آیا خلایق هر چه لایق؟


شرکت همین تعداد از هموطنان در انتخابات هم قابل تعمق و تاسف است! بنظرم وقت آن رسیده است که شترسواری دولا دولا را کنار گذاشته و رک و پوست کنده به انتقاد از مردمی که حاضر نیستند هیچ نقشی را در این برهه حساس به عهده بگیرند برخاست.


این روی سکه

4 سال پیش در انتخابات مجلس شورای اسلامی درست زمانی که در گیری جناحی وارد عالی ترین مرحله خود شده و با اقبال عمومی ای که اصلاح طلبان با آن مواجه شده بودند قابل پیش بینی بود که مثلا در تهران اکثر صندلی های قرمز به تصرف آنها درآید، و درست در گرماگرم شمارش آرا در هیئت اجرایی، محافظه کاران موقعی که متوجه شدند نام «شاه مهره آبادگرانشان» جزء لیست 30 نفره نهایی منتخبین حوزه تهران نیست، دست به کار شده و علیرغم مقاومت شخص «تاج زاده» که بعدها منجر به حذف ایشان از گردونه قدرت شد، با تقلبی آشکار و با باطل کردن رای هزاران شهروند، نام «علیرضا رجایی» (کسی که گویا دیواری کوتاه تر از دیوار او پیدا نشده بود) را از نفر بیست و هشتم لیست تکمیلی به همان رتبه ای که امروز کروبی رئیس مجلس فعلی بر آن ایستاده است تغییر مکان داده و با کمال وقاحت نام دو تن از همپالگی هایشان را به وسط کشیدند. این دو نفر کسانی نبودند جز هاشمی بهرمانی و حداد عادل!
بدین ترتیب صلوات رهبر شامل حال نورچشمی خود حداد عادل شد و او را وارد مجلس کرد ( نماینده صلواتی از معجزات رهبر عزیز ). اما این حادثه برای بهرمانی که خود را ناپدری اصلاحات و سردار سازندگی فرض می کرد بسیار گران تمام شد. احساساتش از اتفاقات افتاده بسیار جریحه دار شده و تقدس و تابوئیت خود را بواسطه مطبوعات اصلاحگرا در خطر یافت. به خاطر همین به ریسک مجدد برای اشغال احتمالی صندلی ریاست مجلس که خود را برای آن آماده کرده بود تن نداد... او راهش را کج یا بقول صحیح تر راست کرد و با برپایی مجلس ششم در مسند ریاست مصلحت نظام کاملا آشکارا به نفع جناح راست پارو زد.
امروز بعد از 4 سال محافظه کاران با حذف قلدرمابانه اکثریت اصلاح طلبان در مجلس از طریق فیلتر شورای نگهبان، و ناک اوت کردن دم و دستگاه بی یال و دم خاتمی از جمله وزارتخانه کشور او، می روند که یک حاکمیت یک دست را برپا دارند. بنابر این هیچ تعجبی ندارد که بدون توجه به آمار ارائه شده از وزارت کشور، صدا و سیما شرکت 60 در صد از واجدین شرایط را قبل از پایان شمارش آراء در بوق خود می دمید. مهم اجابت کردن خواسته رهبر است که گفته بود باید 40 میلیون شرکت کنند.


