بنده با احترامی که به نظر مخالفان و از جمله آقایان در «جبهه ملی» بعنوان یک شهروند قائلم، چنین نامه پراکنی هایی را در شرایط فعلی که مبارزه ای همه جانبه برای احیای حقوق بشر در کشور در جریان است، مغایر با منافع ملی دانسته و در شرایطی که تمام جهان التزامیت جمهوری اسلامی به مبانی حقوق بشر را مبنای پذیرش آن در جهان متمدن امروزی می داند، غیر قابل باور است که آقایان دست به این ریسک خطرناک زده و علنا با مبانی و اصول حقوق بشر ـ که آموزش به زبان مادری نیز جزء لاینفک آن است ـ به عناد برخاسته باشند؟
یکی از گرفتاریهای کشتی به گل نشسته سیاست ایران طی اعصار مختلف در این بوده که هیچ عمر مفید و غیرمفیدی برای سیاستمدارانش قائل نبوده است. از شاهان این مرز و بوم گرفته تا ملایان حاکم امروز، می بینیم که هیچ حد نصاب سنی برای شغل شان منظور نیست! مثلا فرض بفرمایید اگر ناصرالدین شاه بعد از 50 سال حکومت، بدست میرزا رضا کشته نمی شد مصیبت تحمل ایشان شاید تا امروز هم (البته اگرعمر یاری شان می داد) ادامه داشت! امروزه در حالیکه در قانون کار عقب ماندهترین کشورهای دنیا سن معینی برای حرفه های مختلف حتی باربری در نظر گرفته شده است ولی نمی دانم چرا هیچ سازمان و یا ارگانی چه از بالا و چه از پایین سن بازنشستگی سیاستمداران را تعیین نکرده است. که اگر این می شد حتما روالی همچون غرب مرسوم می گشت که سیاستمداران «از دور خارج» بقیه عمرشان را با نوشتن خاطرات شیرین خود، هم توشه اعتبار گذشته شان را محفوظ میگرداندند و هم که گوشه ای از تاریخ سراسر شفاف ما (!) را شفاف تر!
اما تا زمانی که چنین نشده این چرخه ی گاها باطل گویا همچنان بر این پاشنه خواهد چرخید! مثلا اگر از منظر سنی (و نه دانش) به رهبری آیت الله خمینی در انقلاب ایران نگاه کنیم متوجه می شویم که مردم ایران در سنی ( 80 سالگی) شخصی را به رهبری برگزیدند که احتمالا حس بینایی و یا شنوایی و یا حتی حافظه اش رو به تحلیل رفته بود (که نه واقعیت ها را دید و نه صدای فریاد هارا شنید و نه قول و قرارهایش را در پاریس به یاد آورد!) در واقع شاید یکی از کلاههای گشادی که سر ملت ایران رفت از قرار سن بالای رهبرش بعنوان یک سیاستمدار بود! پیرو همین روال، نوچه های ریز و درشت ایشان از قبیل رفسنجانی نیز با وجود افتضاحی که در انتخابات پیشین مجلس از لحاظ تعداد آرا و میزان پایین محبوبیت ایشان پیش آمد حاضر به ترک کرسی قدرت بعد از 21 سال نشد، و یا امثال جنتی و سایر ملاها که گویا چلچله جوانی سیاسی شان را آغاز کرده اند با ولع تمام به انحصاری کردن قدرت تا ثانیه آخر مرگ می اندیشند!
اما این قاعده یا ایراد فقط متوجه سیاستمداران حاکم نبوده و نیست، بلکه سیاستمداران محکوم یا مخالف ـ اپوزیسیون ـ را نیز شامل شده و می شود. بطوری که این چرخه باطل از حاکمان به محکومان (مخالفان) هم سرایت کرده و اکنون تبدیل به یک بیماری غیر قابل علاج سیاسی گردیده است. بدین ترتیب که چهره هایی در عرصه سیاست (اپوزیسیون) ظهورکرده اند که همانند حاکمان بدلیل عدم وجود یک سیستم دمکراتیک در ارگانیزم سیاسی شان ـ مثل نبود کنترل و یا قانون بازنشستگی ـ ازآنجایی که مشغلگی دیگری نداشته اند همچنان بر گرد همان «میز سیاست با تخته نرد» عهد جوانی دوره کرده و بر طبل «مرغ یکپا» کوبید ه اند تاکه به به امروز رسیده و گویا قصد پیش رفتن تا آخر عمر را نیز دارند.
