هنوز


نمی دانم چرا هر چیز  زود کهنه می شود. الان مدتهاست که دیگر به خانه ی خود نمی آیم. و جای خود را خالی کرده ام. دیگر مثل گذشته نمی نویسم ... یا حداقل برای خودم نمی نویسم. فقط هر از گاهی، گاهی زمزمه می کنم ....

هنوز به خود نرسیده ام
با اینکه راه درازی آمده ام.
این سایه های لعنتی جا مانده از خودم،
ردم را از کوچه های فردا که عبور می کنم پاک می کنند
دنبالم می آیند، 
و نمی گذارندم که به خودم برسم.
هنوز به خود نرسیده ام... 


زمین های سوخته ی خود را شخم زده ام.
هکتار هکتار زمین های سوخته ی روحم را.  
و حالا مانده ام که چه بکارم؟
انگار دیگر  دانه ی عشق میوه نمی دهد.
جوانه می زند ولی خیلی زود آفت امانش را می برد.

و من با اینکه با تمام عاشقانه هایم سمپاشی می کنم
هوای ناسازگار
محصولم را بر باد می دهد...  
دیگر نه به زمین ها اعتباری ست،
نه به هوا،
نه به دانه ها،
نه میوه ها
و نه سمپاشی ها ...

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

«لوکه زاهیر» فروزان کردستان!

سبز باشید!

از ترجمه ی «جیگرت را بخورم» تا مارال!