اولین روز هفته در کلاس ما

همانطور که قبلا گفتم تازگی ها عده ای «اهل مدرسه» جزو خوانندگان من شده اند که به مطالب مربوط به مدارس نروژ علاقه ی بیشتری نشان می دهند. از این رو ستونی به نام «یادداشت های زنگ مدرسه» درست کرده ام که این مطالب را در آنجا دسته بندی می کنم. این مطالب را برای این می نویسم که معلمین ما امکان اینرا بیابند که با دنیای دیگری که «دنیای آزاد» نام دارد آشنا شوند. ببینند که اینجا چه خبر است. مقایسه و قضاوت به عهده ی خود آنهاست.


امروز دوشنبه است. اولین روز هفته. و اینچنین کلاس ششم ما آغاز به کار می کند:

زنگ خورده است. شاگردان وارد کلاس شده و کنار میز تحریر خود قرار گرفته اند. من در کنار « الکساندر» معلم جوان در قسمت جلوی کلاس قرار می گیرم. بعد از اندکی به همه روز بخیر می گوییم.

ـ روز بخیر الکساندر! روز بخیر مختار! صدای بچه هاست که کلاس را پر می کند.

و می نشینند. شاگردان بعد از دو روز تعطیلی آخر هفته به استقبال اولین روز هفته جدید مدرسه می روند.

الکساندر قبل از اینکه کلاس را رسما آغاز کند، به شاگردان می گوید که امروز تولد مادرش است. و او تصمیم دارد که مادرش را سوپرایز کند. از این رو از بچه ها تقاضا می کند که آهنگ «تولد» را برای مادرش بخوانند. او موبیل خود را در آورده در حین خواندن بچه ها صدایشان را ضبط کرده و سپس با موبیل به مادرش می فرستد. و سپس آغاز می کند:

ـ خب بچه ها تعطیلات آخر هفته ی خوبی داشتین؟ کسی هست که بخواد راجع به اوقات آخر هفته اش برای کلاس بگوید؟

و بچه ها دستشان را بالا می گیرند.

ـ از اونجایی که روز یکشنبه هوای گرمی داشتیم، ما تصمیم گرفتیم که به «سرزمین آب» بریم. آه خیلی جالب و مهیج بود. پدر، من و خواهرم به این پارک رفتیم. [...]

اینرا ماریه گفته و به بچه های دیگر نگاه می کند.

و بدین ترتیب نیم ساعت اول کلاس را دانش آموزان به دلخواه از خاطرات و تجربیات خود در این دو روز تعطیلی یعنی شنبه و یکشنبه می گویند.

ـ ما روز جمعه صبح از اسلو به لندن رفتیم. پاپا قول داده بود که ما را به یک تئاتر ببرد. در ضمن وقت کردیم که به «موزه ی مادام توسو» در لندن هم سر بزنیم.

«آننه» ضمن تعریف کردن ماجرای خود عکسی را هم که با مجسمه ی «مایکل جکسون» گرفته بود به کلاس نشان داد.

«متته» آخر هفته را با مادر بزرگ و پدر بزرگ در « ویلای جنگلی» گذرانده بود.

«مارکوس» با پدرش به شهر ساندویکا برای تماشای نمایشگاه قایق ها رفته بود. پدرش دوستی داشت که صاحب قایق بادبانی بود که از فرانسه تا نروژ را با آن طی کرده بود. او خیلی به خود می بالید از اینکه پدرش چنین دوستی دارد.

«سیندر» در مسابقات فوتبال جام آخر هفته ی بچه های زیر 10 سال به عنوان گزارشگر شرکت کرده بود.

«ویلیام» هم در طی آخر هفته همراه پدرش به دیدن فیلم «کید کاراته» به سینما رفته بود. یکی دیگر از بچه ها هم تعریف کرد که فیلم «Toystory» را در سینما دیده است...

بدین ترتیب روز اول مدرسه و اولین ساعت کلاس با انرژی ای که بچه ها در تعطیلات کسب کرده اند شروع می شود. همه ی بچه ها آنچه را که میل داشتند بگویند تا کلاس بشنود گفته اند.

ـ کتاب ریاضی را روی میز بگذارید. ما شروع می کنیم...

نظرات

  1. سلام از خوندن وبلاگتون لذت بردم من در حال حاضر در ایران هستم اما قصد ادامه تحصیل در نروژ یا سوئد را دارم اقوامی در این کشورها دارم هرچند نمی خوام به آنها متکی باشم خلاصه کلام اینکه من فلسفه می خونم و می خوام تو رشته فلسفه برای کودکان ادامه تحصیل بدم اگه ممکنه کمی راهنماییم کنید
    my weblog:www.parchin-hamedani.blogf.com

    پاسخحذف

ارسال یک نظر

پست‌های معروف از این وبلاگ

«لوکه زاهیر» فروزان کردستان!

سبز باشید!

از ترجمه ی «جیگرت را بخورم» تا مارال!