شاید ملت ایران باید اینبار از این زاویه هم به هوش باشد و اشتباه گذشته را همچنان تکرار نکند و اینبار به سیاستمداران ما از زاویه کهنسالی ـ فیزیکی ـ هم نظری داشته باشد. البته که بسیاری از همین پیرمردان سیاست متوجه اوضاع خطیر گشته اند که مثلا در ایران، بین جوانان باجمعیت 70 درصد زیر 35 سال حرفهای آنتیک و موزه ای شان دیگر محلی از اعراب ندارد. با وجود این هر از گاهی از سیم در رفته ساز «یاغوتی» این آقایان نوای گوش خراشی شنیده می شود که کاملا خارج بوده و درخور و متناسب ارکستر جنبش آزادیخواهی امروز ایران نیست. نغمه هایی که اقلا یک نیم قرنی از عمرشان سپری شده است.
یکی از این نغمه های فالژ و خارج و همچنین نامتناسب با جنبش دمکراسی خواهی ایران، نامه ی اعتراضی اخیر دوستان کهنسال سیاستمدار ما در «هیئت رهبری جبهه ملی» به وزیر آموزش و پرورش است که در آن خواسته اند سریعا جلوی دستورالعملی را که در صورت اجرا «خیانتی بزرگ در تاریخ معاصر ایران»* بشمار خواهد آمد ( البته با پیازداغ بیشتر ) بگیرند. ایشان کشف کرده اند که «عوامل دوست نمای دشمنان ايران، برخی مسئولان را وادار به اتخاذ تصميمهای عجولانهای ميکنند که ميتواند حمله به ريشههای موجوديت ملت بزرگ ايران و يکپارچگی اين سرزمين بشمار آيد. *» اما این خیانت معاصر(!) چیزی نیست جز ورق پاره ای بدون هرگونه تضمین اجرا در مورد اینکه «كتابهای درسی از اين پس به صورت غيرمتمركز، با محتواهای مختلف و متناسب با شرايط اجتماعی، اقليمی و فرهنگی هر منطقه يا استان چاپ میشوند.»** کاری که بر خلاف مدعیان نویسنده نامه، در تمام دنیا بعنوان یک حقوق بسیار پیش پا افتاده شهروندی بشمار آمده و در بسیاری از کشورهای کثیر الملل امری ضروری برای حفظ تنوع فرهنگی و هویتی آن ملت است.
ایشان نوشته اند «دستورالعمل اخير وزارت آموزش و پرورش به ادارات تابعه خود دراستانها (روزنامه ايران مورخ 9/11/82)، يکی از اين تحرکات پرسش برانگيز در درون حاکميت بوده است.»*
اینکه در جمهوری اسلامی هر از گاهی چنین افاضاتی به میدان بیاید اتفاقا جای هیچ پرسشی نیست. بلکه پرسش بر انگیز تر از آن اقدام تحریک آمیز دوستان رهبری جبهه ملی است. حقیقت را بخواهید بنده بعنوان یک فعال در مسائل آذربایجان، این دستور العمل دولت فخیمه آقای خاتمی را نه جدی گرفتم و نه وقعی بر آن نهادم، چرا که اولا مرا به شفای امامزاده جمهوری اسلامی اعتقادی نیست(آنهم در مورد مسئله ملی، و آنهم در این شرایط خطیر). در ثانی هر الفبای سیاسی خوانده ای می داند که هر دستورالعملی محتاج برنامه از قبل تعیین شده است. (خصوصا" برنامه آموزشی، که برنامه حساب شده دراز مدتی را می طلبد که با وصع حاکمان فعلی که بعد از گذشت 25 سال از انقلاب هنوز هم کتابهای زمان شاه بدون تغییرات عمده ماهوی در مدارس تدریس می شود بعید بنظر می رسد)، اما ثالثا مردان سیاست دریا دیده ای چون آقای ورجاوند چطور نمی دانند که هر برنامه، بودجه و امکانات خود را می طلبد،و ـ رابعا ـ این بودجه باید در مجلس تصویب شود، و جهت اطلاع بودجه سال 82 در سال 81 مورد تصویب قرار گرفته و اگر چنین بودجه ای برای این دستورالعمل در سال گذشته تعیین و تصویب شده، آقایان ملی و کاشف مسائل خیانتی چطور طی این مدت متوجه این « خیانت بزرگ معاصر » نشدند ؟ و یا هم اگر چنین چیزی یعنی بودجه ای و تصویبی در کار نبوده ـ که نبوده زیرا خود اذعان داشته اند که « چنین تصمیمی باید در سطح مجلس گرفته شود » * یعنی که هنوز گرفته نشده ـ پس چه کشکی چه آشی آقایان؟
