پست‌ها

نمایش پست‌ها از ژانویه, ۲۰۰۹

«هیچی» ای که جهان را دگرگون کرد!

30 سال بعد از آن 12 بهمنی که «امام آمد.» [...] شخص بنده زمانی که انقلاب شد یکی از نوجوانان پرشور آنروز بودم. خوب یادم است روزی را که با شوق فراوان به پای تلویزیون نشستم تا آمدن «فرشته» را به چشم ببینم، ناگهان برنامه تلویزیون ـ گویا بطور عمدی ـ قطع شد و وقفه ای در تماشای صحنه ی «یکی از طولانی ترین استقبال تاریخ» مردی که از آسمان می آمد ایجاد شد. همین باعث خشم بسیاری گردید. لیکن شب هنگام موقعی که صحنه ی «یکی از کوتاه ترین جواب های تاریخ» در سوالی که پرسیده بودند «(از اینکه ـ بعد از ۱۵ سال تبعیدـ به میهن تان برمی گردید) چه احساسی دارید؟» یعنی «هیچی!» چندین بار از تلویزیون پخش شد، شکوفه های شوق من و هزاران نوجوان دیگر به یکباره هیچ و پوچ شد! واقعا لازم نبود که ۲٨ سال بگذرد تا بفهمیم که چه باختی کرده ایم، آنهم به یک هیچ! باید رک و پوست کنده به همه ی آنهایی که هنوز بعد از این همه سال در درک «حقیقت این هیچ» عاجز بوده اند، بگویم که این ناشی از دیرفهمی شان بوده است و لاغیر ! *** دو سال پیش که این مطلب را در مقاله ای به نام « اگر انقلاب نمی شد » نوشتم ، خیلی مورد توجه قرار گرفت. منتها درآنزمان

حقوق بشر را ولش، فارسی نویسی را پاس بداریم!

تصویر
چندی پیش سرو صدای زیادی بر سر بستن دفتر خانم شیرین عبادی و تهدید ایشان، در سراسر دنیا و بویژه کشور نروژ برپا شد. همانطور که می دانید خانم عبادی در سال 2003 جایزه صلح نوبل را از نروژ دریافت کرده است. جایزه ای که برای نروژی ها از جایگاه و اعتبار خاصی برخوردار است. بنابر این آنها همواره همچون فرشته های نگهبان مراقب کسانی که این جایزه را دریافت کرده اند هستند. در رونامه ی VG مطالب زیادی در این باره نوشته شده بود. ( روزنامه VG ) از همین روی دولت ایران که به هیچکس پاسخگو نیست، مجبور شد که به مقامات نروژ پاسخگو باشد. سخنگوی دولت ایران در یک مصاحبه مطبوعاتی اعلام کرد که: « هیچ خطری این خانم را تهدید نمی کند. و نگرانی جهانی برای اینکار بیخود است .» (VG) اما همین دیروز در مطبوعات اینترنتی ایرانی زبان ( پیک ایران) عکسی از خانم عبادی منتشر شد که صحیح و سالم بودن ایشان را تایید می کرد. اما مطلبی که جالب است اینکه ایشان کنار دیوار منزلشان ایستاده، و با لیخند ـ شاید هم تمسخرـ به شعاری اشاره می کند که برای ما ایرانی های با سواد قابل درک است! راستش من هم نتوانستم جلوی خنده ام را نگه دارم. عکس را نگاه

