نقدی برمقاله ی «دغدغه های فکری نسل نو»

  • هنوز که هنوز است چندین مجموعه و موسسه نشر وحفظ آثار عزیز امام در تلاش اینکه از فرمایشات گوهر بار ایشان طی زندگی فضل بارشان فقط یک جمله ـ نه بیشتر ـ که بر دستور و زبان فارسی منطبق باشد بیابند، ناکام مانده اند. آنوقت شما صحبت از استراتژیست می کنید! اتفاقا این تلنگری بوده است به اینکه بدانیم که هستیم و در قرن بیست و یکم چه نقشی ایفا می کنیم.
  • منظورم روشن است باید این گیر را در طیف مقابل حکومت «یعنی مردم» یعنی همان هایی که تعیین کننده حکومتند نیز جستجو کنیم. ما همیشه قدرت را نقد کرده ایم و بقول شما صدهاهزار مقاله و... نوشته ایم نتیجه به کجا انجامیده؟ بالاخره بین سنت و تجدد ماسیده ایم یا به قول شما مست شده ایم. همین مردم دوباره در شرایط های حساس کار خودشان را کرده اند. بخاطر اینکه ما روشنفکران از پرداختن به آنها غافل مانده ایم؟


مقاله ی فلسفی شما را چندین بار خواندم. از اینکه چنین با پردازش به سوالهایی که براستی خیلی ها از جواب و یا گرایش به جواب به آنها عاجزند ـ و یا شاید به قول شما غافلند ـ مشغول هستید بسیار خوشحالم. در واقع من هم تلاش کردم که اُنسیتی هر چند محدود نسبت به این مقاله با ارزش ـ وعین حال کوتاه ـ احساس کنم، ولی خب باید اعتراف کنم مدت مدیدی ست که از فلسفه دور مانده ام ـ یا شاید هم بقول شما دچار روزمرگی شده و مثل بسیاری دیگر حاضر نیستم در یک فضای فلسفی دنبال چراها روان گردم. لاجرم قرار گرفتن در یک تحلیل فلسفی کمی می تواند اندوخته های ناچیز مرا با یک سکسکه ی فکری مواجه سازد. با همه تلاش میکنم که ارتباط درستی از مبانی مقاله شما در ذهنم و مجموع سوالاتی که در حاشیه آن می تواند ذهن هر خواننده ای را مشغول دارد ایجاد نمایم.
بخاطر همین اجازه دهید بدون رودربایستی عرض کنم برای من عجیب می نماید که شما خود نیز به عنوان راوی این سخنان در آخر دچار همین روزمرگی می گردید و گلایه های شما از اپوزیسیون رنگ همین روزمرگی را می گیرد. مثلا اینکه فضای مسموم در بین اپوزیسیون و همین عدم اعتماد نسبت به یکدیگر ـ و مخصوصا نسبت به کسانی که در مطبوعات خط ویژه ای را دنبال می کنند که قبلا هم آشنایی زیادی با نامشان نبوده ـ نباید حداقل برای شما سوال برانگیز باشد! چرا که خودتان آنرا تئوریزه کرده اید: «استراتژیست های جمهوری اسلامی»! که البته این خود نیز برای من جای سوال و شبهه بسیار باقی می گذارد. به عبارتی می خواهم عرض کنم که شما اتفاقا زیادی دارید هم جمهوری اسلامی و هم ملت مارا لوس می کنید! بخاطر همین گاهی در طول مقاله چنین احساسی به من دست می دهد که جنابعالی تیر را در کمان کرده و در هدفهای بسیار عالی نشانه رفته اید ولی هر چه منتظر می شوم که آنرا رها سازید متاسفانه انگار که انتظار عبثی ست.