اما اکنون که چنین اقدامی مورد پرسش دوستانی قرار گرفته که متاسفانه با توجه به سن بالایشان گویا قضیه بازنشستگی موارد بالا شامل حالشان می گردد، من باب جواب عرض می کنم که چنین ژست هایی از طرف حاکمیت جمهوری اسلامی تنها بعنوان«هیزم های تنور انتخابات» بوده که هر از چند گاهی در آستانه انتخابات روشن می شود و بس! و امروز می رود که تمام ملت ایران در تحریم انتخابات فرمایشی حکومت گام بردارد، به میدان کشیدن چنین دستور العمل هایی و حتی تفویض امتیازات احتمالی بیشتر، زیاد هم دور از انتظار نیست. بنابر این لازم نیست که دوستان مسن ما نگران اوضاع غیر قابل پیش بینی باشند. بهتر است بیشتر به سلامتی خود بیاندیشند!
اتفاقا پرسش بر انگیز این است که چگونه کسانی که یک عمر پسوند «ملی» را بر سردرب تشکیلاتشان یدک می کشند از یک دستورالعمل ساده و ناقص دستگاه عریض و طویل خاتمی که اگر و اماهایش به اصلش می چربد چنین به هراس افتاده و در خشم شده اند، به گونه ای که عملا با نقش گرفتن در خیمه شب بازی سیاسی حاکمیت، درست در شرایطی که بیش از هر زمان همدلی تمام کسانی که برای ایرانی آزاد و دمکراتیک تلاش می کنند و میروند که با تحریم انتخابات غیر قانونی عدم مشروعیت جمهوری اسلامی را در انظار جهانیان به نمایش بگذارند را می طلبد، بعنوان اهرم فشار عمل کرده و با تکرار چنین سخنان مبالغه آمیزی مغایر با آنچه که مدعی آن هستند ترویج می کنند؟ سخنانی که عملا سند ضدیت خود با اهداف ملی را به تمامی ملت ایران با وضوح عیان می سازد! آخر چگونه می شود نیم قرن ملی بود اما از شناخت و پذیرش و رسمیت دادن ملت خود تفرعه رفت ؟ آنهم چنین آشکار و بی مبالات ! مگر می شود ملی بود و ندانست که این ملت به دلایل تاریخی، نژادی، جغرافیایی و غیره به زبانها و گویش های مختلف تکلم می کند و دارای آداب و عادت های منحصر به خود می باشد.(به پسند یا ناپسند) و چطور می شود ملی بود و دم از ملتی زد که حق نوشتن و خواندن برای آنها در زبان مادری خویش را «خیانتی بزرگ» دانست. بدون تعارف امر بفرمایید آیا تکلم کردن همین ملت به زبان ترکی، کردی، بلوچی و یا گیلکی... چطور! آیا آنهم خیانت است؟!
و اگر خیانت نیست، بنده برای برخورداری از بند 3 ماده 26 قانون حقوق بشر که می گوید «والدین در گزينش نوع آموزش فرزندانشان حق تقدم دارند» می خواهم عرض کنم که اجازه بدهید در این بین تصمیم گیرنده ما خود باشیم نه نامه های غوغا سالارانه ی شما! چرا که این فضا که قضایا را بدلیل نگرش قشری ملی سازی ـ که در ترجمه سیاسی همان خودی و غیرخودی معروف جمهوری اسلامی معنا می شود ـ آنروی سکه ایست که می خواهد مسائل را برای گریز بصورت رادیکال حل کند و این فقط و فقط آب را به آسیاب جمهوری اسلامی در حال اهتزار می ریزد که بدنبال ماهی گرفتن از آب گل آلود است.
