گل آی سازیم
امروز به مادرم زنگ زده بودم. صحبت به میان آمد. گفت: چندی پیش می خواستند آکاردئونت رو بخرند. گفت: گفتم این یادگاره، فروشی نیست. و باز با آهنگی مادرانه به من گفت که منتظر می مونه تا یه بار دیگه که بر می گردم خونه، آکاردئون رو تو خونه ی اون به صدا در بیارم . گفت: آرزو داره که صدای نغمه های من رو مثل قدیم ها توی خونه بشنوه ... با هم گفتیم و گفتیم و اندکی سفر کردیم به روزهای دورمن ... مادر گفت: هر وقت از داروخونه «منوچهر آقا» رد می شدیم، تو لابلای جعبه های دارو که بیرون از داروخونه ریخته بود می گشتی و بالاخره مقواهای آکاردئونی تو در تو رو پیدا می کردی. ـ یادت می یاد؟ ـ آره مادر یادم هست. بعضا به «منوچهر آقا» سفارش می دادم که تو رو خدا بعد از تخلیه ی داروها این جعبه ها رو توی بارون نندازه که خراب بشند ... بعضی از مقواهای آکاردئونی ش خیلی خوب بودند و من می تونستم تا مدتها با اونها عین آکاردئون بنوازم . به هر حال این علاقه قطع نشد. بعد از این که ساز رو خریدم، با همان عشق و علاقه اون رو به آغوش می کشیدم و عین یک معشوق ازش نگه داری می کردم. گاهی چنان با ساز