قسمت آخر «در باره ی سفرنامه حاج سیاح» را اختصاص به نقل قولهایی از او داده ام تا نشان دهد که عادت هایی در ما ایرانی ها هست که انگار ربطی به زمان ندارد. یعنی اینکه گذشت زمان انگار در حل آن مداخلتی ندارد. لااقل تا کنون که اینطور بوده است. مثلا ما ایرانی ها کمتر عادت به مطالعه کردن داریم. این مربوط به زمان «حاج سیاح» که اصلا معدود ایرانی ها دارای سواد بودند تا کتاب بخوانند نیست. همین امروز هم آمار نشان می دهد که ما ایرانی ها سالی دو ـ سه دقیقه بیشتر وقت برای مطالعه اختصاص نمی دهیم.
حالا نه اینکه ایرانیان خارج نشین بهترند. عرض کردم یکی از عادات ناپسند ایرانی هاست. بنابر با تغییر مکان هم این عادت ناپسند هنوز رفع نشده است. مثلا در یکی از پرسش نامه هایی که اداره آمار نروژ منتشر کرده ـ و من قبلا راجع به آن نوشته ام ـ رقم بالایی از ایرانی های مقیم نروژ طی 12 ماه اخیر اصلا کتابخانه نبوده اند!
این سوال می تواند برای شما هم باشد. آقای ایرانی! آخرین بار کی در کتابخانه تشریف داشته اید؟ آیا در هزینه ی سال قبل شما، بودجه ای برای خرید کتاب اختصاص داده اید؟ و اگر بله نسبت این اختصاص به غذا ـ شکم ـ، لباس و غیره چه مقدار بوده است؟
این موضوع را سیاح نیز متوجه شده بوده است:
روزنامه خوانی کارگران حین خوردن غذا
سیاح در بازدید از کارخانه ای در پاریس به رستورانی در حوالی آن کارخانه می رود. ببينید ایشان چگونه آنجا را توصیف می کند:
«چون شخص داخل می شود میزها نهاده اند، پارچه سفیدی بر آن پوشیده وظروف منظم چیده، کارد و چنگال و قاشق در ظروف چیده و روزنامه به میز نهاده اند که هنگام غذا خوردن آنجا می روند، قیمت کاغذ طعام بر میز گذاشته است، چون داخل می شوند بدان ورقه ملاحظه نموده، سفارش هر گونه غذایی که بخواهد می کند...»
مستحضر هستید که هنوز هم در کشور ما چنین سرویسی موجود نیست. اما آنچه که بیشتر ذهن سیاح را مشغول داشته روزنامه خوانی این مردمان بود. کاری که هنوز هم مردم ما عادت به آن ندارند:
« تا آوردن غذا مشغولند به خواندن روزنامه که وقت ایشان بیهوده صرف نشده باشد، حتی در حین غذا خوردن دیدم که هم طعام می خوردند و هم مشغول به خواندن روزنامه بودند. پرسیدم مگر ممکن نیست بعد از غذا بخوانید؟ گفتند فرصت نداریم، مشغله مان بسیار است و وقت کم در اینصورت نباید عمر بیهوده صرف شود. باز حیرت زده شده با خود گفتم سبحان الله ما مخلوق عمرمان مادام به عبث صرف می شود و هیچ افسوس نداریم و اینها دمی بیهوده نمی گذرانند، جمله ی آن مردم خواندن و نوشتن می دانند.» ص 189»
کتاب ایرانی در کتابخانه چمن یکی از شهرهای فرانسه
«[...] کتابخانه ای دارد بسیار منظم دائما برای مردم غریب و بومی باز، هر کس هر کتابی بخواهد قبض گرفته می دهند، و در آنجاست انواع کتابهای فارسی، یک کتاب شاهنامه و کلیات شیخ و جهانگشای نادری و چند لغت فارسی و عربی و کلدانی و سریانی و لاتن بسیار بزرگ ممتاز و لغت خنجری، تماشا کردم.»
ص 233 ـ دقت بفرمایید که صحبت از 160 سال پیش است!
یاد گرفتن انسانیت از فرنگی ها!