در بخشی از این نامه مفرح (!)برای اینکه فیگور حق به جانبشان تکمیل شود نوشته اند «ما هيچ کشوری درجهان را نمیشناسيم که (...)کودکان خود را بر پايه فرهنگ قومی يا محلی هر شهر و استان آموزش دهد.» بنده نام اینرا با کمال ادب فقط تحلیل حافظه ـ به دلایل بالا ـ نامگذاری می کنم یا هم که یک شوخی تخته نردی ! برای اینکه نه تنها چنین نیست بلکه در مثلا خود اروپا علاوه بر شهروند بومی، همه مهاجرین و یا ایرانیان مهاجر حتی قادرند در مدارس، کودکان خود را از امکانات آموزشی زبان خود(از جمله فارسی) برخوردار سازند.
اینگونه از زمانه خود عقب و از اخبار جهان بیخبر بودن جای تاسف و تعجب است! من این بزرگان را به خواندن کتاب «کند و کاو در مسائل تربیتی کودکان» اثر زنده یاد صمد بهرنگی که در 40 سال پیش به غلط بودن سیستم غیر قابل پاسخگو ی آموزش کودکان «غیر خودی» پرداخته و احتیاجی به ترجمه هم ندارد، دعوت میکنم. بنابر این چنین با قوانین حقوق بشر که امروزه به سنگ محک بسیاری برای شناخت دوست و دشمن و رسیدن به حقوق پایمال شده ی خود تبدیل شده، به مخالفت و عناد برخاستن اصلا صلاح نام کسانی نیست که عمری را در این کار بسر برده اند. مخصوصا نام کسانی در این نامه دیده می شود که بعنوان مثال خود سالیان سال قربانی محرومیت از حقوق اولیه یک متهم در یک دادگاه عادلانه یعنی حق دفاع، بوده اند. اما اکنون چگونه بخود اجازه می دهند که با مهر تایید بر محرومیت فرزندان این آب و خاک از آموزش زبان مادری بعنوان ابتدایی ترین حقوق طبیعی یک انسان و خیانت دانستن آن خود را در صف طرفداران دمکراسی و یا حقوق بشر قرار دهند؟ آیا واقعا جای پرسش نیست که دم خروس شما را باور کنیم یا قسم حضرت عباس را!
در آخر، بنده با احترامی که به نظر مخالفان و از جمله خود این آقایان بعنوان یک شهروند قائلم، چنین نامه پراکنی هایی را در شرایط فعلی که مبارزه ای همه جانبه برای احیای حقوق بشر در کشور در جریان است، مغایر با منافع ملی دانسته و در شرایطی که تمام جهان التزامیت جمهوری اسلامی به مبانی حقوق بشر را مبنای پذیرش آن در جهان متمدن امروزی می داند، غیر قابل باور است که آقایان دست به این ریسک خطرناک زده و علنا با مبانی و اصول حقوق بشر ـ که آموزش به زبان مادری نیز جزء لاینفک آن است ـ به عناد برخاسته باشند!
15.02.2004
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
و ** برای مطالعه بیشتر مقاله مندرج در آدرس زیر را بخوانید :
اما تا زمانی که چنین نشده این چرخه ی گاها باطل گویا همچنان بر این پاشنه خواهد چرخید! مثلا اگر از منظر سنی (و نه دانش) به رهبری آیت الله خمینی در انقلاب ایران نگاه کنیم متوجه می شویم که مردم ایران در سنی ( 80 سالگی) شخصی را به رهبری برگزیدند که احتمالا حس بینایی و یا شنوایی و یا حتی حافظه اش رو به تحلیل رفته بود (که نه واقعیت ها را دید و نه صدای فریاد هارا شنید و نه قول و قرارهایش را در پاریس به یاد آورد!) در واقع شاید یکی از کلاههای گشادی که سر ملت ایران رفت از قرار سن بالای رهبرش بعنوان یک سیاستمدار بود! پیرو همین روال، نوچه های ریز و درشت ایشان از قبیل رفسنجانی نیز با وجود افتضاحی که در انتخابات پیشین مجلس از لحاظ تعداد آرا و میزان پایین محبوبیت ایشان پیش آمد حاضر به ترک کرسی قدرت بعد از 21 سال نشد، و یا امثال جنتی و سایر ملاها که گویا چلچله جوانی سیاسی شان را آغاز کرده اند با ولع تمام به انحصاری کردن قدرت تا ثانیه آخر مرگ می اندیشند!
