پست‌ها

نمایش پست‌ها از ژانویه, ۲۰۰۸

دولت افغانستان ناتوان در برقراری امنیت، اما توانا در ایجاد سانسور!

تصویر
در اعتراض به حکم اعدام خبرنگار جوان افغانی پرویز کامبخش سوال من از رئیس جمهوری افغانستان که عمری را در کشورهای غربی بسر برده و مختصر آشنایی به روحیات پرسشگر مردم و نقش مطبوعات در آنجا دارد این است که وقتی ایشان و دولت ناکارآمدشان قادر نیست که در مقابل چنین تشکل های ریز و درشت ضد حقوق بشری ایستادگی کند، چه تضمینی وجود دارد که کمک های دریافتی دولت های جهان را به جای پرداختن به امور مردم فقیر و کودکان مستمند، صرف تقویت چنین سازمان هایی نکند؟ طی هفته گذشته چند خبر از افغانستان رسانه های خبری جهان و نروژ را به خود جلب کرد: قتل خبرنگار نروژی «کارستن توماسن» در طی یک حمله انتحاری طالبان ها در هتلی در کابل (که من مطلبی در باره او در همین وبلاگ نوشته ام) باعث تاثر شدید خبرنگاران و نگرانی آنها در این باره شد. مطبوعات نروژ، دولت افغانستان را بخاطر کوتاهی در برقراری نظم و امنیت مورد انتقاد شدید قرار دادند. این عکس العمل تا حدی بود که طرفداران یکی ازاحزاب مهم دولت ائتلافی نروژ به نام SV (حزب چپ سوسیالیست) به دولت فشار آورده و خواهان خروج نظامیان نروژی مستقر در افغانستان شده اند. از نظر این حزب

آیا ما اجازه داریم با بچه ها چنین کاری کنیم؟!

تصویر
گل بود به سبزه هم آراسته شد: منظورم این عکس هاست که به جهان مخابره می شود. خیلی بدبختی مان کم بود حالا باید جواب این ها را هم بدهیم! واقعا چه می توان گفت؟ خب منظورم این است که وقتی یک اروپایی از تو در مورد این خنجر و خون که از سر و روی بچه ها سرازیر است پرسش می کند چه داری که بگویی! خب اینجا، بچه ها از حقوق مدنی پیشرفته ای برخوردارند. این قوانین از آنها محافظت می کند. در برابر خشونت، در برابر سوء استفاده های گوناگون. حتی پدر و مادر نیز نباید این حقوق را زیر پا بگذارند. نه تنها نباید بچه ها را در معرض خشونت گذاشت بلکه همچنین در اینجا بودجه های کلانی صرف می شود تا بچه ها را سرگرم کنند. مدرسه ها و کودکستان ها از موسیقی نشاط آور و رقص استفاده می کنند تا بچه ها را سر حال بیاورند. برای آنها فیلم ها و برنامه های سرگرم کننده تهیه می شود. باید بچه ها را خوشحال نگه داشت. بزرگترها اجازه ندارند با بچه ها بدرفتاری کنند. دیدن فیلم های خشن و بازیهای کامپیوتری آکشن و خونین برای بچه ها قدغن است. چنین کاری جرم تلقی می شود. اصلا بگذارید خیالتان را راحت کنم. اینجا کسانی که چهره محبوبی دارند بخاطر این است

Å være Carsten Thomassen...

تصویر
این مطلب جهت بزرگداشت «کارستن توماسن» خبرنگار روزنامه داگ بلاد نروژی که دوشنبه پیش در طی حمله انتحاری به هتل سرِنا در کابل به دست تروریست های القاعده به قتل رسیده نگاشته شده است. For omtrent to år siden, da den iranske journalisten Akbar Ganji ble utsatt for tortur i fengselet i Iran, skrev jeg i et brev til journalister i Norge at ” det er en lykke for meg å kunne jobbe som journalist i et fritt land, og det er gledelig å kunne benytte seg av den demokratiske nåde i dette samfunnet ”, mens jeg ba om hjelp og støtte for ham. Men etter at den norske journalisten Carsten Thomassen(39) ble skutt og drept etter angrepet av terroristene i Serena hotell i Kabul, skjønte jeg at det har blitt enda vanskeligere å være journalist i hele verden. Det spiller ingen rolle om du er norsk, iransk eller afghansk, om du lever i et demokratisk land eller ikke. Ifølge mediene ble 173 journalister drept i 2007. Slike ting gjør oss oppmerksom på at journalistikk kan være et farlig yrke. Tallene tyder på at

Har tatt permisjon

تصویر
H vis noen har vært borte så lenge, sier vi at han/hun har tatt permisjon! Nå ser det ut som om snøen har tatt permisjon i Norge. Eller så har den tatt seg en tur til Iran!!! Se på bildene fra Iran :

