تجربه ای از داستان خوانی من

دیشب جمعه 18 ژوئن کتابخانه Hemsedal (یکی از شهرهای منطقه Hallindal) برنامه ی «کتابخوانی» یا «داستان خوانی» تدارک دیده بود. این کتابخانه و بسیاری دیگر از کتابخانه های نروژ هر ساله با دعوت از نویسندگان مختلف و برگزاری برنامه های فرهنگی متعدد شهروندان خود را جمع کرده و امر کتابخوانی را ترویج می کنند. اینبار مهمان کتابخانه، «ولید القُبیسی» یکی از نویسندگان خوب نروژ، «سیری» Siri یک ژورنالیست جوان بومی و من بودیم. برای من تجربه ی جالبی بود. مسافت سه ساعته تا Hemsedal، و همسفرو همصحبت بودن با ولید القُبیسی نویسنده ی نروژی ـ عراقی که تا کنون مولف چندین کتاب بوده، تعدادی از آثار عربی را نیز به نروژی ترجمه کرده و در روزنامه های کشور به عنوان خبرنگار آزاد قلم می زند، فرصتی شد تا از تجربیات او نیز بهره ببرم.
آغاز برنامه ساعت 20 شب بود. توریTori ـ مدیر تدارکات ـ ضمن معرفی سوابق فرهنگی هر یک از ما، ولید را به صحنه خواند. ولید القبیسی برنامه اش را با خوندن چند شعر از کتاب ـ شادمانی کار من نیست ـ Gleden er ikke mitt yrke شروع کرد. سپس یکی از داستانهای طنزش را از کتاب Norske poteter og postmoderniske negre «سیب زمینی نروژی و کله سیاه پُست مدرن» انتخاب کرده خواند. این داستان او که حکایت طنزی است از علاقه ی مردان عرب برای ارتباط برقرار کردن با زنان نروژی، بسیار مورد توجه حضار قرار گرفته و موج خنده را بر لبان آنها نشاند.

سپس سیری Siri که برای انجام پروژه ای عازم «فلسطین» شده و شش ماهی را در کمپ های مهاجران با یک خانواده ی فلسطینی سر کرده بود از تجربیات سفرش حرف زد. او که عکاسی را به بچه های فلسطینی یاد داده بود ،عکس هایی که این بچه ها گرفته بودند را با پروژکتور کتابخانه به نمایش گذاشت.
در بخش دوم برنامه مرا به صحنه دعوت کردند و من قبل از کتابخوانی به اجرای قطعه موزیکی با آکاردیون پرداختم. این قطعه با نام «دلتنگی» ساخته ی خود من بوده و در دستگاه «بیات شیراز» یکی از دستگاههای مقام موسیقی فولکوریک آذربایجان ساخته شده است. بدین ترتیب از همان اول برنامه توجه حاضرین به موسیقی من که تمی سنگین داشت جلب شد و کار را برای خواندن یکی از داستان های مجموعه کتاب داستانی جدیدم Den innbilte fristelse til lykke ـ وسوسه موهوم خوشبختی ـ راحت تر کرد. خوشبختانه داستان من که سرگذشت یک جوان موزیسین را که در چهارچوب قوانین سخت حاکم بر ایران دنبال خوشبختی می گردد را نقل می کند ارتباط خوبی با جمعیت برقرار کرد. چنان سکوت بر برنامه حاکم و چنان حضار با حرارت به داستانم گوش میدادند که زمان را فراموش کردم.

نظرات

  1. مختار جان سلام
    رضا هستم
    دوباره اومدم راستش وقتی وبلاگت رو میخونم برام جالبه منو یاد اون سالها میندازه که تو barumبودم
    یه حس و یه تجربه بود که گذشت و به خاطرات پیوست
    نمیدونم تو کدوم شهر نروژ هستی ولی اگه تو اسلو هستی اگه به osli city رفتی جای ما رو خالی کن sandvika یک stor senter داشت جالب بودن
    دوستان زیاد ایرانی داشتم که همشون به تاریخ پیوستن
    از جمله بهروز -علی ممببینی- سهراب -عظیم و ....
    اگه عظیم مقدان رو در ساندویکا دیدی سلام منو بهش برسون هر چند میدونم سخته پیدا کردنش
    اگه از شهر اسلو و ساندویکا تونستی مطلبی و عکسی در وبلاگت بذاری که رویایی میشه
    ممنون مختار جان

    پاسخحذف
  2. راستی مختار جان
    یک سایت ورزشی در مازندران راه اندازی کردیم اگه دوست داشتی ما رو لینک کن اگه خواستی
    http://mazandlig.blogfa.com/آدرس ما هم همینه من رضا عربعلی هستم
    که با یکی از دوستانم محمد نعمتی مطالب ورزشی مازندران رو پوشش میدیم
    قربانت رضا

    پاسخحذف

ارسال یک نظر

پست‌های معروف از این وبلاگ

«لوکه زاهیر» فروزان کردستان!

سبز باشید!

از ترجمه ی «جیگرت را بخورم» تا مارال!