اما این قاعده یا ایراد فقط متوجه سیاستمداران حاکم نبوده و نیست، بلکه سیاستمداران محکوم یا مخالف ـ اپوزیسیون ـ را نیز شامل شده و می شود. بطوری که این چرخه باطل از حاکمان به محکومان (مخالفان) هم سرایت کرده و اکنون تبدیل به یک بیماری غیر قابل علاج سیاسی گردیده است. بدین ترتیب که چهره هایی در عرصه سیاست (اپوزیسیون) ظهورکرده اند که همانند حاکمان بدلیل عدم وجود یک سیستم دمکراتیک در ارگانیزم سیاسی شان ـ مثل نبود کنترل و یا قانون بازنشستگی ـ ازآنجایی که مشغلگی دیگری نداشته اند همچنان بر گرد همان «میز سیاست با تخته نرد» عهد جوانی دوره کرده و بر طبل «مرغ یکپا» کوبید ه اند تاکه به به امروز رسیده و گویا قصد پیش رفتن تا آخر عمر را نیز دارند.
شاید ملت ایران باید اینبار از این زاویه هم به هوش باشد و اشتباه گذشته را همچنان تکرار نکند و اینبار به سیاستمداران ما از زاویه کهنسالی ـ فیزیکی ـ هم نظری داشته باشد. البته که بسیاری از همین پیرمردان سیاست متوجه اوضاع خطیر گشته اند که مثلا در ایران، بین جوانان باجمعیت 70 درصد زیر 35 سال حرفهای آنتیک و موزه ای شان دیگر محلی از اعراب ندارد. با وجود این هر از گاهی از سیم در رفته ساز «یاغوتی» این آقایان نوای گوش خراشی شنیده می شود که کاملا خارج بوده و درخور و متناسب ارکستر جنبش آزادیخواهی امروز ایران نیست. نغمه هایی که اقلا یک نیم قرنی از عمرشان سپری شده است.
یکی از این نغمه های فالژ و خارج و همچنین نامتناسب با جنبش دمکراسی خواهی ایران، نامه ی اعتراضی اخیر دوستان کهنسال سیاستمدار ما در «هیئت رهبری جبهه ملی» به وزیر آموزش و پرورش است که در آن خواسته اند سریعا جلوی دستورالعملی را که در صورت اجرا «خیانتی بزرگ در تاریخ معاصر ایران»* بشمار خواهد آمد ( البته با پیازداغ بیشتر ) بگیرند. ایشان کشف کرده اند که «عوامل دوست نمای دشمنان ايران، برخی مسئولان را وادار به اتخاذ تصميمهای عجولانهای ميکنند که ميتواند حمله به ريشههای موجوديت ملت بزرگ ايران و يکپارچگی اين سرزمين بشمار آيد. *» اما این خیانت معاصر(!) چیزی نیست جز ورق پاره ای بدون هرگونه تضمین اجرا در مورد اینکه «كتابهای درسی از اين پس به صورت غيرمتمركز، با محتواهای مختلف و متناسب با شرايط اجتماعی، اقليمی و فرهنگی هر منطقه يا استان چاپ میشوند.»** کاری که بر خلاف مدعیان نویسنده نامه، در تمام دنیا بعنوان یک حقوق بسیار پیش پا افتاده شهروندی بشمار آمده و در بسیاری از کشورهای کثیر الملل امری ضروری برای حفظ تنوع فرهنگی و هویتی آن ملت است.
