پست‌ها

نمایش پست‌ها از فوریه, ۲۰۱۰

رستوران Persia و ایرانیان با فرهنگ (شماره یک!!!)

تصویر
اجازه دهید قبل از طرح موضوع تعارف با خود را کنار بگذاریم. همه ی ما مستحضر هستیم که ما ایرانیان عزیز دارای دو فرهنگ می باشیم. یا به عبارتی فرهنگ ما دو رو دارد: از یک طرف 1ـ پا در مدرنیسم داشته، نه تنها متعصب نیستیم بلکه شیک و پیک می گردیم، آقایان کراوات زده و خانم ها هم در حد ممکن با دامن های کوتاه تر در مجامع هنری و غیر هنری ظاهر می شوند و از این حرفها. از طرف دیگر 2 ـ بخواهی نخواهی هر جا کارمان گیر پیدا می کند دست به «نذر و نیاز» برده، «سفره ابولفضل» بر پا می کنیم. یا هم که برای صرف ثواب کار « آش نذری فاطمه ی زهرا » پخت کرده و در بین در و همسایه ـ البته مسلمان ـ پخش می کنیم. (و اگر ایرانی بهایی، کلیمی ویا مسیحی باشیم، طبیعتا فرهنگ شماره 2 ما مشمول تغییراتی می شود) بحث بر سر بد یا خوب بودن این «دو فرهنگی بودن» یا خودمونی گفته باشیم «دورویی» نیست. (یکی می گفت اتفاقا یک نوع تنوع است!) بحث بر سر این هم نیست که اصلا این دو با هم هم خوانی دارند یا نه. و اصلا قرارهم نیست که من فرهنگ شماره ی 2 ما را به رژیم ایران مرتبط کنم. چرا که قبل از رژیم اسلامی هم مردم ایران هم عاشورا و

نروژ از دید مهاجرین و پناهنده ها

تصویر
یک ی از دلایل پیشرفت جوامع پیشرفته در این است که مهندسین جامعه ضعف های احتمالی را مورد بررسی و بازبینی قرار می دهند. به همین سادگی. مثلا آنها با طرح و یا اجرای طرحها در جامعه این فرصت را به دیگران می دهند که آنرا مورد نقد قرار داده و در اصلاح آن به آنها کمک کنند. این «دیگران» متخصصین و رسانه ها هستند. از این رو نه زندانی در کار است و نه درفشی! سیاستمداران مفت و مجانی از نقد و نظر مخالفین استفاده می کنند. اخیرا یکی از طرح هایی که بسیار مورد بحث و نقد در جامعه ی نروژ قرار گرفته «طرح هم گراییIntegrering» است. جامعه ی نروژ در پی این است که با این طرح مهاجرین و خارجی ها را بیشتر در اسکلت بندی جامعه شرکت دهد. اما هر از گاهی نواقص و کمبودهایی در اجرا مشاهده می شود که طراحان را مجبور می کند تا آنرا مورد بازبینی بیشتری قرار دهند. از این رو رسانه ها بصورت فعال وارد این کارزار می شوند. اما فقط رسانه ها نیستند. کتابخانه ها نیز در این عرصه بسیار فعالند. نر وژ در نگاهی تازه هفتته ی پیش که در دانشگاه حضور داشتم، به وسیله یک دوست و هم کلاسی سومالییایی مطلع شدم که کتابخانه شهر مجاو

غول زندگی

تصویر
همیشه راه های ناپیموده می ترساند انسان را: اینکه موفق نشود! و زمانی هست که در مقاطع مختلف زندگانی احساس غریبی گریبانش را می گیرد که او را از ادامه ی راه باز می دارد. این همان خوف موانعی است که از گلوگاه ابتکارها، استعدادها و موقعیت هایش می گیرد. مثل خوف غولی که در کمین ما نشسته است. بنظرم در هر کوره راه زندگی ما از این غولها بسیار داشته ایم. و هر غول هم بچه غول هایی با خود داشته است. مثل غول رفتن، یا غول ماندن. غول کار پیدا کردن، غول ازدواج، غول بچه دار شدن ووو حالا هم همان غول همیشه آشنا «غول زندگی» . بعضی از این غول ها کاملا عین هم هستند. چه در داخل مملکت باشی چه در خارج. فقط بچه هایشان فرق می کند. مثلا غول رفتن بچه غول های زیادی بدنبالش دارد. بچه غول پناهندگی، بچه غول جواب گرفتن، زبان یاد گرفتن، زندگی تشکیل دادن، کار پیدا کردن، در آمد داشتن و بچه غول های دیگری که به موقع اش سر وکله شان پیدا می شود. اجازه دهید بگوییم دیو زندگی. این یکی کمی بالاتر از غول های دیگر است. همه ی این غول ها را رهبری می کند. ... اما همه ی اینها بعد از زمان سپری شده چیست؟ فقط تجربه ای که احساس می کنی