نشان تو

تصویر
... چقدر دلباب تر بود که دلباب ترین «دل آرایی» ها را به جای «دلگیری ها» می نگاشتم. و دلباب تر اینکه در تعرض این همه شکایت، تنها لبخندی می گشودم و عقده ها را پس می فرستادم. تلنگری به خاطره ی قطره می زدم و به ابر می گفتم که ببارد که از آسمان دوش پرواز بگیرم. آنوفت تفاوت اشک و لبخند از پس سراب هایی که در انتهای جاده ی آرزو نهفته بود، هویدا می شد. و من در فراسوی هر یک از قطب جدایی که استاد می کردم با رؤیت یک وداع، خلاصه ی عشق را لمس می کردم. سپس با خیالی آسوده وقتی روی شنهای آفتاب خورده دراز می کشیدم، می گفتم: « آه چه خوب! امروز عاشق نیستم!» زیرا باد می وزید و من هر وقت که اراده می کردم قادر بودم شنهای ساحلی را در مشتم گره کرده، بشکنم و دوباره رو به باد بگشایم. بادی که از جانب توست، از جانب «تو» ها ... و چقدر دلباب تر بود که می گفتم. و می گفتم برای یکی. که یکی با پیدا شدنش می ماند، و با ماندنش «همیشه» را تداوم می بخشید. و «یکی» ضمیری نبود جز ضمیر «تو». «تو» یی که اکنون «او» شده ای و مشکل که «او» یت را به تو بازگردانم. یا که «من» را به «او»! زیرا که حالا من هم برای تو «او» شده ام. در حالیکه

فراغت

تصویر
گاه آن فراغتی که باید تماما" یا قسمتی از وجود را در شکوه اندازه های فردا یعنی همان چیزی که بدان نیازمندیم سهیم گرداند، حاصل نمی شود. گاه در امکان پذیری اندیشه ها طراوش، یعنی آن چیزی که بعد از هراندیشه قاعده است، رخداد نمی کند. در نتیجه جدایی را هر چه سخت تر نمایش میدهد. بنظرم باید به آن ترانه اندیشید. تا پس همه ی جدایی ها را رقم زد. و طراوش اصل وصال را در همه ی اوقات فراهم دید. و همه ی اینها نه اینکه آسان است. ملزم شکستن بعضی مرزهاست . همان مرزهایی که خود آن را چون تار تنیده ایم و خود بیش از دیگران در آن گرفتار آمده ایم. بنظرم در تمام قواعد زندگی مان باید تجدید نظر کنیم. بنظرم قبل از آنکه عاطفه ها خردمان کنند، خردشان کنیم. با خاطره ها صادقانه برخورد کنیم و دقیقا" آن قسمتی که مخل ماست را سانسورشان کنیم . بدون تعارف عرض کنم: ما انسانهای سوم، ما انسانهای عاطفه، که روزگاری به همین بعدمان افتخار می کردیم اکنون علیه همان عاطفه هاییم. بدون آنکه خود بدانیم، بدون آنکه بخواهیم. این محبت ها، این رابطه های از نوع سومی، دست و پاهایمان را بسته است. براستی که دمکراسی کاملا" برای

تاملی در باره انحطاط اخلاقی و شخصیتی مردم ایران

تصویر
• این واقعیت بر کسی پوشیده نیست که مردم ایران دیگر آن «مردم سابق» نیستند. مردمی نیستند که در تغییر محیط اطراف خود از خود خودی نشان دهند. گرد بی تفاوتی چنان بر فضای زندگی ایرانیان نشسته است که آدم را به یاد تاریخ ایران می اندازد! • چرا چنین شده استّ؟ چرا ایرانیان تکانی به خود نمی دهند؟! صبوری مردم ایران در عصر حاضر و مخصوصا طی این دو سه دهه ی اخیر و تحمل چنین آبروریزی ای به نام «حکومت اسلامی» گرچه جای تعجب نیست، اما جای تامل دارد. مختار برازش دوشنبه ـ هفتم ژانویه 200 8 در فرهنگ عمید در معنای «انحطاط» آمده است: «فرود آمدن، پست شدن، به پستی گراییدن.» و اگر بخواهیم آنرا از لحاظ رفتاری تحلیل کنیم، انسان موقعی به انحطاط رفتاری دچار می شود که بر خلاف ميل و خواسته باطنی خود، به کاری پست و یا رفتاری سخیف تن در دهد. بعنوان نمونه بازجویان و شکنجه گران برای شکستن زندانی و در اختیار گرفتن او از چنین روشی استفاده می کنند. آقای «علی مهرسای» در بخشی از خاطرات خود از زندانهای مخوف جمهوری اسلامی ـ بین سالهای 1360 ـ1365، ماجراهای تکان دهنده ای از «انحطاط رفتاری» ی زندانیان بی پناه در زندان های مختلف

