پست‌ها

معرفی فیلم: رؤیاهای پروانه

تصویر
«رؤیاهای پروانه» یکی از فیلم هایی است که پیشنهاد می کنم ببینید. با تصاویری زیبا و شاعرانه ... یک فیلم درام و رمانتیک که زندگی دو  این دو جوان سعی می کنند هر یک با شعر خود قلب او را تسخیر کنند. در آشنایی سوزان از آنها می پرسد: ـ شما چکاره اید؟ رشدی می گوید: ما شاعریم... و سوزان می گوید: یعنی بیکارید ... این تعبیر آشنا از شاعربودن، برایم بسیار آشناست. اما این دو شاعر فقیر آرزوی شهرت و از فقر و بیماری خلاص شدن را دارند. شاعر ترک به نام «رشدی اونور» و «مظفر اوسلو» را که در سالهای 1920 تا 1942 زندگی می کردند به تصویر می کشد. داستان فیلم سرگذشت دو شاعر جوانی است که تلاش می کنند تا شعرهایشان را چاپ کنند و مدام با ناکامی روبرواند. آنها زندگی را از نگاهی شاعرانه تصویر می کنند. همه چیز عادی است تا اینکه «سوزان» یکی از دختران یکی از مقامات وارد شهر می شود. و من توی اینترنت دنبال شعر رشدی گشتم ولی فقط یک شعر او را یافتم: آوازی بخوان دلبندم پرنده ها، میوه ها روی شاخه ها هستند و تمام آرزوها در راهی که به سوی خدا می روند آوازی بخوان دلبندم ما که کاری از دستمان بر نمی آید تا غروب مهتا

برخی پیامدهای خدای نکرده خانمانسوز جنگ ایران و امریکا (1)

تصویر
خانم ها و آقایون وطن پرست  هیچ می دونید زبونم لال، زبونم لال ، چشمم کور ... گوشم کر .... خدای نکرده، اگر .... گفتم چی؟ اگر .... جنگی بین ایران (یعنی حکومت ایران) و امریکا در بگیره و هزار بیشتر زبانم لال تر اگر امریکا هم پیروز بشه، چه اتفاقی خواهد افتاد؟   به احتمال قوی امریکایی ها فرهنگ غربی خودشون رو به جای فرهنگ اسلامی ما به ما غالب خواهند کرد.... وای وای وای ... اونوقت می دونید چه اتفاقی می افته؟ «گشت ارشاد»، «گشت ثارالله» و هزار یک «الله» ی دیگه تعطیل می شن ... اونوقت هر موقع وارد خیابان می شید چشمم کور، گوشم کر به جای اینکه آخوند ببیند یا با چند بسیجی عزیز روبرو بشید، با این مردم فرهنگ باخته روبرو هستید....  البته گفتم زبونم لال .....

ذات بد نیکو نگردد ...

تصویر
دیروز قبل و بعد از جلسه سالانه کانون نویسندگان نروژ، فرصتی دست داد تا با دوستان نویسنده   دیداری و گپ و گفتگویی صمیمانه و خودمانی تر داشته باشم. یکی از این دوستان افغان است. قبلا هم در جلسه شعر خوانی ما حضور یافته و از داستانهای کوتاه ش خوانده است.   وقتی حرف از ادبیات کلاسیک شد، او حرفهایی برای گفتن داشت. به دری شیرین سخن می گفت. چند بیت هم از بوستان سعدی را برای ما خواند. واز تحسین خود نسبت به وسعت نظر سعدی گفت.   یکی از این گفتگوهای کوتاه راجع به این مصرع سعدی بود که خود همه چیز را مثل یک مقالۀ بلند در خود دارد. اما کمی شک داشتم که کدامیک از این مصرع ها درست است!؟ «ذات بد نیکو نگردد، آنکه بنیادش بد است ...» یا «اصل بد نیکو نگردد، زانکه بنیادش بد است ... » ولی من نمی دانم چرا این شعر در ذهن من از اوان جوانی چنین تداعی می شد: «ذات بد نیکو نگردد، چونکه بنیادش کج است»... هر چه فکر کردم نتوانستم ربط این «کج» با «بد» را پیدا کنم. شاید اگر مصرع دوم این بیت نبود («تربیت؛ نااهل را، چون گِردَکان بر گنبــد است») فکر می کردم که در واقع «کج» بهتر شخصیت این آدمها را بیان می کند ت

باز برف است و نه باران ...

تصویر
با ز  برف است و نه باران   می خورد بر بام خانه بی صدا و بی ترانه می نشینم در کناری چشم می دوزم به بیرون با تمام سوز و سرما می شوم هم آشیانه باز برف است و نه باران می خورد بر بام خانه در سکوتی بی نشان ه ….