آنروی سکه


اما صرف نظر از یاوه گویی های دستگاه تبلیغاتی رهبر و تقلب آشکار هم قماشان او ( که شغلشان است )، شرکت همین تعداد از هموطنان در انتخابات هم قابل تعمق و تاسف است! بنظرم وقت آن رسیده است که شترسواری دولا دولا را کنار گذاشته و رک و پوست کنده به انتقاد از مردمی که حاضر نیستند هیچ نقشی را در این برهه حساس به عهده بگیرند برخاست. مردمی که به سیاهی لشکر حکومت اسلامی تبدیل شده اند. به هر حال همیشه که نمی شود با تابو ی « غیور بودن ملت» آسمان ریسمان بافت و آنها را از اشتباهاتشان مبرا دانست و همه چیز را به حساب ناآگاهی شهروندان از امور گذاشت، یا که گناهان را با ترس و دلهره توجیه کرد. ترس از بیکار شدن، ترس از عدم ثبت نام در دانشگاه، ترس از امکان ندادن کپون و غیره .که اتفاقا این خود دلیل محکمی برای همه آنچیزی ست که این ملت در خلوت به آن واقف و معترض است ولی در آشکار خلاف آنرا نشان می دهد. یعنی نوعی خود انکاری! نمی دانیم چه گردی بروی این ملت پاشیده شده است که حاضر نیست به خودش و گلایه هایش هم احترام بگذارد. سوال این است آیا این تعداد که در انتخابات شرکت کردند واقعا نمی دانستند و نمی دانند که در مملکت شان چه می گذرد. و اگر می دانستند نام اینرا چه باید گذاشت و با چه صفتی توصیفش کرد؟ تمام دنیا می داند که در ایران چه می گذرد. همه مسائل ایران را دنبال می کنند. همه می دانند که رژیم حاکم ایران یک رژیم مخالف حقوق بشر و آزادی ست. راه دور نمی رویم که احتیاج به حافظه داشته باشد (چیزی که گویا معروف است ایرانیها ندارند) همین طی یک ماه گذشته اتفاقات بسیاری افتاده که اگر در هر یک از کشورهای متمدن می افتاد کافی بود تا باعث شرمندگی شان در جهان باشد. همانطور که دیدیم در دهه پنجاه ملت آلمان بخاطر میدان دادن به رهبری به نام هیتلر و به بار آوردن آن فجایع انسانی از جهانیان عذر خواست. اما اکنون ؟ در همین یک ماه اخیر همه دانستند که 2500 نفر از داوطلب نمایندگی کرسی مجلس توسط شورای نگهبان رد صلاحیت شده اند. همه می دانند که شورای نگهبان را چه کسانی تشکیل می دهند. از کجا آمده اند و چه سابقه ای دارند! (مخصوصا در راه اندازی انصار و قداره بندان شان) همه می دانند که ایران بزرگترین زندان روزنامه نگاران است. در همین یک ماه اخیر انصافعلی هدایت خبر نگار مستقل بازداشت شد. از تحصن مجلس در همین هفته قبل از انتخابات و نامه آنها به مقام معظم رهبری که او را مسئول همه ی این بگیر و ببند ها نامیدند، همه مطلعند. و از آن طرف تعطیلی دو روزنامه اصلاح طلب و... همه و همه همین چند روز اتفاق افتاد و حافظه ی قوی نمی خواهد که آنها را به یاد آورد. واقعا چه توجیهی برای شرکت همین تعداد از مردم در انتخابات و بی تفاوتی آنها داریم. با خود می اندیشم که اسم اینرا چه باید گذاشت آقایان!؟ در حالیکه کور و کچل می دانستند این انتخابات انتخابات نیست. فرمایشی ست ؛ که قرار است اینبار در انتخابات یعنی تشییع جنازه آزادی شرکت نکنیم، و برای شرکت نکردن قرار نبود لاستیک آتش بزنیم، اعلامیه پخش کنیم و یا مثل باطبی پیرهن خونینی را بالای دست بگیریم که احیانا هزینه اعدام و یا حبس ابد را به جان بخریم، نه، فقط و فقط قرار بود با خریدن یک کیلو تخمه کدو و مصرف آن، در خانه بنشینیم و بدین ترتیب با « نه » بزرگ تو دهنی به رژیم ملایان زده و به جهانیان و نسل آینده مان که سرنوشتش در نتیجه نادانی ما در انقلاب 57 به مخاطره افتاده است، نشان دهیم که ما به سرنوشتمان علاقه مندیم. نشان دهیم که ما غیر از آنیم که این حکومت می گوید. نشان دهیم که به یاد زندانیان در بند هستیم. آنهایی که هر روز در شکنجه گاههای انفرادی رژیم به امید روز رفراندم یعنی همین «قرار نه » سپری کردند! کسی به من جواب دهد که آیا هزینه ای از این کمتر هم داشتیم ؟!

حکومت ایران که گویا چون انتخابات مجلس خبرگان یا انتخابات سال گذشته شوراها انتظار شرکت 10 ـ 15 درصدی مردم را می کشید، و با بزن و بگیرهای پرهزینه اخیر ـ از جمله رد صلاحیت نمایندگان مطرح فعلی ـ تن به ریسک پایین آوردن احتمالی مشارکت 5 ـ 10 درصدی مردم به شرط راه یابی نماینده هایش به مجلس داده بود، بسیار از این شاهکار مردم غرق در سرور است... شرکت همین تعداد از مردم نشان از عمق بی خبری و محافظه کاری آنهاست. نشان از عادت مردم به استبداد دینی ست. باید باور کنیم تا زمانی که بنیاد های رهبر و قدس رضوی ها پردرآمد ترین نانخانه ها هستند این ملت هنوز آمادگی یک تغییر بنیادین را ندارد. کدام مدرک مستدللی وجود دارد که بعد از حاکمیت 25 ساله دینی مردم ایران را متفاوت با ملت دو همسایه عراق و افغانستان ارزیابی کند. که سرنوشت هر دو را در بازتولید استبداد و مذهب می بینیم. می خواهم بپرسم آیا واقعا « خلایق هر چه لایق! » ؟ چرا! مگر آنکه سکه روی دیگری هم داشته باشد!

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

«لوکه زاهیر» فروزان کردستان!

سبز باشید!

از ترجمه ی «جیگرت را بخورم» تا مارال!