شما می گویید «ما در آن روزگاران دنبال چيزي بوديم كه بتواند عقلا" ما را اقناع كند» و گر چه اشاره «ما»ی شما کمی برایم نامعلوم هست و با توضیحی که در پایین می آورید «ما آدمهاي اخلاقي بوديم» مشخصا" به بعضی روشنفکران و از جمله خود شما اشاره دارید ولی تاکید و تکرارتان بر یک دهه و یا ده سال ـ که دائم در مقاله از آن حرف می زنید ـ آدم را گیج می کند که شما از کدام برهه زمانی و اشخاص صحبت به میان می آورید! چرا که با توجه به موضوعیت فلسفی که به آن اشاره دارید ظاهرا باید قدمتی بیش از ده سال داشته باشد. سوای این ما دنبال کمی پررنگ کردن این قضیه هستیم که این رویکرد یعنی دغدغه عقلانی تان به کجا انجامید؟ یا حداقل خودتان چه جمع بندی ای از آن دارید؟ اینکه کمی «تعدیل» یافته اید برای شما قانع کننده است ولی برای دیگرانی که مخاطب شما هستند خیر.
در همان جا به گونه ای واضح تر توضیح می دهید که «از ميان مباني ارزشي سگانه ارزشهاي علمي برتري فوق العاده اي بر دو ديگر يعني ارزشهاي اخلاقي و زيبائي شناسيك در نزد ماـیعنی شما ـ داشت». ولی هنوز هم این آنچیزی نیست که کام تشنه ی مارا سیراب کند. ما نمی دانیم شما از کدام عقل، کدام علم صحبت به میان می آورید که برتری آن را تصور کنیم. فقط می دانیم که ما انسانهای اخلاقی ای هستیم و در این رویکرد مبانی اخلاقی نقش عمده تری می گیرند بطوریکه حتی «... سياست را هم اگر عقلا" در چهار چوب مباني مورد باورما نميگنجيد غير اخلاقي میدیدیم». اینجا هم همینطور، سوال به قوت خودش باقی ست که مبانی اخلاقی ای که بدان می پردازید دارای چه شناسنامه ای هست؟ و این همان تیری ست که بدان اشاره کردم. «گرچه ادعا ميكرديم كه عقلانيت مبيين اخلاقيات است اما در عمل اين اخلاقيات بود كه به منظور اثبات حقانيت خود عقلانيت مورد نيازش را بر ميگزیند» پس واویلا. یعنی «اخلاق گزینشی»، «عقلانیت گزینشی»! اگر ما سوال را همچنان ادامه دهیم آیا می توان تصویر قانونمندی از آنچه که مبانی اخلاقی نامیده می شود ترسیم کرد و این که اخلاق خود با تابعیت از چه مکانیسمی عمل می کرده است به بیراهه رفته و یک سوال غیرفلسفی کرده ایم؟ به هر حال شما دارید به دغدغه های فکری نسل نو اشاره می کنید و من هم از این نسلم. من دنبال کوران جواب هستم. حالا اگر این جواب را از فلسفه گرفتم فی بها، اگر نه باید بالاخره جایی آنرا پیدا کنم. یعنی واقعا دغدغه من نوعی «نظام سازی فلسفی» ما و یا به سهولت قابل تشخیص بودن ناسازواری ای آن نیست. من به جای اخلاق به ارزش ها می اندیشم. ارزش هایی که امروز بتوان آنرا تعریف کرد و جایگزین سیاست و یا زیبایی شناسی نمود یا به گونه ای آنها را به متابعت از آن واداشت. بخاطر همین الفاظی چون «پست مدرنهای تخدیرگر» و یا «سنت مرده» برای من رنگ همان پارادوکس های خانمان برانداز «مردم سالاری دینی» را به خود می گیرند که ممکن است اخلاقی باشد ولی ارزشی نه.