توت فرنگی های وحشی

تصویر
شاید لازم باشد قبل از اینکه چراغ عمرهر انسانی به خاموشی گراید 100 تا از فیلم های مطرح سینمای جهان را دیده باشد. و این تعطیلات فرصتی شد که بتوانم به این مهم برسم. «توت فرنگی های وحشی» یکی از این فیلم هاست. روز گذشته من و دوست شاعرم مظفر آنرا تماشا کردیم. و لذت بخش تر از خود فیلم موقعی بود که ما در باره ی دیالوگ های فیلم بحث و گفتگو می کردیم. تا واقعا بفهمیم که کارگردان چه چیز را قرار است به ما بگوید. این فیلم ساخته ی «اینگمار برگمن» کارگردان سوئدی است. باید بگویم این فیلم واقعا ارزش دیدن را دارد. و با و جودیکه محصول سال 1957 ـ یعنی زمانی که من هنوز بدنیا نیامده بودم ـ می باشد ولی با ایجاد فضایی کاملا آشنا راحت با تماشاگری مثل من ارتباط برقرار می کند. یا اصلا باید بگویم آدمی مثل من براحتی می تواند خود را توی سکانس های مختلف فیلم، یا توی بعضی از دیالوگ های آن که کاملا حساب شده است پیدا کند . فیلم با صدای یک ناقوس شروع می شود ... و در صحنه آغازین مرد سالخورده ای پشت میز تحریرش خم شده و در حالیکه سگ او هم کنارش نشسته است، مشغول نوشتن می باشد. در همین آن صدای او را می شنویم که ب

رضا شاه بخشی از تاریخ ما

تصویر
آیت الله خلخالی را می بینید که گویا قرار بود رضا شاه را نبش قبر کرده و جسد مومیایی شده ی او را بسوزاند، که موفق نشد  من خشم روحانیون و نوچه های آنها از رضاه شاه را می توانم درک کنم. لازم نیست که آدم سواد تاریخی داشته باشد، یا اندکی در باره ی ایران خوانده باشد، یا دیده باشد تا بفهمد چرا دشمنی دیرینه بین «رضا خان پهلوی» و «روحانیون سنتی» تبدیل به چنان دره ای گشت که پرکردن آن،  جز از طریق سرنگون کردن رژیم پهلوی، دل داغ زده ی روحانیون را آرام نبخشید. بنابر این دشوار نیست که بفهمیم چرا شخصی مثل «آیت الله خلخالی» درست فردای روز انقلاب، دستور مستقیم از خمینی گرفت تا مقبره ی رضا شاه را خراب کند و به هر قیمتی شده، جنازه ی او را پیدا کرده و به آتش بکشد. یادتان باشد این همان روحانی ای است که 50 سال حکومت پهلوی، آنها را از مسند قضا بر انداخته بود، و دست آنها را از بسیاری امور اجتماعی کوتاه کرده بود. شاید اگر جمهوری اسلامی ظهور نمی کرد، تا کنون هم این اقدام به حق رضا شاه را باید «قلدری» محسوب می کردیم ولی خوشبختانه یا بدبختانه این جماعت بر مسند قدرت نشستند و نشان دادند که «بی وطنی»

نغمه ای قدیمی تو را می برد

تصویر
گاهی همینجور که روی کاناپه نشسته ای، یک آهنگ یا نغمه ای قدیمی تو را با خودش می برد. من هم مقاومت نمی کنم. همراه می شوم. انگار می روم جایی که قبلا آنجا نبوده ام و نمی شناسم اش. جایی شاید در اعماق زمین ... یا بالای سخره ای یا حتی گاهی جنگل یا کنار ساحلی ... نمی دانم. حالا در اتاقی قدیمی هستم. اتاقی که قبلا هرگز در آن نبوده ام ولی احساس غریبی هم به من دست نمی دهد. تو گویی اینجا را می شناسم. بویی که در این اتاق جاری ست برایم آشناست. سکوت در همه جا حکمفرماست. آن روبرو پنجره ای می   بینم: با شیشه های مات و بعضی ها شکسته. روی تاقچه ی چوبی پنجره گلدون سفالى زیبا با یک شمعدانی دیده می شود. پرده ی سبزی با نقش گل های ریز سرخابی آویزان است. نزدیک می شوم. شمعدانی ها خشک شده اند. و بوی مرطوب پر از خاک پرده ها مشامم را می زند. ناگهان به گوشم نوایی می رسد که آرام زمزمه می شود. نوایی موسیقیایی .... عین همین نوا ... از لابلای شیشه های مات نگاه می کنم و دنبال صدا می گردم. آنور شیشه خیابانی سنگفرش را می بینم که دور تا دور آن را خانه هایی که حیاط شان با نرده های سفید محصور شده اند گرفته اند .