تا به کی ؟

تا به کی با شب تاریک هم آغوش شدن؟ تابه کی در شبح روز فراموش شدن ؟ تا به کی دیده به فردای «چه باشد» دوختن ؟ تا به کی در دی و امروز چو مغشوش شدن ؟ تابه کی حسرت گرمای محبت خوردن ؟ تابه کی شعله نیافروخته خاموش شدن ؟ تا به کی حسرت گرمای محبت خوردن ؟ تا به کی چون می بی شور و ثمر نوش شدن ؟ تابه کی کنج خرابات به مستی بودن ؟ در دل دشت و دمن از پی خرگوش شدن ؟ تا به کی گول حماقت خوردن ، رنگ شدن ، به نوای دهل از دور مدهوش شدن ؟ تا به کی تو سری و تهمت و تحقیر شدن ؟ یا که در زیر قدم های که مفروش شدن؟ تا به کی شاهد ظلمت شدن و دم نزدن تابه کی ضد حقیقت همه سرپوش شدن ؟ تابه کی بهر شبانگاه ثنا ها گفتن ؟ تابه کی در خلإ صبح سیه پوش شدن ؟ تابه کی ناله و افغان و امان سر دادن ؟ تابه کی در بدری خانه ی بردوش شدن ؟ * مهلتی نیست در این واپس عمرت مختار تابه کی شب پر و در خلوت شب موش شدن ؟ یلدای 1364

ما هم در جبهه دمکراسی هستیم

اصولا منشا افکار تجزیه طلبی، انحصارطلبی است. افکار غیر دمکراتی ست که ایران را فقط برای خود و گروه خود می خواهد. آنچه که شوروی سابق را پارچه پارچه کرد، تجزیه طلبان نبودند بکله افکار غیردمکراتیک استالینی بود مختار برازش سه‌شنبه ۲۲ آبان ۱٣٨۶ - ۱٣ نوامبر ۲۰۰۷ زیگموند فروید معتقد است که «تابوها از طریق والدین و مراجع اجتماعی منتقل می شوند. ولی این امکان دارد که در نسل های بعد به عنوان یک استعداد روانی موروثی شکلی سازمان یافته پیدا کند.» این امر در مورد نسل ما کاملا صدق می کند. این میراث شوم واقعا بصورت کاملا سازمان یافته عمل کرده و می کند بطوری که بسیاری از نیروهای مدعی روشنفکری و رهبری اپوزیسیون را نیز در بر گرفته است. . تا قبل از سایه احتمالی «جنگ امریکا ـ ایران» رژیم ایران یکی از ضدایرانی ترین رژیم های دنیا معرفی می شد. بعضی از گروههای ناسیونالیست که با معرفه های تاریخی و بعضا خیالی و نامشخص، خود را فرزندان «کوروش کبیر» خوانده، فخر فروشی می کردند که صاحبان اولین کتیبه حقوق بشر هستند و با شاه بیت شاعر ایرانی بر سردرب سازمان ملل که «آدمیت» را تمثیل کرده به خود می بالیدند، و طی سی سال گذشته

جای خالی ما...

«جای خالی ما»، بعد از سالها طی کردن راه های بی ثمر طرح شد. گفتم بگذار خود، خودمان را فراموش نکنیم. گفتم بگذار مثل بخار هوا نشویم. شاید باید یک جایی خیر خودمان را می گرفتیم که ثبت شویم. جایی، نقطه ای، تا روزی ـ گاری امکان بازگشت به آنچه که امروز بوده ایم را بیابیم. تا روزگاری بدون دردسر آنچه را که برما گذشته است را مرور کنیم. گفتم این می تواند جای خالی ما را پر کند. البته که پر نمی کند. چطور باید پرکند؟ کجا را باید پر کند؟ توی همین «جمع فضلایمان» که خود را «نابغه عصر» می نامند و حتی حاضر نیستند سلام های دو کلاس پایین تر از خود شان را علیک بگیرند، چطور می توانی ادعا کنی که جای شما خالی است فضلا؟ ! اصلا این خودش ماجرای لاپایی همین جاخالی هاست. این مهیا نبودن ها، خود موضوع این خالی ها را تشکیل می دهد. بخاطر همین طبیعی است که این موضوع با طبع خیلی ها سازگار نخواهد بود. رک و پوست کنده بگویم تلخ است. البته که این تلخی ها قصه اش دراز است. برمی گردد به روزگارانی که انسان قرار بود خودش را در آینه دل پیدا کند. با خود خلوت کند و یا خود را آنطور که هست بنمایاند... به به! خب این کجایش تلخ اس