بنابر این بعنوان یک عضو از این نسل سرگردان مایل هستم که به جای موضوعیت اخلاق، به موشکافی رفتاری ما نسل جوان بپردازید. شاید ما بتوانیم بهتر بفهمیم. شما می گویید که چون یک «فلسفه [مارکسیسم] نتوانست زندگی بهتری برای بشر به بار بیاورد لاجرم دیگر اخلاقی نیست.» اما این کلی گویی ست. یعنی که مشکل را حل نمی کند. عین همین که می گویید «بی آنکه بپذیریم اگر آن کتب مقدس آسمانی نیستند پس لابد زمینی اند» که البته اشاره شما به مذهبیون است. اما استاد گرانقدر مسئله این است که همین مذهبیون نمی پذیرند که کتاب شان آسمانی نیست و یا مارکسیست ها اصلا به ککشان نمی رود که مارکسیسم نمی تواند زندگی بهتری ارائه دهد! اینجا باید چکار کرد؟ ما نه ده سال بلکه هزاران سال هست که این گردونه تکرار را تجربه می کنیم. و هنوز که هنوز است هیچ درسی حاصل نشده و دوباره به نقطه اول برگشته ایم. اصلا این را باید گیر تاریخی بنامیم. و خیلی پدیده های امروز زاییده ی همین گیرها هستند. ما قبل از آنکه به عقلانیت برسیم در ادراک مشکل داریم. و قبل از اینکه به ادراک نائل آییم پنج حس اولیه مان دچار اختلالات عصبی گشته اند که پیام نادرست به مغز مان ارسال کرده اند. به خاطر همین اشتباه دیدیم، اشتباه شنیدیم و اشتباه هم درک کردیم. اکنون هم پاشنه بر همان در می چرخد. مخصوصا که علاوه بر این حس پنج گانه حافظه هم به یاری ما نمی آید. اصلا ما به اینکه ملت کم حافظه ای هستیم زبانزدیم. به خاطر همین می گویم که این ملت را لوس نکنید. جوان امروز که از اول انقلاب خبر ندارد با استناد به نوشته های ما ممکن است فکر کند که با چه نیروی هوشمندی (یا استراتژیست) طرف است. این نمی تواند به ما کمک شایانی در فرار از توجیه بی عرضگی هایمان کند. کجای تفکر خمینی که بنیانگذار یکی از مهمترین معضلاتی است که بشر امروز ـ و نه فقط ایران ـ با آن دست به گریبان است به یک استراتژیست شباهت دارد؟ هنوز که هنوز است چندین مجموعه و موسسه نشر وحفظ آثار عزیز امام در تلاش اینکه از فرمایشات گوهر بار ایشان طی زندگی فضل بارشان فقط یک جمله ـ نه بیشتر ـ که بر دستور و زبان فارسی منطبق باشد بیابند، ناکام مانده اند. آنوقت شما صحبت از استراتژیست می کنید! اتفاقا این تلنگری بوده است به اینکه بدانیم که هستیم و در قرن بیست و یکم چه نقشی ایفا می کنیم.
بله منظورم روشن است باید این گیر را در طیف مقابل حکومت «یعنی مردم» یعنی همان هایی که تعیین کننده حکومتند نیز جستجو کنیم. ما همیشه قدرت را نقد کرده ایم و بقول شما صدهاهزار مقاله و... نوشته ایم نتیجه به کجا انجامیده؟ بالاخره بین سنت و تجدد ماسیده ایم یا به قول شما مست شده ایم. همین مردم دوباره در شرایط های حساس کار خودشان را کرده اند. بخاطر اینکه ما روشنفکران از پرداختن به آنها غافل مانده ایم؟می گویید «دیگر برای این ملت اهمیت ندارد که حکومت چه وضعیتی دارد او تنها به گرفتن امتیازات مادی و صنفی از حاکیمت میاندیشد و بفکر تلاش فردی برای زنده ماندن است به هر قیمتی و لذت بردان از زنده ماندن» گر چه این بخش از نوشته ها مارا از مباحث فلسفی دور می کند ولی به دغدغه نسل ما نزدیکتر است. این همان حوزه ای است که باید به آن پرداخت: حوزه ی رفتاری ملت ما! بخاطر همین لازم است که دوباره تعریف دقیقی از اخلاق و ارزشها و یاحتی ضد آنها داد. باید توضیح داد که بالاخره «گردن زدن» خوب است یا بد! سنگسار خوب است و یا نه! و اگر نه بدون تعارف شروع کرد به طرد مبانی همان اخلاقیاتی که مبین چنین عقلانیتی شده و بوده است. بی تعارف و بدون رودربایستی.
-------------------------------------------------------------
اصل مقاله را در اینجا بخوانید:

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

«لوکه زاهیر» فروزان کردستان!

سبز باشید!

از ترجمه ی «جیگرت را بخورم» تا مارال!