[پس از دیدار از موزه ای در لندن] .... آن طبقه را سیر نموده به طبقه فوقانی شدیم .... در پس آیینه ها قرآن های بسیار خوش خط و نیز کلیات سعدی و دیوان حافظ بخطوط خوشنویسان معروف ایران در نهایت صفا نهاده بودند ... هر کسی در آنجا یادگار از خود نهاده و نوشته. مبهوت شدم که اینها چگونه مردمانی هستند تا چه درجه خیال دارند و میخواهند خود را آسوده بدارند. به رفیقم گفتم برادر ما باید انسانیت و مال بینی را از این مردم بیاموزیم...
ص 199 و 200
گلایه سیاح از خدا
[تلاش بسیار سیاح برای یاد گیری زبان انگلیسی] ... «در شبهای دراز هر چه می توانستم می خواندم و ضبط می کردم ولی استادی نداشتم که غلط هایم را بگوید، گاهی گریه گلویم را گرفته می گفتم سبحان الله ما هم از بندگان تو ایم و این مخلوق هم، چرا ایشان هر چه می خواهند از علم و اسباب مهیا دارند و من بیچاره که از جان و دل مایل به تحصیلم باید به جان کندن و تملق بردن در نهایت ذلت و عسرت تحصیل کنم...»
ص 202
چرا ما پس مانده ایم
[ بعد از دیدن دیدنی های بسیار در لندن] «بعد از سیاحت آنجا عزیمت منزل نمودیم، با کمال تحسر و تحیر که چرا ما از این جنس مردم خارجیم و پس مانده ایم؟ چه وقت ما از خواب غفلت بیدار خواهیم شد.»
ص 207
در عالم دردی از بیکاری بدتر نیست!
«روزی با حکیمی که به چند زبان عالم بود صحبت می داشتم و از جمله پرسیدم که آیا در مرگ شبهه ای هست؟ گفت نه. گفتم پس این همه کوشش برای جمع مال از چه جهت است زیرا که این مردم ابدا راحت ندارند، نمی دانند عمر خود را به چه صرف می نمایند، غیر از جمع مال مقصودی ندارند، بدیهی است که این اندوخته ها می ماند و مردم فانی می شوند. گفت برادر من، در عالم دردی از بیکاری بدتر نیست و این مردم از این درد آسوده اند و معنی این قطعه شیخ سعدی علیه الرحمه را نثرا تقریر کرد:
زر به چنگ آر در نشیمن خاک چند روزی که در جهان باشی
گر بمیری و دشمنان بخورند به که محتاج دیگران باشی
بسیار شرمنده شده در کمال ادب معذرت خواستم وتصدیق کردم. »
ص 215
حالا نه اینکه ایرانیان خارج نشین بهترند. عرض کردم یکی از عادات ناپسند ایرانی هاست. بنابر با تغییر مکان هم این عادت ناپسند هنوز رفع نشده است. مثلا در یکی از پرسش نامه هایی که اداره آمار نروژ منتشر کرده ـ و من قبلا راجع به آن نوشته ام ـ رقم بالایی از ایرانی های مقیم نروژ طی 12 ماه اخیر اصلا کتابخانه نبوده اند!
این سوال می تواند برای شما هم باشد. آقای ایرانی! آخرین بار کی در کتابخانه تشریف داشته اید؟ آیا در هزینه ی سال قبل شما، بودجه ای برای خرید کتاب اختصاص داده اید؟ و اگر بله نسبت این اختصاص به غذا ـ شکم ـ، لباس و غیره چه مقدار بوده است؟
این موضوع را سیاح نیز متوجه شده بوده است:
روزنامه خوانی کارگران حین خوردن غذا
سیاح در بازدید از کارخانه ای در پاریس به رستورانی در حوالی آن کارخانه می رود. ببينید ایشان چگونه آنجا را توصیف می کند:
«چون شخص داخل می شود میزها نهاده اند، پارچه سفیدی بر آن پوشیده وظروف منظم چیده، کارد و چنگال و قاشق در ظروف چیده و روزنامه به میز نهاده اند که هنگام غذا خوردن آنجا می روند، قیمت کاغذ طعام بر میز گذاشته است، چون داخل می شوند بدان ورقه ملاحظه نموده، سفارش هر گونه غذایی که بخواهد می کند...»