خشونت و ما ایرانی های مدعی

یادم می آید اوایل که در کمپ های پناهندگی زندگی می کردم، تقریبا همه ی ما ایرانی ها از یک نوع برخورد که با ما می شد رنج می بردیم. اینکه هم مردم و هم مسئولین در اینجا همه ی ما «خارجی ها» را در کفه ی یک ترازو می گذاشتند و به یک چشم نگاه می کردند. ما خیلی دلمان می خواست اینها می فهمیدند که مثلا ما یک تاریخ چندین هزار ساله داریم. می فهمیدند که ما فرهنگ غنی داریم. تحصیلات عالیه و آنچنانی داریم. یا حداقل اینکه با قاشق و چنگال غذا می خوریم. و بسیار با آنهایی که 6ـ 7 نفری دور یک «مجمع» جمع می شوند تا با دست غذا بخورند فرق می کنیم. اما می دانید باوراندن چنین «ادعاهایی» احتیاج به زمان دارد. مخصوصا که شرایط حاکم بر ایران به هیچ یک از ایرانی های خارج نشین کمک نمی کرد تا در اثبات ادعاهای خود قدمی پیشتر بروند. از این رو ایرانی های خارج از کشور بیشتر از داخلی ها از اینکه فیلم 300 ساخته شد خشمگین شدند. طومار جمع کردند و اعتراض نمودند. به این دلیل که در این فیلم ایرانی های 2500 سال پیش را وحشی و خشن نشان می داد. بگذار چنین جمع بندی کنم که دنیای امروز معیارهای خود را برای اندازه گیری و تقسیم بندی انسانها

نروژ و تعطیلات زمستانی

تصویر
یکی از امتیازات شغل معلمی وجود تعطیلات متناوب است. به همین خاطر هم بخواهی نخواهی بنده از امتیازات آن برخوردار می شوم. از امروز تعطیلات زمستانی در نروژ شروع شده است. یک هفته تعطیل. این فرصت خوبی است برای کسانی که علاقه به اسکی و ورزش های زمستانی دارند. از همین آخرهفته ی قبل بسیاری بار و بندیل خود را بسته به کلبه های زمستانی خود رفتند تا تعطیلات خود را در آنجا بگذرانند. یک زندگی کاملا نروژی. اجازه دهید یکی از پایه های فرهنگی نروژ را برایتان شرح دهم. نروژی ها بسیار به تعطیلات اهمیت می دهند. یادم می آید چند سال پیش که بنده خود زیاد به این فرهنگ آشنا نبودم در یکی از تعطیلات به یکی از دوستان که در اداره ای مشغول بود زنگ زدم تا پرسشی کنم. او به من بدون رودربایستی گفت که: هم اکنون در تعطیلات است و حاضر نیست جواب سوال مرا بدهد. برای اینها ـ البته اکثر اینها ـ کار کار است و تعطیلات تعطیلات. هیچکدام کارهای بیرون را به خانه نمی برند. اما من هنوز مثل آنها فکر نمی کنم. ترجیح دادم که در این هفته ی تعطیل به کارهای عقب مانده خود برسم. زیرا که در روزهای معمولی کمتر وقت می شود. یکی از این کارها درس های

21 فوریه روز جهانی زبان مادری گرامی باد

تصویر
ما در دنیا تقریبا دارای 6700 زبان مختلف هستیم. بسیاری از این زبانها با خطر نابودی و فراموشی روبرو هستند. از این رو در سازمان ملل 21 فوریه را روز زبان مادری نامیده اند. اینروزها تلاشگران حقوق بشر از زبانهای موجود دنیا بعنوان خزینه های بشری یاد کرده، و با گرامی داشت این روز همگان را به  نگه داری و حفظ آنها تشویق می کنند.  ایران و زبان های محلی! ما در کشور خود زبانهای متعددی داریم از جمله: زبان ترکی (آذری)، کردی ،گیلکی ، بلوچی ، عربی و ... ولی طی سالها و به پیروی از سیاستهای معینی از آنها بعنوان «زبانهای محلی» یاد می شود. یا که آنرا لهجه ای از زبان فارسی ـ پهلوی ـ می خوانند که این خود جفای آشکاری است به خود این زبانها (آدرس مطالب من در این رابطه را می توانید در پایین همین مقاله پیدا کنید). بعنوان مثال امروز در گیلان زبان گیلکی را لهجه ای از زبان فارسی می دانند! ی ادش بخیر سرباز که بودیم برای اینکه کسی مکالمات سری ما را متوجه نشود من با دوستان گیلانی، گیلکی حرف می زدم. من نمی فهمم این چه لهجه ای است که تهران نشین فارس زبان، یک کلمه از «لهجه» ی خود را هم نمی فهمد. در حالیکه بند

نروژ بهترین کشور برای زندگی در دنیا

تصویر
بر اساس گزارش سازمان ملل در سال 2009 نروژ بهترن کشور جهان برای زندگی انتخاب شد. بر طبق همین گزارش نیجریه در رده ی آخر این لیست قرار دارد. این گزارش بعضی استانداردها را ملاک «بهترین» ها قرار می دهد. ار جمله: حد نصاب عمر، در صد بی سوادی، شرایط تحصیل، پایه های اقتصادی است. دو سال پیش هم نروژ 5 سال بطور پی در پی بعنوان بهترین کشور دنیا معرفی شده بود. همانطور که می بینید این کشورها با هم رقابت دارند تا به عنوان بهترین در دنیا معرفی شوند. جالب است بدانید که ژاپن یعنی همان کشور آفتاب تابان از آسیا در لیست بهترین ها قرار دارد. ده کشوراولی که در در لیست بهترین ها قرار دارد ار این قرارند: 1.Norway 2.Australia 3.Iceland 4.Canada 5.Ireland 6.Netherlands 7.Sweden 8.France 9.Switzerland 10.Japan عکس و منبع خبر: http://www.huffingtonpost.com/2009/10/05/norway-best-place-to-live_n_309698.html

بچه های ما و ما

بچه ها زود بزرگ می شوند. بعضی وقت زودتر از ما. و بدون اینکه ما بخواهیم. امروز دخترم 18 ساله شد. بله او اکنون یک آدم بزرگسال است. او بالغ است و می تواند بسیاری از چیزها را خود تصمیم بگیرد. او با اولین تصمیمش نشان داد که چگونه تصمیم می گیرد. طوری برنامه ریزی کرده بود که امتحان گواهی نامه اش امروز یعنی روز تولدش باشد. گفتم: ـ ریسک نکردی؟ اگر رد بشی جشن ات خراب نمی شود؟ گفت: به ریسکش می ارزد. اگر قبول بشم واقعا خوشحال می شم. می تواند بهترین هدیه ی 18 سالگی ام باشد. اامروز صبح که او را رساندم به ایستگاه اتوبوس گفتم که باید خونسرد باشد. برف شدیدی می بارید. جاده ها لغزنده و ی خبندان بود. گفتم مهم نیست که رد شود. مهم این است که تجربه می کند. و این اولین تجربه ی جدی ی زندگی اش بود. او قبول شد و خوشبختانه تجربه ی شیرینی را تجربه کرد. خوشحالی اش حد و حصر نداشت. حق هم داشت. این اولین چیزی بود که او خود کسب کرده بود. مزه ی خود کسب کردن، خود باز یافتن خب وصف ناپذیر است. به او گفتم: مبارک است. هم تولدت و هم گواهی نامه ات. و جشن ساده ی ما در این خلاصه شد که ویدئوی جشن تولد سه سالگی اش در ایران را به

