(این مطلب با موزیک متن وبلاگ همخوانی ندارد. لطفا از همین بغل سمت چپ آنرا خاموش کنید!)
شما فکر می کنید جنبش های مهم و بزرگ جهانی از کجا شروع شده اند؟ چیز پیچیده ای نبوده است. همه چیز ابتدا از یک اتفاق ساده شروع شد. اما به اتفاق ساده ختم نشد. همین قبل از انتخابات کسی فکر می کرد که اعتراضات مردمی چنین شعله ور شود؟ خدا را چه دیدید شاید زد خواستگاه اجتماعی جنبش از جای دیگری مثل «ماشین لباسشویی» شروع شد. ابتدا اجازه دهید اول مصاحبه ی اصلی بنیانگذار نهضت شوشولیسم را در این قسمت با هم ببینیم تا بعد:
بدین ترتیب همانطور که ملاحظه می کنید، آقای «فرنود» خان تنها کاری را که بدان مسلط دارد شستن «شوشولش» هنگام دستشویی است. اما گوینده ی خانم اصرار دارد که «شوشول» همان «ماشین لباسشویی» است. و ایشان نباید به ماشین لباسشویی دست بزند. اینکه چه شباهتی بین ماشین لباسشویی و شوشول وجود دارد را کارشناسان در زیر بررسی دارند، و جز یک «شو» چیز مشترک دیگری پیدا نکرده اند. در نتیجه این اشتباه مصداق سانسور می باشد و باعث تحریک جنبش شوشولیسم برای ایجاد شدن کرده است. اکنون چند روزی است که در دنیای مجازی مخصوصا فیس بوک، فرمایشات این آقای «فرنود» کوچولو بر سر زبان ها افتاده است. البته آنچه که این پسر بچه ی چند ساله را بر سر زبان ها انداخته نه خودش، بلکه «شوشول» ایشان می باشد. ایشان به طور اتفاقی با استفاده از آزادی بیان، که یکی از اصول مهم منشور سازمان ملل است و با بیان شستن شوشول خود در تلویزیون رسمی کشور، باعث شد تا مردم از خواب خرگوشی بیدار شوند. و متوجه باشند که هنر نزد ایرانیان است و بس و اینکه بجز نشستن و تماشای سریالهای تکراری سیما کار دیگری هم هست که می توان انجام داد. اکنون این موج می رود که سراسر ایرانیان مقیم جهان را نیز بگیرد. ما هم گفتیم که از غافله عقب نمانیم. از این رو بعد از اینکه جنبش سبز سنکوب شد گفتیم شاید این جنبش شوشولیسم بتواند کاری انجام دهد.
دیروز توی فیس بوک «کمپین تفهمیم فرق شوشول و ماشین لباس شویی به خاله نرگس» نیز براه افتاد و عکس هایی هم منتشر شد. در عکس زیر خانم مجری را مشاهده می کنیم که برای یافتن شوشول، ماشین لباسشویی را مورد بازدید قرار می دهد.
این هم عکس فرنود که خانم مجری او را دنبال نخود و سیاه فرستاده ...
بی شک جنبش شوشولیسم بعد از جنبش سبز یکی از مهمترین حرکت هایی است که انجام شده است. و می تواند روی فرهنگ ما هم تاثیر بگذارد. بنابر جا دارد طی توماری از وزارت ارشاد تقاضای عاجزانه شود که درس «حسین فهمیده» را که به جای «دهقان فداکار» در کتاب های درسی جا داده بودند، از درس ها حذف و به جای آن عملیات شجاعت طلبی «فرنود راستگو» یا «فرنود و شوشولش» را در آن بگنجانند.