ایشان نوشته اند «دستورالعمل اخير وزارت آموزش و پرورش به ادارات تابعه خود دراستانها (روزنامه ايران مورخ 9/11/82)، يکی از اين تحرکات پرسش برانگيز در درون حاکميت بوده است.»*
اینکه در جمهوری اسلامی هر از گاهی چنین افاضاتی به میدان بیاید اتفاقا جای هیچ پرسشی نیست. بلکه پرسش بر انگیز تر از آن اقدام تحریک آمیز دوستان رهبری جبهه ملی است. حقیقت را بخواهید بنده بعنوان یک فعال در مسائل آذربایجان، این دستور العمل دولت فخیمه آقای خاتمی را نه جدی گرفتم و نه وقعی بر آن نهادم، چرا که اولا مرا به شفای امامزاده جمهوری اسلامی اعتقادی نیست(آنهم در مورد مسئله ملی، و آنهم در این شرایط خطیر). در ثانی هر الفبای سیاسی خوانده ای می داند که هر دستورالعملی محتاج برنامه از قبل تعیین شده است. (خصوصا" برنامه آموزشی، که برنامه حساب شده دراز مدتی را می طلبد که با وصع حاکمان فعلی که بعد از گذشت 25 سال از انقلاب هنوز هم کتابهای زمان شاه بدون تغییرات عمده ماهوی در مدارس تدریس می شود بعید بنظر می رسد)، اما ثالثا مردان سیاست دریا دیده ای چون آقای ورجاوند چطور نمی دانند که هر برنامه، بودجه و امکانات خود را می طلبد،و ـ رابعا ـ این بودجه باید در مجلس تصویب شود، و جهت اطلاع بودجه سال 82 در سال 81 مورد تصویب قرار گرفته و اگر چنین بودجه ای برای این دستورالعمل در سال گذشته تعیین و تصویب شده، آقایان ملی و کاشف مسائل خیانتی چطور طی این مدت متوجه این « خیانت بزرگ معاصر » نشدند ؟ و یا هم اگر چنین چیزی یعنی بودجه ای و تصویبی در کار نبوده ـ که نبوده زیرا خود اذعان داشته اند که « چنین تصمیمی باید در سطح مجلس گرفته شود » * یعنی که هنوز گرفته نشده ـ پس چه کشکی چه آشی آقایان؟
اما اکنون که چنین اقدامی مورد پرسش دوستانی قرار گرفته که متاسفانه با توجه به سن بالایشان گویا قضیه بازنشستگی موارد بالا شامل حالشان می گردد، من باب جواب عرض می کنم که چنین ژست هایی از طرف حاکمیت جمهوری اسلامی تنها بعنوان«هیزم های تنور انتخابات» بوده که هر از چند گاهی در آستانه انتخابات روشن می شود و بس! و امروز می رود که تمام ملت ایران در تحریم انتخابات فرمایشی حکومت گام بردارد، به میدان کشیدن چنین دستور العمل هایی و حتی تفویض امتیازات احتمالی بیشتر، زیاد هم دور از انتظار نیست. بنابر این لازم نیست که دوستان مسن ما نگران اوضاع غیر قابل پیش بینی باشند. بهتر است بیشتر به سلامتی خود بیاندیشند!
اتفاقا پرسش بر انگیز این است که چگونه کسانی که یک عمر پسوند «ملی» را بر سردرب تشکیلاتشان یدک می کشند از یک دستورالعمل ساده و ناقص دستگاه عریض و طویل خاتمی که اگر و اماهایش به اصلش می چربد چنین به هراس افتاده و در خشم شده اند، به گونه ای که عملا با نقش گرفتن در خیمه شب بازی سیاسی حاکمیت، درست در شرایطی که بیش از هر زمان همدلی تمام کسانی که برای ایرانی آزاد و دمکراتیک تلاش می کنند و میروند که با تحریم انتخابات غیر قانونی عدم مشروعیت جمهوری اسلامی را در انظار جهانیان به نمایش بگذارند را می طلبد، بعنوان اهرم فشار عمل کرده و با تکرار چنین سخنان مبالغه آمیزی مغایر با آنچه که مدعی آن هستند ترویج می کنند؟ سخنانی که عملا سند ضدیت خود با اهداف ملی را به تمامی ملت ایران با وضوح عیان می سازد! آخر چگونه می شود نیم قرن ملی بود اما از شناخت و پذیرش و رسمیت دادن ملت خود تفرعه رفت ؟ آنهم چنین آشکار و بی مبالات ! مگر می شود ملی بود و ندانست که این ملت به دلایل تاریخی، نژادی، جغرافیایی و غیره به زبانها و گویش های مختلف تکلم می کند و دارای آداب و عادت های منحصر به خود می باشد.(به پسند یا ناپسند) و چطور می شود ملی بود و دم از ملتی زد که حق نوشتن و خواندن برای آنها در زبان مادری خویش را «خیانتی بزرگ» دانست. بدون تعارف امر بفرمایید آیا تکلم کردن همین ملت به زبان ترکی، کردی، بلوچی و یا گیلکی... چطور! آیا آنهم خیانت است؟!