هفته کتاب در مدرسه ما

تصویر
همانطور که قبلا نوشتم، این هفته در مدرسه ی ما به عنوان هفته ی کتاب گذشت. این یک تجربه جالبی برای خود من که سالهاست به کار معلمی مشغول هستم بود. گفتم از این تجربه بنویسم که دیگران را هم در آن شریک کنم. هدف هدف از هفته ی کتاب افزایش علاقه به خواندن و افزایش مهارت کتابخوانی در بین دانش آموزان است. این در واقع یکی از امور پایه ای آموزش در این کشور است که باعث تقویت مطالعه در همه ی رشته های درسی می شود. ساعت های تدریس طی هفته تغییر پیدا می کند و تکالیف و درس های تمرکز بیشتری روی «مطالعه» دارند. تم تم اصلی هفته «تو ای جهان بزرگ ما» نام داشت که در اینجا هم تمرکز روی فرهنگ ملت ها می شد. هر کدام از کلاس ها می بایست در مورد حداقل یک کشور مطالبی یاد می گرفتند. یا اینکه یکی از داستانهای آن کشور را می خواندند. بعضی از معلم ها از جمله من هم تکالیفی به عهده گرفته بودیم تا در مورد کشورهای مختلف صحبت کنیم .آمریکا، چین، هلند، استرالیا، دانمارک، پرو و ایران کشورهایی بودند که ما معلم ها قرار بود بیشتر در مورد آنها صحبت کرده و «فاکت» های بیشتری در اختیار دانش آموزان قراردهیم. وظیفه ی من در اول

درس پرواز

چه می دانستم امروزش نخواهد بود چون دیروز؟ چه ظن می کردم هر روزش چنین هستش که هست امروز؟ چه فردایی در او جستم که خود را خوش کنم باری؟ چه دیروزی در او دیدم بجز درد و نشان سوز؟ من امشب محرم رازی دگر خواهم، دگر خواهم من امشب شوخ طنازی دگر خواهم، دگر خواهم چه راهی را بسر کردم که آخر دیدمم مسدود؟ چه مکتب پیشه کردم من نگشتم آخرش مسعود؟ چه دامنگیر من گشتا که من مبهوت و بی فردا در این سودای عمر خود ندیدم جز ضرر ها سود؟ من امشب شرح آغازی دگر خواهم، دگر خواهم من امشب خواهشی، آزی دگر خواهم، دگر خواهم گمانم حرف مفتی بود «امید» ی که می گفتند «عجب روز قشنگی، آه خورشید!» ی که می گفتند جهانی را که می گفتند، نشانی را که می دادند «چه روح خوب و خوشختی، هان دیدی؟» که می گفتند من امشب وصف آوازی دگر خواهم، دگر خواهم من امشب شور یکتازی دگر خواهم، دگر خواهم مرا دادی پناهی نیست امدادا رفیقانم من اینجا خسته و خاموش در این کنج زندانم زبی عاری دگر بیزار و بیداری که بدتر زان علاجی چاره ای گردم که سرتا پا در افغانم من امشب روح دمسازی دگر خواهم، دگر خواهم من امشب مطرب و سازی دگر خواهم، دگر خواهم دگر شرو و ثوابی نیست

هفته ی کتاب و مشکل من!

تصویر
از طرف مدرسه هفته ی آینده هفته ی کتاب اعلام شده است. بدین مناسبت برنامه ای تدارک دیده شده تا بتوان دقت و تمرکز دانش آموزان را به کتاب و کتابخوانی بیشتر کرد. تم اصلی این برنامه « تو ای جهان بزرگ ما!» ست که قرار است هر کدام از معلم ها به انتخاب در مورد کشوری صحبت کرده و سپس یک کتاب از یک نویسنده ی کشور مزبورمعرفی کرده یا بخوانند. از من بعنوان معلم دو زبانه خواسته شده است که در مورد «ایران» صحبت کنم. اما باور کنید الان یک هفته است مرا تب این گرفته که چه بگویم. چه دارم که از ایران بگویم. اینروزها موضوع ایران در صدر اخبار جهان است. البته نه ترقی و پیشرفت ش. همه ی این اعدام ها و سرکوب های خیابانی را مردم دیده اند. شاگردها از ما می پرسند. تصمیم گرفته ام که خلاصه ای از تاریخ معاصر ایران را برای بچه ها توسط برنامه ی Power pointبازگو کنم. با عکس هایی از ایران قدیم و ایران جدید. سپس به معرفی کتاب «ماهی سیاه کوچولو» اثر جاودانه ی صمد بهرنگی بپردازم. همین پریروز یکی از بچه های کلاس در حیاط مدرسه مرا دید و گفت: «برای اینکه برنامه ی تو را ببینم ذوق می کنم.» الان به شب رسیده ایم و من هنوز کاری نکرده ا