نگاهی تاریخی به موقعیت زبان ها در ایران

تصویر
Bilde har tatt av boken Flerkulturell pedagogikk- Joar Aasen بسیاری از ما ایرانی های «دو زبانه» قادر هستیم که حداقل به دو زبان محاوره کنیم. از این رو بعضا می بینی که در محل کاری چون مدرسه، تعداد معلم هایی که ملیت ایرانی دارند بیشتر از بقیه ی معلم های اقلیت زبان می شوند. مثلا در مدرسه ای که من بعنوان «آموزگار دوزبانه» کار می کنم، ما چهار ایرانی داریم که هر کدام آموزگار در زبانهای «آذربایجانی»،«کردی» «فارسی» و حتی «انگلیسی» هستند. برای خیلی از همکاران نروژی من جای سوال است که این چطور امکان پذیر است؟ در واقع تمام دنیا از ما ایرانی ها برای تدریس در همان زبانهایی که در کشور خود به رسمیت شناخته نمی شود، استفاده می کنند. ولی ما خودمان هنوز نتوانسته ایم با این مسائل کنار آییم که «کردی»، «آذری»، «گیلکی» و... هر کدام زبان هستند و مانند بسیاری از زبان های دنیا احتیاج به نگه داری و بالندگی دارد. این سوال بعنوان یکی از تکالیف درس های من در دانشگاه نیز مطرح شد. از این جهت لازم دیدم تا در مورد «موقعیت زبانهای ایرانی» مقاله ای را آماده کنم. متاسفانه در نروژ منابع زیادی در این مورد نداشتیم. (شاید باو

یکی را داده ای صد گونه نعمت، یکی را قرص جو آلوده در خون

لطفا این دو فیلم کوتاه را ببینید. فقط ببینید. در یکی کودکی که در حین «بستنی خوردن» گیر افتاده، تلاش می کند تا پدر را با شیرین کاری هایش از موضوع پرت کند. او می گوید برای اینکه برای پدر «فانی funny » باشد این کار را کرده است. کاملا مطمئن هستم که شما هم با دیدن این کودک و شیرین کاری هایش خواهید خندید: اما در این فیلم کودکان گرسنه اند. یکی از آنها شب را هم گرسنه خوابیده است. گویا فقط «پنیر» را می شناسند. حتی اگر پول جیبی هم داشتند برای خرید «بستنی» خرج نمی کردند. به مادر می دادند که کمک خرجش باشد. این دو فیلم را از دو گوشه ی دنیا گرفته اند. هر دو بچه های خود ما هستند. اما فرق از کجا تا به کجا؟

ایرانی ها و قضیه ی جلو بودن آنها از غربی ها!

تصویر
تعجب نکنید. چنین چیزی ممکن است. یا ممکن شده است. یا هم که ممکن شده بود. چطور؟ الان عرض می کنم. دوستی داشتم که هر وقت از ایران به من در نروژ زنگ می زد مرا از خواب بیدار می کرد. علت اینکار این بود که این آقا بی وقت زنگ می زد. صبح زود! البته تقصیر ایشان نبود. گاها به شوخی اعتراض می کردم که «بابا آخه چرا اینوقت صبح زنگ می زنی؟» می گفت «این من نیستم که زود زنگ می زنم شما هستنید که از وقت عقب تشریف دارید!» جای خوشحالی بود. بالاخره در دنیا وجود مناسباتی باعث می شد تا ما ایرانی ها از دیگران «جلو» باشیم. حداقل از لحاظ زمان و وقت! البته این بحث کمی قدیمی است. گویند همین جلو بودن ما بود که ما را به عقب پرتاپ کرد! گویند یکی از دلایل مخالفت روحانیون با شاه و سرانجام سقوط او همین بود. شاه می خواست که «ما جلوتر از دیگر کشورهای غربی باشیم!» اما این به چه طریقی ممکن بود؟ مملکتی که 70 درصد بیسواد داشت و خرافه و جهالت از سرو کول مردم بالا می رفت، چطور ممکن بود جلوتر از دیگران باشند؟ اما متخصین به کمک شاه شتافته او را قانع کردند که تقویم اسلامی ما را عوض کرده و تقویم شاهنشاهی را به جای آن بنشاند. گفتند ا

تلویزیون بی بی سی دریچه ای دیگر!

