نگاهی به کتاب «سفرنامه حاج سیاح به فرنگ» به کوشش علی دهباشی (2)

تاریخ خوانی ما و تاریخ دانی ما!
واقعیتش این است که ما ایرانی ها بعد از زلزله ای به نام «جمهوری اسلامی» که در عصر آنفورماتیک بر ما نازل شد، به اين فکر افتادیم که کمی در خود کنکاش کنیم. «که بودن» و «چکاره بودن» ها خیلی ها را واداشت تا به خواندن و نوشتن کتاب های تاریخی همت بگمارند. به هر حال همه می دانیم «ملتی که تاریخش را نداند آنرا تکرار می کند.» و ما هم که استاد این تکرارها هستیم. گرچه بعید می دانم که اگرما تاریخ را هم فوت آب باشیم آنرا تکرار نکنیم. چون مسئله در تاریخ دانی یا ندانی ما نیست.
ما در هر چیز افراط و تفریط داریم. در همین مقوله هم صادق است. بعضا ما چنان شیفته و غرق تاریخ خود می شویم که حاصر نیستیم به قرن حاضر برگردیم. چنان عاشق این هستیم که خود را در اوج و اقتدار «پرسیا» در اعصار گذشته ببینیم که بکلی فراموشمان می شود که احمدی نژاد رئیس جمهور ماست. هم از این رو می شود که در کنار حساسیت که لازم است آدم داشته باشد نوعی تعصب هم عین علف هرز خود را در لابلای افکار ما جا باز می کند. همان می شود که شاهنامه ی فردوسی تبدیل به یک کتاب مقدس شده، مانیفیست مبارزه ی ما می گردد. همین می شود که «فیلم 300»، و «خلیج عربی» چنین قشقرغی برپا می کند. بطوری که کسی را جرئت نقد و بررسی نمی ماند. اگر خاطر دوستان باشد چندین سال پیش موقعی که احمد شاملو به نقد شاهنامه پرداخت با همین لعن و نفرین ها مواجه شد. ببینید آش چقدر شور بود که حتی «جمهوری اسلامی چی ها» که شاهنامه را به خاطر کلمه ی «شاه» از کتابهای درسی حذف کرده بودند خود را با این موج همراه کرده و به شاملو تاختند.

بله این تعصب. این تعصب آنقدر اصل است که در یک آن، با یک موضع گیری خانم رایس، یا حرکت قایق های تندرو سپاه پاسداران و چه می دانم چه، آقای داریوش همایون را وا می دارد تا خود را در کنار رژیم جمهوری اسلامی قرار داده و سرباز ایران شود و بعد از دوهفته که این موج می خوابد ایشان دوباره خواهان آزادی ایران می گردد. سوال این است که آیا ایشان هم تاریخ ایران را بلد نیست که هی خود را تکرار می کند؟
*
بگذریم . دوست عزیزی با من تماس گرفت و گفت فلانی متوجه شده ای که آمار بازدید کنندگان وبلاگت توی این یکی دو روز چقدر بالا رفته است. و من متوجه شدم که بله علتش همین مطلب کوتاه من در باره «محمد علی محلاتی» معروف به سیاح است. از این رو تصمیم گرفتم که دقت بیشتری بخرج داده و از منابع دیگری هم استفاده کنم.


همانطور که گفته شد سیاح تصمیم جهانگردی نداشته بلکه به قول دهباشی نوعی «فرار از وطن» باعث شد تا او به چنین توفیقی نائل آید. اما این از زیبایی و تازگی ی آنچه که او نوشته نمی کاهد. سید جواد طباطبایی می نویسد: « ... در دوره ی گذار، در برزخ میان دو امتناع تجدید نظر در مبانی نظری اندیشه ی سنتی و رویکردی جدی به مبانی نظری اندیشه جدید، سفرنامه نویسان به اندیشمندان سیاسی قوم تبدیل شدند، هم چنانکه در سده های میانه ی تاریخ ایران زمین، صوفیان به متفکران قوم تبدیل شده بودند.» ( کتاب دیباچه ای بر نظریه انحطاط ایران ـ صفحه 275) . او همچنین اضافه می کند:«سفر نامه نویسان نتوانستند، در بهترین حالت، از توصیف ظاهر دگرگونی های تمدنی فراتر رفته و مبانی نظری اندیشه ای را که شالوده ی آن دگرگونی ها بود، مورد توجه قرار دهند.» (همانجا)
تعریف امنیت و آزادی
وصف سیاح از شهرهایی که آنها را زیر پا می گذارد نیز از همین نوع است. اما به هر حال در خود پیامی دارد که آنرا انتقال می دهد. مثلا هنگامی که او جاده های خلوت در ایتالیا را پیاده می پیمايد، احساس خود را چنین بیان می کند:
« ...ولی تعریف کلی آزادی آنجاست که ابدا کسی را با کسی کاری نیست. شب و روز و بیابان و آبادی همه یکسان بودند. فی الواقع لذتی داشت قدم زدن و تنها روی. بشخصی رسیدم، قدری میوه خریدم و آنرا شام خود قرار داده ، در نهایت امنیت در همان بیابان بدون بالا پوش راحت خوابیدم... » (صفحه 103کتاب)
در جای دیگری نیز همگام دیدار از وین این امنیت را چنین به رخ می کشد:
«فی الحقیقه تعریفی که بعضی نقالهای ایرانی می گویند موجود بود: «جمعی رفیق موافق، هوای سالم، مال رونده اللهم ارزقنا.» در نهایت آسودگی و امنیت و اقسام نعمت ها، نه بیم از دزد بیابان و نه ترس از غول شهری خوشحال خرم شاکرانه رفتمیم تا وارد شدیم به شهر معروف به لیون. »
ص 148