دهنتان را به خاطر هائیتی شیرین کنید

تصویر
جامعه نروژ نسبت به زلزله ی هائیتی که منجر به کشته شدن بیش از 150 هزار نفر شد، عکس العمل فعالی نشان داد و می دهد. این عکس العمل شامل کمک های مالی و انسانی می باشد. هفته ی پیش هنرمندان جهان نیز با اجرای برنامه های مختلف در تلویزیون MTV برای زلزله زدگان پول جمع کردند. هر کس سعی می کند که کاری انجام دهد. (ولی همانطور که گفتم جامعه ی ایرانی نسبت به این مسئله تقریبا بی تفاوت بوده است. در همین رابطه می توانید مطلب مر ا بخوانید.) این روزها راجع به هائیتی در مدارس بسیار گفته می شود. معلم ها از شرایط بسیار سخت زندگی در هائیتی و گرسنگی و آوره گی برای دانش آموزان حرف می زنند. پدر و مادرهای شاگردان به مدرسه پیشنهاد داده اند که صندوقی در این رابطه تاسیس کنند تا کمک های نقدی را جمع آوری کنند. اما شاگردان مدارس خود نیز بیکار ننشسته اند. آنها هم به طرق های مختلف سعی می کنند تا کارهایی کنند که بتوانند برای زلزله زدگان پول جمع کنند. آنها در کلاس کارهای دستی درست کرده، و یا کک و خوردنی های دیگری می پزند و آن را در خیابانها و معابر شلوغ در معرض فروش می گذارند. یا اینکه بسیج می شوند و روزهای تعطیل در خان

می توان افسوس خورد، می توان هورا کشید

تصویر
اندر این قهری که نامش زندگی ست، اندر این دشوارها، دیوارها، اندر این پس لحظه های خستگی، می توان افسوس خورد. می توان هورا کشید! اندر این غوغا که نامش زندگی ست، می توان در آسمان بود و از آن بالا به دریا خیره شد. وز همان بالا شکست نور در آب زلال و صاف دید. دید ماهی را که در دریایی از ماهی، هنوزم یکه و تنهاست. لیک با دریاست، دریا. می توان افسوس خورد. می توان هورا کشید! آری، آری! می توان تنها تر از تنها شد و تنهایی خود را به تنهایی سپرد. می توان دنیا شد و تنها به تنهایی تنهایان گریست. می توان چون باد بود و بی تفاوت از تفاوت ها گذشت. می توان هم خط بطلان بر تفاوت ها کشید. می توان شب را به امید سحر در خواب بود. می توان بیدار بود. می توان چون یک حقیقت بود پنهان. یا دروغی بود با رنگ حقیقت آشکار. می توان با غصه ها لبریز شد. می توان خوشبخت بود. می توان تقسیم کرد. می توان ترسیم کرد. می توان انشاء نوشت، ـ با تو ای ترسیم تقسیم محبت های محو ـ. می توان کوشید اما بی زمان، می توان خندید اما در سکوت. می توان رنجید لیکن با تو بود. می توان یک گل به تو داد و دلی از تو گرفت. می توان تسخیر کرد. می توان تسخیر ش