مستحضر هستید که هنوز هم در کشور ما چنین سرویسی موجود نیست. اما آنچه که بیشتر ذهن سیاح را مشغول داشته روزنامه خوانی این مردمان بود. کاری که هنوز هم مردم ما عادت به آن ندارند:
« تا آوردن غذا مشغولند به خواندن روزنامه که وقت ایشان بیهوده صرف نشده باشد، حتی در حین غذا خوردن دیدم که هم طعام می خوردند و هم مشغول به خواندن روزنامه بودند. پرسیدم مگر ممکن نیست بعد از غذا بخوانید؟ گفتند فرصت نداریم، مشغله مان بسیار است و وقت کم در اینصورت نباید عمر بیهوده صرف شود. باز حیرت زده شده با خود گفتم سبحان الله ما مخلوق عمرمان مادام به عبث صرف می شود و هیچ افسوس نداریم و اینها دمی بیهوده نمی گذرانند، جمله ی آن مردم خواندن و نوشتن می دانند.» ص 189»
کتاب ایرانی در کتابخانه چمن یکی از شهرهای فرانسه
«[...] کتابخانه ای دارد بسیار منظم دائما برای مردم غریب و بومی باز، هر کس هر کتابی بخواهد قبض گرفته می دهند، و در آنجاست انواع کتابهای فارسی، یک کتاب شاهنامه و کلیات شیخ و جهانگشای نادری و چند لغت فارسی و عربی و کلدانی و سریانی و لاتن بسیار بزرگ ممتاز و لغت خنجری، تماشا کردم.»
ص 233 ـ دقت بفرمایید که صحبت از 160 سال پیش است!
یاد گرفتن انسانیت از فرنگی ها!
[پس از دیدار از موزه ای در لندن] .... آن طبقه را سیر نموده به طبقه فوقانی شدیم .... در پس آیینه ها قرآن های بسیار خوش خط و نیز کلیات سعدی و دیوان حافظ بخطوط خوشنویسان معروف ایران در نهایت صفا نهاده بودند ... هر کسی در آنجا یادگار از خود نهاده و نوشته. مبهوت شدم که اینها چگونه مردمانی هستند تا چه درجه خیال دارند و میخواهند خود را آسوده بدارند. به رفیقم گفتم برادر ما باید انسانیت و مال بینی را از این مردم بیاموزیم...
ص 199 و 200
گلایه سیاح از خدا
[تلاش بسیار سیاح برای یاد گیری زبان انگلیسی] ... «در شبهای دراز هر چه می توانستم می خواندم و ضبط می کردم ولی استادی نداشتم که غلط هایم را بگوید، گاهی گریه گلویم را گرفته می گفتم سبحان الله ما هم از بندگان تو ایم و این مخلوق هم، چرا ایشان هر چه می خواهند از علم و اسباب مهیا دارند و من بیچاره که از جان و دل مایل به تحصیلم باید به جان کندن و تملق بردن در نهایت ذلت و عسرت تحصیل کنم...»
ص 202
چرا ما پس مانده ایم
[ بعد از دیدن دیدنی های بسیار در لندن] «بعد از سیاحت آنجا عزیمت منزل نمودیم، با کمال تحسر و تحیر که چرا ما از این جنس مردم خارجیم و پس مانده ایم؟ چه وقت ما از خواب غفلت بیدار خواهیم شد.»
ص 207
در عالم دردی از بیکاری بدتر نیست!
«روزی با حکیمی که به چند زبان عالم بود صحبت می داشتم و از جمله پرسیدم که آیا در مرگ شبهه ای هست؟ گفت نه. گفتم پس این همه کوشش برای جمع مال از چه جهت است زیرا که این مردم ابدا راحت ندارند، نمی دانند عمر خود را به چه صرف می نمایند، غیر از جمع مال مقصودی ندارند، بدیهی است که این اندوخته ها می ماند و مردم فانی می شوند. گفت برادر من، در عالم دردی از بیکاری بدتر نیست و این مردم از این درد آسوده اند و معنی این قطعه شیخ سعدی علیه الرحمه را نثرا تقریر کرد:
زر به چنگ آر در نشیمن خاک چند روزی که در جهان باشی
گر بمیری و دشمنان بخورند به که محتاج دیگران باشی
بسیار شرمنده شده در کمال ادب معذرت خواستم وتصدیق کردم. »
ص 215
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر