سفرنامه یک توریست ایرانی السابق (2)

قبل از خواندن قسمت دوم حتما مطلب قبلی را مطالعه کنید:



روز شمار سفر توریستی من:


روز هیچم: چگونه توریست شدیم؟

یک سری فاکتورها هستند که برای توریست شدن مهم اند:

ـ انگیزه

ـ پول

ـ برنامه

ـ پاسپورت

انگیزه یک امر شخصی است. باعث ایجاد شوق و ذوق برای انجام هر کاری است. شما یک سال، یا یک عمر کار کرده اید و اکنون نیاز به گردش دارید. یا حق شماست که به یک گردش بروید. خب این نوعی انگیزه است. نیاز است. باید آنرا برآورده کرد.

اما انگیزه ی شما بدون پول عملی نمی شود. در نروژ هر تابستان به کارمندان feriepenger یا «پول تعطیلات» می دهند. و اگر در خانواده دو نفر شاغل باشند، کفایت می کند تا با این پول برنامه ی یک مسافرت را پی ریزی کرده و از عهده مخارج آن برآیند. برای برنامه ریزی نیز راههای متنوعی وجود دارد. امروزه در سرتاسر دنیا شرکت هایی هستند که برای این کار بوده و شما را در این برنامه ریزی کمک می کنند. کافی است که از طریق سایت هایشان اقدام کنید.

اما بعد از همه ی اینها، فاکتور داشتن پاسپورت تعیین کننده است. بدون پاسپورت اگر میلیون ها هم داشته باشید امکان سفر نیست. اما آیا هر پاسپورتی میتواند این منظور را تامین کند؟ البته که نه! اینجاست که بحث «اعتبار» به میان می آید. ما داریم از پاسپورت های معتبر حرف می زنیم. و اعتبار هر پاسپورت به اعتبار کشورش برمی گردد. (اعتبار اقتصادی، سیاسی، بین المللی) خب دیگر جای سوال نیست که چرا جوان ایرانی با وجود داشتن انگیزه، برنامه ریزی و پول حتی قادر نیست مثل جوانهای غربی «توریست» باشد و این ابتدایی ترین خواسته اش را عملی کند! جوابش روشن است: ایرانی ها پاسپورت معتبری ندارند. البته که اینرا من از خود نمی گویم. به گفته آسوپیتدپرس ایران دومین کشور از لحاظ بی اعتباری برای کسب ویزای کشورهای دیگر است. یعنی مقام دوم از آخر! به به به! اتباع ایرانی - پس ازاتباع افغانستان - در زمینه بدست آوردن اجازه سفر به دیگر کشورهای جهان بی اعتبارترین ملت جهان شناخته می شوند. یعنی در میان ۱۹۵ کشور مورد مطالعه، ایرانیان رتبه ۱۹۴ را بدست آورده اند و به این ترتیب بعد از اتباع افغانستان در قعر جدول اعتبار جهانی جای گرفته اند. جالب اینجاست که طبق این لیست اتباع کشورهای قحطی زده ای مانند بورکینافاسو - اتیوپی - سومالی و جیبوتی در جهان به مراتب معتبرتر از مردم ایران هستند.

یونان بهشت و جهنم در آن واحد!

وقتی نام کشور یونان بر زبان می آید برای هر یک از ما ـ بنا به تعلقات جغرافیایی، افکار و علایق مان ـ معنای متفاوت و متضادی پیدا می کند. به عنوان مثال برای خیل عظیم جوان ایرانی و افغانی پناهنده و بی آینده ـ از جمله بسیاری از همشهری های جوان خود من ـ که برای فرار از جهنم کشورشان و در آرزوی رسیدن به ساحل آرامش و رفاه، در پشت مرزهای این کشور گیر کرده، آواره و سرگردانند، یونان معنای دیگری دارد تا برای خیل عظیم جوان های غربی که برای گذراندن تابستانی دلپذیر با دوست دختر یا پسر خود در جزایر زیبای این کشور در دیسکو تک های رنگارنگ مشروب می خورند و صفا می کنند.

بالطبع نگاه من هم به این کشور می تواند از زاویه ی دیگری باشد. بنده شخصا به کشورهایی که سابقه ای کهن و تاریخی دارند علاقه ی خاصی دارم. از کودکی عاشق فیلمهایی بوده ام که در مورد افسانه ها و اساطیر یونان باستان ساخته می شد. یونان مهد تمدنی است که امروز به عنوان «تمدن غربی» دارد بر پایه های سکولاریسم جهان را بیدار می کند. از این گذشته امسال به خاطر بحران اقتصادی جهانی، قیمت ها برای این کشور بسیار رقابتی و مناسب بود. از این رو همه ی این عوامل دست به دست هم داد تا برای گذراندن دو هفته تعطیلات از طریق شرکتی به نام «Apollo» اقدام به تهیه ی بلیط و هتل کردیم.

«پاس قرمز نروژی گوگول مگولی پلوتو بخور! »

خدا هیچ بنده ای را بی اعتبار نسازد. البته بی اعتبار بدنیا نیاورد بگوییم بهتر است. یا حداقل یک پارتی بازی ای کرده در محل بدنیا آوردنش تجدید نظری به عمل آورد. امان از حقارت هایی که به واسطه ی چیزهایی به تو تحمیل می شود که وجود تو، اراده ی تو هیچ نقشی در آن ندارد. این زور دارد که آدم فقط بخاطر اینکه ناخواسته در یک محدوده ی جغرافیایی خاص بدنیا آمده، حقیر باشد. عرض می کنم:

زیاد نیست. همین چندی پیش هنگامی که به اتفاق خانواده مسافر خارج از نروژ بودیم، سعی می کردیم تا در فرودگاه پاسپورت های سبز مان را از نگاه دیگر مسافران پنهان کنیم. اما این بار پاس های قرمز رنگ نروژی مدتها پیش از «چک این» در دست مان برق می زد. اگر چه آن پاسپورتهای سبز یا «سند های موقت سفر» هم از نظر رسمی همان کار این پاسپورت ها ی قرمز را انجام می دهند منتها «دانه ی فلفل» کجا و «خال مه رویان» کجا! شما از نگاه دیگران با پاس های قرمز نروژی «توریست» محسوب و ثبت می شوید. شما نه تنها سایه ی سنگین نگاه تحقیر آمیز مامور گمرک موقعی که دارد قیافه ی تو را برانداز می کند را حس نمی کنید، بلکه قیافه خندان او را می بینید که برایتان «سفر خوشی» را آرزو می کند. علاوه بر این، نگاه پرسش برانگیز مهماندار هواپیما در حالیکه برایتان نوشابه تعارف می کند، راننده ی تاکسی که چمدانهایت را در داخل صندوق عقب اتومبیل جای می دهد، مسئول رسپشون هتل که از روی پاسپورت نام تو را در دفترش وارد می کند، گارسون رستورانی که صندلی را عقب کشیده و شما را به نشستن روی صندلی دعوت می کند و خلاصه همه همه جایش را به احترام و کرامتی می دهد که احساسی زیبا را در وجودتان می نشاند. احساسی که ترس جواب سوال «از کجا آمده اید؟» را تبدیل به آرامش می کند. بله، شما می توانید پشت این کاغذهای قرمز جلد گرفته قشنگ پناه بگیرید. به خود اعتبار و کرامت ببخشید. اعتباری که هرگز در زادگاه خود نیز آنرا تجربه نکرده اید. کرامتی که یک مشت بسیجی بی پدر و مادر سالها آنرا از تو سلب کردند. گرچه شاید اعتباری که این کاغذ ها به شما می دهد مصداق داستان معروف ملا نصرالدین در مهمانی ای که راهش نمی دادند باشد. با این حال زیباست. شما می توانید با شوق فریاد بزنید که «پاس قرمز گوگول مگولی، پلوتو بخور!»

شاید هیچکس به اندازه ی کسانی که درد آوارگی و پناهندگی کشیده اند نفهمند که آخیش ... احساس ارزش داشتن چقدر قشنگ است! حتی اگر آنرا یک مشت کاغذ به تو داده باشد.

بنابراین امروز «روز هیچم» گذشت.

ادامه دارد


نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

«لوکه زاهیر» فروزان کردستان!

سبز باشید!

از ترجمه ی «جیگرت را بخورم» تا مارال!