تجربیات معلم بودن در کشوری مثل نروژ

تصویر
دیروز و دیشب حدود نیم متر برف بارید. در ایران که بودیم وقتی سایه ی برف را می دیدیم خوشحال می شدیم. چون همه جا تعطیل بود از جمله مدرسه ها. اما اینجا با باریدن برف تازه کار شروع می شود. باید برای بچه ها برنامه های «تور» زمستانی جور کرد. خب این برای معلم های نروژی عادی است ولی برای من زیاد هم جا افتاده نیست. مخصوصا که همه ی معلم ها در اینجا اسکی و اسکیت کردن بلدند. اما شخص بنده نه پدرم اسکی باز بود و نه مادرم اسکیت باز. بنابر این مجبورم بعضی چیزها را از اول شروع کنم. امروز برنامه ی ما اسکیت بود. باید بچه ها را از مدرسه به پیست اسکیت می بردیم. من از قبل برای خودم یک کفش اسکیت مهیا کرده بودم. بچه های کلاس بسیار کنجکاو بودند که من چطور اسکیت می کنم. من به آنها گفته بودم که در ایران هرگز اسکیت روی یخ نکرده ام. اما یادم می آید که روزی روزگاری منهم اسکیت چرخ دار داشتم. سال هفتم یا ـ دوم راهنمایی ـ بودم که با هزار خواهش تمنا توانستم عمویم را راضی کنم که یک کفش اسکیت چرخ دار برایم بخرد. یادم هست که آن موقع آنرا 50 تومان از رشت خریده بودیم. سراز پا نمی شناختم. شبها آن را زیر بالشم می گذاشتم. اما

نروژ و کاس آقا آبگوشت! (گیلکی)

تصویر
ایمروز هاوا خیلی سردَه بوتوبو. غروب سر دوباره نم نمِ برف باریستن بیته بو. کار ایجی خونه طرف راهی بوم. ایتو بخوای ـ نخوایی مرهِ بدجوری گوشنگی بیته بو. ای هاوا میان وقتی آدمه گوشنه بِهه، غذای محلی چسبه. گرچی امره کمتر وقت بهِه کی غذای محلی چاکونیم ولی خاب دینی بعضی وقت تره هوس «دیشکه فه» ده. بقول رشتی یان «چی کره باید گوتن؟   وقتی برسم خونه، اَتو کی دره ایجی درون بومام «آبگوشت» عطر هر جایی بیته بو. از این بهتر نوتونستی بی بی. باور بوکون انگار مره دونیایی فادایی . خودا بیامورزی «مشت کاس آقا» یی. محل میان آدم نیسه بو کی اونو آبگوشته نخوردی بی. صوبحون اونه دوکون غولغوله بو. نونمه ای پاچ مرده ک چی فندی زِی کی اینه آبگوشت خوردن داشتی. هیچ ذره گوشت ام اینه آبگوشت ی میان پیدا کا مننستی. بعضی یون گوتد «آب نخود». ولی اینقدر اوستادی مره اونو چاکودی کی آدم خواستی خو انگوشتنه م بخوری . امما ای هاوا میان فقط آبگوشت خالی کی چسب نداره بچسبی. هفتی بیجار، خیار شور، زیتون و پیاز و همه ایجی موهمتر لواش. اصلا بدون لواش آبگوشت یه قرن. ایتفاقا همه سفره سر حاضیر بو. شیمی جا خالی. بزم تو رگ .

انقلاب بهمن نه جوابی به آن نسل و نه به این!

تصویر
بله هیچکس فکرش را نمی کرد که چنین شود. یعنی دهه ی فجر به دهه ی زجر تبدیل شود. اما ای کاش واقعا «دهه ی» زجر بود. یعنی ای کاش زجر کشیدن ما به همین «ده روز» بود. نه خیر آقا! 31 سال گذشته است. دیگر دارد تبدیل می شود به «سده ی زجر»! یعنی اینکه حالا حالا ها این زجر را پایانی نیست. یعنی اینکه حتی اگر آخوندها هم سرنگون شوند، بچه های ما، نوه های ما هم از این زجر بی نصیب نخواهند ماند. واقعا این بود نتیجه ی انقلاب :«زجر»! این بود حاصل قیامی که رژیم شاه را ساقط کرد: جمهوری اسلامی. و تنها باید آدم متعصب و کمی هم احمق باشد که هنوز اصرار بر این داشته باشد انقلاب 57 را با شکوهمند بخواند. شوخی که نیست. با این انقلاب سه نسل مستحصل شدند. نسل من که همان نسل انقلابی، همان نسل درگیر بود، نسل قبلی که از کار ما در حیرت بود، و نسل بعدی که باز از کار ما در حیرت است! خدابیامرزد پدر بزرگ مرحومم را. در انزلی کمتر کسی بود که او را نشناسد. او را به زبان محلی ما «پیر روس» می گفتند.از آن ترکهای مهاجر بود. خدا بیامرز حدود 100 سالی عمر کرد. موقعی که انقلاب شد 90 سالی از عمرش می گذشت. گرچه در آن لحظه ها هم دست از نماز و