Jeg har lest dette og tre ganger,men vet ikke om jeg noen ganger blir klok. Ikke i forhold til hva med du har skrevet ,men til ettertanke,hva var det som skjedd under grønne bevegelse. Fortsett med dette min gode venn. Det beste hilsen fra din ukjente venn. r
سالها پیش، قبل از انقلاب، زن زیبارویی به نام «فروزان» با رقص های لوَند و کاباره ای اش، چنان زبانزد خاص و عام شد که توانست گیشه های سینما را با نام خود پر کند. زن ها در دوره ی «مرد سالار» یا بهتر است بگوییم «جاهل سالار» جامعه ی آنروز ایران، حداقل اختیار تن و بدن خود را داشتند. گر چه یدک کشیدن نام «زن کاباره ای» یا «هرجایی» یک رسوایی برای زن آن روز به شمار می آمد، ولی تهدیدی برای جان او نبود. امروزه بعد از گذشت چهار دهه از آن زمان در جوامع سنتی مرد سالار ما، حتی این حداقل نیز برای زنان امکان پذیر نیست. یعنی زنها حتی اختیار تن و بدن خود را نیز ندارند. و در صورتی که پای خود را فراتر از «تابو» ها بگذارند، مجازات سنگینی در انتظار آنها خواهد بود. «لوکه زاهیر» یکی از زنهایی ست که گاهی پایش را فراتر از به اصطلاح «گلیم» تابوها گذاشته است. این هنرمند زیبا رو و جوان، با خواندن آهنگ هایی که بیانگر احساسات زنانه است، طرفداران زیادی در کردستان عراق پیدا کرده است. در یکی از آهنگ هایش که به زبان کردی ست احساسات زنانه را آشکارا چنین بیان می دارد: ولم کن ... راهم رو نبند... به من
«سبز باشید» اصطلاحی بود که آنرا از لابلای یک شعر که برایم در اوان جوانی سروده شده بود، گرفته بودم. شاعر آن شعر نامعلوم بود و این اصطلاح در آن موقع امید سبز بودن را در من می دمید. بعدها آنرا در جمع کوچک ادبی خودمان که از آن دوران خفقان هنوز نفسی می کشید بکار بردم. مثلا به جای جواب «سلامت باشید» می گفتم «سبز باشید!». به جای جواب «چه خبر؟» که طوطی وار می گفتيم «سلامتی» می گفتم «سبزی!» اما این سبز بودن معنای دیگری را نیز در ما می دمید. آن موقع که ما جوانی بیش نبودیم و مثل اکثر جوانهای امروز آرزوی «فرار از جهنم ایران» بزرگترین آن بود، با سبز بودن خودمان را از اکثریتی که خاکستری بودند جدا می کردیم. ما حاضر نمی شدیم قاطی خاکستری ها شویم. خاکستری ها مردمانی بودند که خود را به شرایط ساخته بودند. آنهایی که فکر می کردند جهان در ایران در آن رنگ سیاه خلاصه شده؛ عادت کرده بودند به توسری خوردن و «تلویزیون پشم شیشه» نگاه کردن و قانع شدن! خاکستری ها در خودشان فرو رفته بودند و حاضر نبودند از خواب خرگوشی بیدار شوند. عادت کرده بودند تا در تابستان ها در محوطه «طرح سالم سازی کنار دریا» با مانتو و روپوش در
اپیزود اول: خیلی سالها پیش موقعی که در یکی از «کلوپ های رقص آذری» در آنکارا مشغول آموزش بودم، کنجکاوی یکی از دخترهای رقصنده کار دستم داد. او با طنازی خاصی مایل بود بداند که پسرهای ایرانی معمولا به دخترهای ایرانی چه می گویند؟ من مطلب ایشان را گرفتم. در جا تنها چیزی که به فکرم رسید این بود که بگویم «جیگرتو بخورم»! شما می دانید که حرف «خ» در زبان ترکی استامبولی رایج نیست. بنابر این آن دختر همرقص من بزور توانست کلمه ی بخورم رو «بُکورم» تلفظ کند. بعد از اندکی از من پرسید: ـ اینی که گفتی یعنی چی؟ ماندم که چطور آنرا ترجمه کنم که تصویر درستی از پسران ایرانی بدهد. اینکه فکر نکنند ما «جگرخواریم»! ولی به هر حال چاره ای نبود معنای این عبارت دو کلمه ای را گفتم. او با تعجب مرا از نو ورانداز کرد. و پرسید: واقعا اینو می گید؟ ای کاش باور نمی کرد. چرا که بعد از آن ارتباطش را با من کم کرد. این تجربه ی بد من از یک ترجمه ی ساده بود. *** اپیزود 2: سالها بعد وقتی در یکی از کمپ های نروژ ساکن بودم، مدرسه ی ابتدایی ای که دخترم در آن درس می خواند از من خواست تا در رابطه با فرهنگ کشورمان چی
مهتا:حرف نداری مختار جان
پاسخحذفترنم:خیلی باحال بود اجازه میدی ازش استفاده کنم تو سایت دیگه ای؟؟
پاسخحذفJeg har lest dette og tre ganger,men vet ikke om jeg noen ganger blir klok. Ikke i forhold til hva med du har skrevet ,men til ettertanke,hva var det som skjedd under grønne bevegelse. Fortsett med dette min gode venn. Det beste hilsen fra din ukjente venn. r
پاسخحذف