تصویر
هفته ی پیش تلویزیون بی بی سی شروع به کار کرد. باید بگویم خوب هم شروع کرد. خوب و حرفه ای! همانطوری که انتظار می رفت. با پرسنل های جوان و خوش اخلاقی که هر بیننده ای را جذب تلویزیون می کند. بدین ترتیب دریچه ای دیگر به روی مردم ایران باز شد تا بهتر به اخبار جهانی دسترسی داشته باشند. اخباری که بوسیله یکی از معروفترین و قوی ترین رسانه ی خبررسانی پخش می شود. آنچه می توان در مورد تلویزیون بی بی سی با همین کارنامه چند روزه گفت اینکه دور از باور نیست اگر بگویم که این تلویزیون بزودی مخاطبان زیادی را به خود جلب خواهد کرد. مخصوصا با برنامه سازی ها و اجراهای مدرن که فرسخ ها با اجراهای طولانی و خسته کننده ی تلویزیون وطنی فاصله دارد. در واقع جهان مدرن چنان فاصله ها را پاک کرده که چاقوی تیز فیلتر و سانسور جمهوری را دیگر توان برندگی نیست. بدون شک مجریان جوان تلویزیون بی بی سی براحتی می توانند گوی سبقت را از مجریان تلویزیون صدای امریکا که نسل میانی ما را نمایندگی می کنند نیز بگیرند. من به سهم خود وجود چنین رسانه ای که بی شک سهم مهمی در دسترسی مردم ایران به اخبار و اطلاعات ایفا خواهد کرد را به فال نیک گر

گزارشی از عکس العمل نروژی ها نسبت به جنگ خونین غزه

تصویر
اینجا غزه نیست. و آنهایی که صورتشان را پوشانده اند غریبه نیستند. اینجا قلب اسلو است. اینکه عده ای نقطه توجه را از غزه به به سوی اسلو می برند، کمکی به مردم جنگ زده ی غزه نمی کند هفته ی پیش خبرهای غزه، بیشترین انعکاس را در رسانه ها و مطبوعات نروژی داشته است. بهتر است بگویم که نروژی ها به اين تراژدی انسانی حساسیت بسیاری نشان دادند. پوشش خبری تلویزیون دولتی نروژ که وقایع را ساعت به ساعت گزارش می کرد بی سابقه بود. یکی از هفته نامه ها وضعیت را در غزه چنین تصویر می کند: « مردم جایی برای پناه گرفتن ندارند. ماندن در خیابانها هم خطر جانی دارد. خانه ها هم از برخوردهای بمب های اسرائیلی در امان نیستند. برق شهر قطع است. مردم به غذا احتیاج دارند، و بیمارستانها پر است از زخمی ها! تعداد کشته شدگان فلسطینی به بیش از 600 نفر رسیده است. جندین هزار نفر زخمی شده اند. هفت سرباز اسرائیلی و سه شهروند عادی اسرائیلی هم در اسرائیل کشته شده اند .» (روزنامه Klar tale به نقل از سرویس مرکزی خبر نروژ) موضع رسمی دولت نروژ وزارت خارجه ی نروژ ضمن اختصاص دادن مبلغ 30 میلیون کرون به شهروندان جنگ زده ی عزه از همان روزهای ا
تصویر

«ممنوعیت نشانه ی ترس است و تحمل، نشانه ی امنیت!»

تصویر
- Forbud er fryktens våpen. Toleranse er trygghetens . دیشب ساعاتی قبل از آغاز سال 2009 پیام به قول ما نوروزی پادشاه نروژ کونگ هارالد Kong Harald از تلویزیون دولتی پخش شد. این برنامه در حالی توجه ما را به خود جلب کرد که همگی ما همراه با دوستان خانوادگی خود در حال و هوای دیگری مشغول برگزاری جشن سال نو در منزل بودیم. گر چه همزمان دیگر کانالهای تلویزیون هم برنامه های متنوع سال نو خود را پخش می کرد، ولی سخنان رهبر سمبولیک نروژ چنان گیرا بود که همگی برای دقایقی سکوت کرده و گوش به سخنان کونگ هارال Kong Harald سپردیم. کاری را که عادت نداشتیم در وطن موقعی که رهبران مذهبی ما مشغول دادن پیام های تکراری و خسته کننده ی نوروزی بودند انجام دهیم. نه اینکه ما عوض شده و یا فرق کرده ایم، البته که فرق کرده ایم، ولی آنچه که بیشتر فرق داشت مضمون آنچه بود که در این پیام ها خود نمایی می کرد. یکی صحبت از ایده ها و ارزش های انسانی می کند و آرزوی دنیایی پر از امنیت و صلح دارد. دیگری با چنین آموزه هایی نه تنها بیگانه است بلکه با آن دشمنی هم دارد. کونگ هارالد Kong Harald بعد از یک سرود زیبای کلیسایی در پس زمینه ن