شعری برای خودم

از چه می نالی دل غافل که نالیدن خطاست

بس کن آخر در بلاد شور زاریدن خطاست

قصه های ناله کردن ها به پایانش رسید

وقت آغاز است و در آخر پلاسیدن خطاست

قصه های نو بخوان از نو گلان تازه رو

تازه رویان را ببین و کهنه بوئیدن خطاست

از بهاران کن طلب دیدار گلبن های سبز

در خزان بی رمق چون فکر روئیدن خطاست

آشنا باش و به گرد آشناها کن نظر

از نظر افتادن و در کنج ماسیدن خطاست

ما دل شب را برون آورده ایم از غول شب

صبح روشن هست و باری باز خوابیدن خطاست

وقت شب چون می رسد اندر دلم غوغا شود

گویدم مختار! بنگر شب چو شب دیدن خطاست

نظرات

ارسال یک نظر

پست‌های معروف از این وبلاگ

«لوکه زاهیر» فروزان کردستان!

سبز باشید!

از ترجمه ی «جیگرت را بخورم» تا مارال!