که در نوشته ها از حالت کلیشه ای، خطابه ای گفتن و به اصطلاح «منبری» حرف زدن پرهیز کنم. پدیده ای که مثل یک میراث شوم سایه اش را در زندگی شخصی ما گسترده است. برای این کار باید یک سری از تابو ها را بشکنم. باید اعتراف کنم که این «خطابه ای» حرف زدن ـ منولوگ ـ باعث شده تا در زندگی رو

ـ ای کاش ایران هم قیرقیزستان بود!

ایام نوجوانی رفیقی داشتم که همیشه می گفت: آخه این همه جا توی دنیا بود آخه چرا اینجا؟ منظورش این بود که چرا در کشوری به نام ایران بدنیا آمده بود. این مربوط به دوره ای بود که جوانان مملکت هیچ آینده ای را پیش روی خود نمی دیدند. نه سینما بود، نه دیسکویی نه موزیکی، نه تفریحی، نه برنامه ی تلویزیونی. تنها چیزی که داشتیم «هیچی » بود. ما جوانها اصطلاحی داشتیم که در جواب اینکه «چه خبر، چه می کنی؟» می گفتیم «مشغول فسیل شدنیم». این دوست ما در حین فسیل شدن بود که این جملات گوهربار را عرض می کرد. می گفت ای کاش به جای ایران در افریقا بدنیا می آمدم. اما این چه ربطی به موضوع نوشته ام دارد، عرض می کنم. دیروز در مسیر کارم تا خانه رادیوی اتومبیلم اخبار ناآرامی های قیرقیزستان را گزارش می کرد: تظاهرات مخالفانی که خواهان استعفای رئیس جمهور قیرقیزستان بودند. خبر اول کشته شدن 19 نفر را تایید میکرد. بعد از دقیقه ای طی مصاحبه با یکی از شاهدان تعداد کشته شدگان را 24 نفر اعلام کرد. . امروز صبح که سر کار می رفتم خبر رادیو حکایت از این داشت که مخالفان حکومت را به دست خود گرفتند. باورم نمی شد. چقد

سیزده بدر ـ سال دگر آخوند به در

تصویر

خوشبختی و احساس ما

تصویر
اما خوشبختی ها! آی آی ای ... عجیب تر از خود ما هستند. گاه عمیقا احساس شان می کنی. اما انگار مثل هسته های تر هندوانه را مانند که لای انگشتانت بند نمی شوند و لیز می خورند. گاه می بینی که در پی شان هستی. پس نیستند. گاه زمانی احساس می کنی خوشبخت هستی که دیگر نیستی. عین پدر، مادر، خواهر، عین معشوق... عین همه ی چیزهایی که روزی هستند و  تو خود را متعلق به آنها می بینی و کنار شان احساس خوشبختی می کنی، و روزی که دیگر نیستند و  تو فقط به آنها  فکر می کنی .... و دلت برای همان لحظه ها یا احساس تنگ می شود.  جوان تر که بودم همیشه دوست داشتم که دستگاهی به نام «محبت سنج» اختراع کنم. دوست داشتم ببینم افراد تا چه حد در محبت کردن صادق هستند. می خواستم ببینم مدعیان عشق واقعا عاشق هستند؟ بعدها که مهاجرت کردم به فکر اختراع دستگاه مشابه ی دیگری افتادم: «خوشبختی سنج»! می دانید که در زندگی مردم نروژ «دماسنج» اهمیت ویژه ای دارد. دماسنج می تواند نوع لباس، نوع کار، یا تفریحات و فعالیت های شما را تحت الشعاع قرار دهد. شما با نگاه کردن به این دستگاه می فهمید که مثلا امروز چه نوع لباسی بپوشید یا مثلا نباید کنار