وصف زندگی یک کشاورز معمولی
چنان که از روایت پیداست سیاح پولی در بساط نداشته است. بخاطر همین مجبور بوده بارها راه های طولانی را پیاده طی کند. در همان راه [ایتالیا] سیاح با کشاورزی آشنا می شود که او را به خانه خود دعوت می کند. سیاح در باره آنچه از زندگی این کشاورز دیده چنین شرح می دهد:

«وضع ایشان از این قرار مشهود شد: در حجره ی همان طفل [منظور فرزند همان کشاورز است] ساعتی به دیوار نصب، دو میز یکی برای نوشتن و یکی برای صورت شستن، کتابخانه اش در گاه مانندی[...]. چند دانه میخ به دیوار کوفته جهت آویختن لباس و کلاه ها، لامپ بوضع به دیوار کوب و دستی،لاله ای جهت شمع روی میز خود آن طفل .
چون از مکتب آمده بود بمحص ورود به اطاق تغییر لباس داده، مشغول به حفظ کردن درس شد.[...] صبح همه در یک اتاق اجتماع دارند که صرف قهوه و شیر و نان و قند می نمایند. [... ]هر روز صبح ساعت هفت زنگی می زند، مشغول به کار می شوند و ساعت دوازده که ظهر است می آیند. دو ساعت جهت صرف نهار هستند و باز می روند مشغول به کار خود می شوند[....] شبها مشغولند به خواندن کتاب تاریخ و نصایح و صنایع و درس فلاحت، که هرگاه شاخی از درخت فاسد شود از کجا باید برید که هوای خارج داخل درخت نشود.
» (صفحه 101)
و در آخر چنین ما را ملامت می کند:
«باری شب را روز کرده در نهایت خوشوقتی ولی آن قدر متاثر و دلتنگ بودم که به تقریر نمی آید که چرا ولایت ما چنین تربیت گاه نباشد و مردم اینقدر بی علم و بی تربیت باشند. » ( همانجا ص 102)

این نکته مسلم است که چنین شرح و احوالی برای مردمان آنروز بیشتر باید به یک افسانه شبیه باشد تا واقعیت. بخاطر همین او آن را شبیه به «تعریف نقالهای ایرانی» می خواند. در جایی خواندم که « نگارنده ـ یعنی سیاح ـ در همان ابتدای ورود به ایران به حضور ناصرالدین شاه احضار و با او هم‌صحبت شده، اطلاعات ِ دست ِ اولی از اخلاق و رفتار وی ارائه می‌کند. ناصرالدین شاه از حاج سیاح درباره‌ی ممالک و شاهان ِ دیگر می‌پرسد. او هم با خیال راحت شروع به تعریف ِ دیده‌ها می‌کند. این تعریف‌ها شاه را خوش نمی‌آید. بعداً اطرافیان ِ شاه شروع به سرزنش حاجی می‌کنند که: مگر تو نمی‌دانی که در ایران نباید گرد ِ حقیقت گشت؟ مگر نمی‌دانی که شاه خود را بزرگ‌ترین شاه عالم می‌داند؟ و حاج سیاح حیران مانده که چگونه ممکن است تعریف از ممالک دیگر، موجب ِ مغضوب شدن در بارگاه پادشاه باشد.» (از وبلاگ کپو کوره)
بعد از دیدن تلاش سیاح برای تحصیل
اما این مغضوبیت شاه فقط بخاطر تعریف و تمجید ها نبوده است. در لابلای این سفرنامه بعضا پیام های سیاسی ای نیز به مشام می رسد. که البته سیاح آن را از زبان دیگران نقل می کند. مثلا موقعی که مشغول یادگیری زبان فرانسه است، مسیو بری (استاد) از تلاش شبانه روزی سیاح برای فراگیری در حیران می ماندو به گریه می افتد:
«موقعی که دیدم به گریه افتاد (مسیو بری) و گفت: خدا جزا بدهد آن مردمی را که شماها را بی تربیت می نمایند زیرا که هیچ فرنگی ای طافت این نوع تحصیل را ندارد.» (ص 78)
ادامه دارد

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

«لوکه زاهیر» فروزان کردستان!

سبز باشید!

از ترجمه ی «جیگرت را بخورم» تا مارال!