پست‌ها

نمایش پست‌ها از اوت, ۲۰۱۳

سال جدید تحصیلی و سایت زبان مادری ما

تصویر
امروز اولین روز سال تحصیلی در نروژه ...در مدرسه حاضر شدم و اولین روز رو با دانش آموزان شروع کردم. البته کمی سخت بود. بعد از دو ماه تعطیلات. ولی به هر حال آغازی بود بر روزهای دیگری از زندگی.  اما در کنار کار معلمی، مشغول کار و پروژه ی مهم دیگه ای هستم. مدیریت یکی از سایت های زبان مادری! این البته می تونه خبر خوبی برای پدر و مادرهایی باشه که شکایت می کردند بچه هاشون دارند فارسی یا زبان مادری شون رو فراموش می کنن. کار اینه که مواد درسی رو به زبان مادری تولید کنیم. بدین ترتیب بچه ها همون درس هایی رو که تو مدرسه می خونن می تونن تو سایت ما به فارسی یا دیگر زبانهای مادری پیدا کنند. راستش طرح یه این بزرگی مدتها بود که تو ذهنم بود. اصلا بخش مهمی از کار من تو مدرسه همین است. ولی اینکه این کار به صورت رسمی و به واسطه یک سایت دولتی انجام بگیره خب جای حرف داشت. به هر حال بعد از اینکه وزارت آموزش و پرورش نروژ در این زمینه شروع به کار کرد، من هم اعلام آمادگی کردم.  و حالا این پروژه ی عظیم پروژه ی «مبحث زبان مادری» نام گرفته.  بدین وسیله ضمن معرفی این سایت یا تارنما، در اونجا نوشتم که: ب

مسافر کشی نخست وزیر نروژ

 نخست وزیر نروژ بعد از شرکت در جلسه دولت در کاخ سلطنتی، سر و وضعش را عوض کرده، اونیفرم رانندگان تاکسی را پوشید، و به مسافر کشی در خیابانهای اسلو پرداخت. به گفته ی نخست وزیر، تاکسی بهترین جایی است که مردم نظراتشون رو بیان می کنند. صرف نظر از اینکه حتی این کار نخست وزیر یک کار تبلیغاتی قبل از انتخابات ماه آینده در نروژ باشد، باز کاری است قابل تحسین.   گزارش کامل این پست رو می تونید در لینک سایت «استکهلمیان » بخوانید. از این رو من لازم ندیدم مطالب بیشتری اضافه کنم. این گزارش رو هم از بی بی سی بخوانید: http://www.bbc.co.uk/persian/world/2013/08/130812_l31_norway_primeminister.shtml

دوچرخه سواری و زندگی

تصویر
امروز هوس دوچرخه سواری کردم. هم برای اینکه ورزشی کرده باشم، هم اینکه یکشنبه ام رو پر. از این گذشته دو پدیده ی «ورزش» و «طبیعت» رو با هم داشتن نعمت بزرگی یه. به کنار دریاچه ی اطراف شهرمون رفتم:«اسکاپشرم». طبیعتی بکر که زیبایی اش غیر قابل تفسیره. در توی راه، تو مسیر نابلد با دست اندازهای فراوون افتادم. جاده ی سنگلاخی و کوهستانی ... منو کشید و باخودش برد. اما منظره ش اونقد زیبا بود که وسوسه شدم تا منم ادامه بدم.  تا اینکه بالاخره 15ـ 20 کیلومتری گردنم اومد.    در انتها سر از جنگل و مراتع و گندم زارها در آوردم. زیبا و خواستنی بود.  بوی گندمزارها نوستالژی زادگاهم را زمزمه می کرد.    اما این دوچرخه سواری عین زندگی رو می مونه؛ یا لااقل منو به یاد زندگی می ندازه. اینکه باید مقاوم باشی. از پا ننشینی. اینکه هر سربالایی یه سرازیری هم داره و بعد از هر سرازیری باید منتظر یه سربالایی هم باشی، پس باید دقت کنی که کجا پا بزنی، و کجاها دسته ترمز رو نگه داری؛ مواظب دیگران باشی که دارن می گذرن، رعایت قوانین رو بکنی و از همه مهمتر اینکه مجهز راه بیافتی. نه مثل من که حتی قمقمه ی

عشق خلیل جبران

گاهی سخت است که فهمید این خلیل جبران از چگونه عشقی صحبت می کند. عشق زمینی یا معنوی ... او خارج از قاعده ها عشق را تعریف می کند و حتی آنرا تا عمق سرنوشت هم می برد. ببینید چه می گوید:  تو را برای ابد دوست خواهم داشت  از مدتها پیش قبل از انکه در کالبد زمینی یکدیگر را دیدار کنیم تو را دوست داشتم  از همان بار نخست که تو را دیدم  این را می دانستم  و این سرنوشت بود  و هیچ چیز نمی تواند ما را از هم جدا کند ... 

بسیار سفر باید ...

تصویر
تا حالا به این فکر کردین که «سفر» و «اعتبار» چه تناسبی می تونن با هم داشته باشن؟ و چطور این دو در «هویت» آدمی هم تاثیر می ذارن؟ شاید باور کردنی نباشه، ولی زمان شاه ایرانی ها برای سفر به دنیا ویزا نمی خواستند. اعتبار پاسپورت اونها به حدی بود که کلیه کارهای روادید هنگام ورود به کشورها به طور اتوماتیک انجام می شد. «تومن» ما هم 1/7   دلار بود. من زمان شاه، هرگز این «اعتبار» رو تجربه و احساس نکردم.  و بعد از استقرار جمهوری اسلامی هم متاسفانه هرگز چنین حسی به سراغ من ِمسافر نیامد. در 22 سالگی که برای اولین بار عزم «خارج» کردم، در واقع اصلا حس سفر نداشتم. یعنی حسی نبود که مثل میلیون ها شهروند و جوانهای دیگر دنیا، برای گذرندان تعطیلات و عشق کردن باشه. هر کدام از ما برای رقم زدن سرنوشت خود ناگزیر از سفر بودیم. و  تنها چیزی که در این سفرها تجربه می کردیم، نه اعتبار، بلکه کاملا بر عکس «بی اعتباری» بود. این بی اعتباری به حدی بود که باید هویت ایرانی م رو پنهان می کردیم.  باور کنین بی اعتباری بدترین درده. بدتر از بی هویتی ست. شما حاضرین هویت نداشته باشی ولی اعتبار چرا... شما می خواهید که وقتی می ف