و اگر خیانت نیست، بنده برای برخورداری از بند 3 ماده 26 قانون حقوق بشر که می گوید «والدین در گزينش نوع آموزش فرزندانشان حق تقدم دارند» می خواهم عرض کنم که اجازه بدهید در این بین تصمیم گیرنده ما خود باشیم نه نامه های غوغا سالارانه ی شما! چرا که این فضا که قضایا را بدلیل نگرش قشری ملی سازی ـ که در ترجمه سیاسی همان خودی و غیرخودی معروف جمهوری اسلامی معنا می شود ـ آنروی سکه ایست که می خواهد مسائل را برای گریز بصورت رادیکال حل کند و این فقط و فقط آب را به آسیاب جمهوری اسلامی در حال اهتزار می ریزد که بدنبال ماهی گرفتن از آب گل آلود است.
در بخشی از این نامه مفرح (!)برای اینکه فیگور حق به جانبشان تکمیل شود نوشته اند «ما هيچ کشوری درجهان را نمیشناسيم که (...)کودکان خود را بر پايه فرهنگ قومی يا محلی هر شهر و استان آموزش دهد.» بنده نام اینرا با کمال ادب فقط تحلیل حافظه ـ به دلایل بالا ـ نامگذاری می کنم یا هم که یک شوخی تخته نردی ! برای اینکه نه تنها چنین نیست بلکه در مثلا خود اروپا علاوه بر شهروند بومی، همه مهاجرین و یا ایرانیان مهاجر حتی قادرند در مدارس، کودکان خود را از امکانات آموزشی زبان خود(از جمله فارسی) برخوردار سازند.
اینگونه از زمانه خود عقب و از اخبار جهان بیخبر بودن جای تاسف و تعجب است! من این بزرگان را به خواندن کتاب «کند و کاو در مسائل تربیتی کودکان» اثر زنده یاد صمد بهرنگی که در 40 سال پیش به غلط بودن سیستم غیر قابل پاسخگو ی آموزش کودکان «غیر خودی» پرداخته و احتیاجی به ترجمه هم ندارد، دعوت میکنم. بنابر این چنین با قوانین حقوق بشر که امروزه به سنگ محک بسیاری برای شناخت دوست و دشمن و رسیدن به حقوق پایمال شده ی خود تبدیل شده، به مخالفت و عناد برخاستن اصلا صلاح نام کسانی نیست که عمری را در این کار بسر برده اند. مخصوصا نام کسانی در این نامه دیده می شود که بعنوان مثال خود سالیان سال قربانی محرومیت از حقوق اولیه یک متهم در یک دادگاه عادلانه یعنی حق دفاع، بوده اند. اما اکنون چگونه بخود اجازه می دهند که با مهر تایید بر محرومیت فرزندان این آب و خاک از آموزش زبان مادری بعنوان ابتدایی ترین حقوق طبیعی یک انسان و خیانت دانستن آن خود را در صف طرفداران دمکراسی و یا حقوق بشر قرار دهند؟ آیا واقعا جای پرسش نیست که دم خروس شما را باور کنیم یا قسم حضرت عباس را!
در آخر، بنده با احترامی که به نظر مخالفان و از جمله خود این آقایان بعنوان یک شهروند قائلم، چنین نامه پراکنی هایی را در شرایط فعلی که مبارزه ای همه جانبه برای احیای حقوق بشر در کشور در جریان است، مغایر با منافع ملی دانسته و در شرایطی که تمام جهان التزامیت جمهوری اسلامی به مبانی حقوق بشر را مبنای پذیرش آن در جهان متمدن امروزی می داند، غیر قابل باور است که آقایان دست به این ریسک خطرناک زده و علنا با مبانی و اصول حقوق بشر ـ که آموزش به زبان مادری نیز جزء لاینفک آن است ـ به عناد برخاسته باشند!
15.02.2004
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
و ** برای مطالعه بیشتر مقاله مندرج در آدرس زیر را بخوانید :
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر