پست‌ها

نمایش پست‌ها از ژانویه, ۲۰۱۰

«خارج» و قضیه ی وفق مراد ما

همیشه همه چیز بر وفق مراد پیش نمی رود. اینجا یعنی «خارج» هم از این امر مستثنی نیست. یادم می آید جوان تر که بودم و حسرت خارج داشتم، تصور دیگری از آن در ذهنم وجود داشت. اما من در این فکر تنها نبودم. 6 سال پیش موقعی که با یکی از هموطنان کردمان در کلاس زبان شرکت داشتم او هم همین تصورات را بر زبان آورد. یک روز گفت: «اگر می دانستم که اینجا اینجوری است پایم را از سنندج بیرون نمی گذاشتم.» پرسیدم:« بگو ببینم فکر می کردی اینجا چه جوری است؟» او خندید. شاید خجالت کشید که سقف انتظاراتش از خارج را برایم تصویر کند. خودم ادامه دادم: «لابد فکر می کردی به محث اینکه وارد خاک نروژ شدی در فرودگاه فرش قرمز زیر پایت فرش کرده، عده ای هم پرچم بدست برایت هورا می کشند و بهت دست تکان می دهند... » او لبخند زد و سکوت کرد. می دانست من آدم شوخی ام. شاید هم حرف دلش را زده بودم! بنا به گفته اش عضو «کانون سینمای جوان سنندج» بود. از آن جوان هایی که شوق حرکت داشت. یکی دو تا فیلمنامه نوشته بود که فکر می کرد ایران نمی تواند آنرا فیلم کند. حالا هم آرزو داشت که روی یک پروژه ی فیلم سازی در کردستان عراق کار کند. اما قبل از هر چ

محرومیت ایران دراستفاده از برنامه های مجانی کامپیوتری

امروز تصمیم گرفتم تا در وبلاگم به موضوعات دیجیتالی و فنی هم بپردازم. اما قبل از آن به این خبر مهم دقت کنید: SourceForge که یکی ازبزرگترین شرکت های ارائه دهنده خدمات برنامه های کامپیوتر در جهان است و شما می توانید از خدمات این شرکت در پیاده سازی برناهه های کامپیوتر بطور مجانی بهره مند شده و آنها را در نت ذخیره کنید، هفته ی پیش تصمیم گرفت تا خدمات خود را به روی 5 کشور ببندد. این پنج کشور ایران، چین، کوبا، کره ی شمالی، سوریه و سودان هستند. شرکت فوق دلیل تصمیم خود را تحریم امریکا اعلام کرده است. به عبارتی از این به بعد هموطنان ما در کشور در استفاده و ذخیره کردن برنامه های مجانی دچار مشکلات خواهند شد. اصل خبر را به زبان نروژی در اینجا بخوانید: http://www.digi.no/833886/nekter-fem-land-fri-programvare چگونگی ذخیره کردن فیلم یوتوب بر روی کامپیوتر خانگی: در یکی از سایت های آذری زبان به این برنامه ی آموزنده برخوردم. از آنجایی برای خود من قابل استفاده و بسیار مفید بود گفتم که شاید کسانی هم باشند که بخواهند شیوه دخیره کردن فیلم یوتوب بر روی کامپیوتر خود را امتحان کنند. روش بسیار آسان است. فقط بای

کروبی هم برید

بگذارید آسمان ریسمان نبافیم. راحت حرف بزنیم: «کروبی برید». برای بریدن هم کبرا و سقرا لازم نیست. ایشان گفته است که چون رهبری رئیس جمهوری را تنفیذ کرده بنابر این احمدی نژاد را برسمیت می شناسد. ولی ای کاش این را نمی گفت. ای کاش تنفیذ رهبری را بهانه نمی کرد. ای کاش می گفت «آقا جان خسته شده ام ولم کنید!» ما هم می پذیرفتیم می رفت پی کارش. ولی اینکه درست بعد از اخطار رهبری به خواص چنین موضعی اعلام می شود دوست و دشمن را به این فکر می اندازد که نکند ایشان جا زده است. اما مسئله سر جا زدن نیست. خیلی ها جا می زنند. اصلا خیلی ها باید جا بزنند. به هر حال مبارزه پیچ و خم های فراوانی دارد. قرار نیست که یک نفر تمام این پیچ و خم ها را طی کند. از این گذشته این جا زدن ها از شخص آقای کروبی دور از انتظار نبود. ایشان در این امور کمی سابقه هم دارند. در دوره ی ششم مجلس در گرماگرم تصویب قانون مطبوعات یعنی همان چهارچوبی که در قانون جمهوری اسلامی معین شده، ناگهان ایشان افسار اسب در حال تاخت را کشیده و «حکم رهبری» را بهانه کرد. ما نباید انتظار بیشتری از ایشان داشته باشیم. بنظرم تا همین جای کار هم که ایشان جنبش

پارازیت طنزی باب دل خیلی ها

برای اطلاع نسل جدید که بی خبر از دوران شاه هستند، عرض کنم که در زمان شاه در بعضی زمینه ها مطبوعات آزادی عمل بیشتری از امروز داشتند. به عنوان مثال در محدوده طنز ما کاریکاتورهای سیاسی فراوانی داشتیم. شوخی کردن با بالاترین مقام های دولتی و حکومتی از نخست وزیر گرفته تا وزیران و مقامات در مطبوعات معمول بود. من یادم هست که بعضی از برنامه های طنز تلویزیون هم بسیار انتقادی بودند (مثل میان پرده های «آقای مربوطه یا برنامه های کمدی پرویز کاردان). فقط شوخی کردن با «خانواده سلطنتی» مجاز نبود. شما کاریکاتورهای «شاه» یا «فرح» و یا دیگر اعضای خانواده ی سلطنتی را در مطبوعات نمی دیدید. اما بعد از انقلاب کسی جرئت اینکه با یک مقام ذپرتی دست چندم مثلا یک «بخشدار» شوخی کند نداشته است. همه ی آنها که اهل شوخی کردن بودند ـ از جمله مجله گل آقا ـ بالاخره تعطیل شدند. از این رو جای شانگری به نام «طنز» در رسانه های همگانی واقعا خالی است. سی سال است که خالی است. جای تعجب نیست که وقتی تلویزیونی مثل تلویزیون فارسی امریکا برنامه ی تلویزیونی طنز به نام «پارازیت» می سازد اینچنین مورد استقبال مردم قرار می گیرد. مجری برنام

جمهوری اسلامی افغانستان و 2.5 میلیارد دلار رشوه

تصویر
بعد از سقوط طالبان در افغانستان همه فکر می کردیم که بالاخره افغانستان راه خود را پیدا خواهد کرد. دلمان خوش بود بلکه برادران افغانی ما در ساختن مملکت خود الگویی بهتر از ما ایرانی ها ارائه دهند. گفتیم الان که فرصت تاریخی بهشان رو کرده است؛ الان که کمک های میلیاردی سرازیر شده است، سرنوشت بهتری در انتظار ایشان است. اما این برادران ما را پاک ناامید ساختند. دلیلش هم آشکار است. همینکه اسم با مسمای «جمهوری اسلامی افغانستان» را بر رژیم تازه تاسیسشان نهادند، آب پاکی را روی دست همه ریختند. این اولین کلاهی بود که هم بر سر مردم افغانستان رفت وهم بر سر غربی ها که در عمل انجام شده قرار گرفته بودند. تصویب قوانین زن ستیزِ، محدودیت آزادی عقاید، دستگیری خبرنگاران، تقلب گسترده در انتخابات از برکات اولیه این جمهوری نو پا بود. و سکانداران این کشتی به گل نشسته سیاست مداران جدیدی را تشکیل می دادند که افکار طالبانی خود را پشت صورتک های ریش و پشم تراشیده شان پنهان کرده بودند. اینها همه نشان از این دارد که افغانی ها هم قادر نشدند از تجربیات ـ بد ـ دیگران ـ یعنی ما ـ درس بگیرند. یادم می آید هنگام حاکمیت طالبان ه

دستگاه قضایی ایران پیش چشم جهانیان

تصویر
دیشب فیلم مستندی از ایران در تلویزیون دولتی نروژ پخش شد که بسیار ناراحت کننده بود. بدلیل دور بودن از وطن و اولویت داشتن مسائل سیاسی، از دنبال کردن اخبار جنایی در ایران معذورم. از این رو نه در باره ای مضمون آن چیزی شنیده بودم و نه از وجود چنین فیلمی آگاه بودم. «کارت قرمز» اسم این فیلم مستند است که به کارگردانی خانم «مهناز افضلی» برای بی بی سی ساخته شده است. این فیلم از آن رو مورد توجه ام قرار گرفت که سوژه و تم فیلم حول زندگی یکی از مشهورترین فوتبالیست های کشورمان در سالهای گذشته دور می زد: «ناصر محمدخانی!» فیلم که با افتخارات این فوتبالیست مشهور در دهه پیش شروع شده و به یکباره وارد سالن دادگاهی در ایران می شود که محاکمه ای در جریان است. در این محاکمه خانمی به نام «شهلا» به اتهام قتل در جایگاه متهم ایستاده است. شهلا متهم به قتل «لاله» همسر همین فوتبالیست مشهور محمد خانی است. در اول فیلم خانواده ی لاله هر کدام از دادگاه تقاضای اعدام «قاتل» می کنند. و در آخر محمد خانی پشت میکروفن قرار گرفته و او هم از محضر دادگاه تقاضای«اشد مجازات» برای متهم می کند. اما در ادامه فیلم متوجه می شویم که هنوز

پر خواننده ترین وبلاگ نروژی از آن یک دختر 14 ساله

تصویر
ا مروز مطلبی رو از رادیو شنیدم که بسیار تعجبم رو برانگیخت . مطلب این بود که: یکی از پرخواننده ترین وبلاگ ها تو نروژ از آن یه دختر 14 ساله اس. به همین سادگی! عجیب نیست؟ یعنی دختری 14 ساله تو نروژ هر روز مطالبی رو تو وبلاگ خودش نگارش می کنه که بیشترین خواننده ها رو توی این مملکت به خود جلب کرده اس. نام این دختر Emilie Nereg و این هم عکسی از او : از اونجایی که بنده هم ناسلامتی وبلاگ نویس هستم، گفتم که کمی تجسس کرده تا ببینم که این خانم کوچولو چه چیزی رو نگارش می کنه که در روز 70000 خواننده داره. می تونید باور کنید؟ هفتاد هزار خواننده در روز!!! یعنی که این خانم از الان نیازی به کار کردن نداره. از تبلیغاتی که در وبلاگ ایشون قرار می گیرن اونقد درآمد کسب می کنه که بشینه تو خونه و پا رو پا بذاره و فقط بنویسه! خوش بحالش! واقعا بعضی ها چطور مادر زاد خوشبخت بدنیا می یان! من اندکی در داخل بلوگ ایشون چرخ زدم تا ببینم که واقعا ایشون چه می نویسه که هفتاد هزار شیفته و خواننده داره؟ شما هم می تونید یه سری به وبلاگ یا بلوگ این دختر خانم بزنید . http://voe.blogg.no/ همونطور که ملاحظه می کنی

فاجعه های غیر بشری و واکنش ما!

تصویر
ما «انسانهای سومی» معمولا نسبت به سرنوشت انسانهای سومی بی تفاوت تریم. کمتر دیده شده که انسان ها در اقصا نقاط جهان دچار حادثه ای شوند و ما واکنش فعالی نشان داده باشیم. مخصوصا اگر این حادثه «فاجعه ای غیر انسانی» باشد. یعنی اینکه جنایت بوسیله نیرویی غیر از انسان انجام شده باشد. در آن صورت نمی توان آنرا حتی «محکوم» هم کرد. در مرتبط با همین بی تفاوتی، تابستان گذشته تقریبا هر روز ایرانی های معترض در پایتخت نروژ جمع می شدند تا پشتیبانی خود را از حرکات اعتراضی ایران را به گوش جهانیان برسانند. اما در این اجتماعات ما کمتر شهروند غیر نروژی را مشاهده می کردیم. بندرت افغانی ها، پاکستانی ها و یا مثلا یکی از شهروندهای کشورهای مسلمان منطقه در این تجمعات حاضر می شدند تا با ایرانی ها همگام شوند. انگار برای هیچیک از این مردمان سرنوشت ایرانی ها که در برابر رژیم مذهبی بر خاسته اند مهم نبود. این در حالی است که جوانان نروژ بطور مستمر از جنبش سبز حمایت به عمل می آوردند. آخرین باری هم که یک پاکستانی تبار به نمایندگی از حزب چپ نروژ در میدان مجلس اسلو حاضر شد تا از خواست از ما پشتیبانی کند، بیشتر سعی کرد از نقش

آن دوره و این دوره

تصویر
بعد از سقوط رژیم سلطنتی پیشین، داستانهای زیادی در مورد شکنجه کردن زندانیان سیاسی از آن دوره عنوان شد که بعضی از آنها غلو آمیز بودند. (همانطور که آمار شهدای کشته شده در آشوب های خیابانی آن زمان دروغ و غلو آمیز بودـ نقل به مضمون از عمادالدین باقی) با همه هرگز هیچکدامشان به ناخن شکنجه هایی که در زمان رژیم جمهوری اسلامی بر زندانیان سیاسی رفت و می رود نرسید. این را بسیاری از کسانی که زندان را در هر دو رژیم تجربه کرده اند گواهی می دهند. آقای عمویی ـ از رهبران حزب توده ـ و آقای منتظری ـ آیت الله منتظری ـ در زندان های زمان شاه بحث های ایدئولوژیک راه می انداختند. مواضع ایدئولوژیک و سیاسی خود را به بحث می گذاشتند. اما خود این آقای منتظری روزی اعتراف کرد که «ماموران جمهوری اسلامی دست ساواک را از پشت بسته اند.» عمویی هم بعد از مصاحبه با «شهروند» در مقایسه این دو دوره ی زندان چنین گفت: « تنها فشارهای یک ماهه ی اول زندان این دوره بیش از مصائب 25 سال زندان دوره ی گذشته بود». مهندس سحابی یکی دیگر از زندانیان با سابقه هم چنین تعبیری دارد: «صد رحمت به زندان های زمان شاه!» منظور من دفاع از آن دوره نیست و

شخص محوری در جنبش سبز

حوادث در ایران بسرعت غیر قابل پیش بینی ای رقم می خورد. مرگ آیت الله منتظری، حوادث روزهای عاشورا، بیانیه ی شماره 17 موسوی و اعلامیه ی «پنج تن» هر کدام بحث های متنوعی را در گروههای سیاسی و اجتماعی ایجاد کرد. در این میان موافق و مخالفانی پیدا شده اند که نه تنها نقطه ی ضعف بلکه خود نقطه ی مثبتی است. یکی از تجربیات گرانبهایی که مردم ایران می توانند از انقلاب سال 57 کسب کنند اینکه نباید روی اشخاص اجماع کرد. من از بعضی تحلیل های سیاسی اپوزیسیون چه داخل و چه خارج چنین می فهمم که گویا نباید انتقادی متوجه آقای موسوی و دیگر رهبرانی که در راس جنبش سبز قرار گرفته اند، باشد. من زیاد با این مسئله موافق نیستم. این تکرار مکررات می شود. «شخص محوری» یا «رهبر محوری»، «خمینی» ی دیگری را ایجاد می کند و مردم را سیاهی لشگر و گوسفند می خواهد. و همین می شود که شده است. این در واقع آفت حرکت دمکراسی خواهانه است. صد البته که ما باید به نقد رهبران بپردازیم. نقد سیاست های آنها. این خود تمرین مدنیت و دمکراسی است. از این رو باید حول «سیاست ها» اتحاد کرد نه اشخاص. مثلا برای خود من دفاع از موضع آقای موسوی به عنوان رهبر

پس لرزه های مبارزات مردم به سفارت ایران در نروژ هم رسید

تصویر
بالاخره شایعه «کناره گیری کنسول ایران در نروژ» به واقعیت پیوست. گر چه آقای حیدری کنسول ایران در نروژ خود نخواست که با مطبوعات مصاحبه کند. (و به نقل از آفتن پستن طی سه بار تماس با سفارت کسی حاضر نشد در این باره اظهار نظر کند) تلویزیون دولتی نروژ تحلیلی در این خصوص ارائه داده که جالب است. به نقل از تلویزیون نروژ آقای کنسول در اعتراض به دولت مطبوعش که به کشتار و سرکوب وحشیانه مردم بی دفاع دست زده است، استعفا داده است. و از دولت نروژ تقاضای کمک کرده است. من نمی دانم که دولت نروژ چه کمکی می تواند به این دیپلمات مستعفی بکند. منظور از کمک چه می تواند باشد؟! در واقع این کنسول مستعفی است که می تواند کمک شایانی بکند. به هر حال بر کسی پوشیده نیست که سفارت های ایران چه نقشی را در کشورهای جهان بازی می کنند. صد در صد این آقای کنسول اطلاعات مهمی در این خصوص دارد. مسلما نقش بسیاری از افراد حقیقی و حقوقی را هم که سالها در صف فعالین سیاسی نفوذ کرده و خبرچینی کرده اند نیز از پس پرده می تواند برون افتد. این در حالی است که آقای ساکی یکی از فعالین سیاسی نروژ گفته است که جان ایشان ممکن است در خطر باشد. بناب

با سرمایی بی سابقه به استقبال 2010

تصویر
هوا بسیار سرد شده است. امروز هنگام خروج از منزل دماسنج 26- درجه را نشان می داد. یکی از سردترین هواهایی که طی این چند سال شاهدش بوده ام. به قول بچه ها آب دهان که می ریختی یخ می زد. و به قول نروژی ها «اگر قهوه را به هوا بریزی، پودر می شود.» اصلا امروز در مدرسه اینکار را همراه دانش آموزان امتحان کردیم. چرا که برای من تازگی داشت. اما بنظر می آید که این اول کار است. پیش بینی شده است که زمستان سخت تری در انتظار است. بزودی دمای هوابه 50- درجه هم خواهد رسید. نروژ بیشترین مصرف برق را دیروز در ساعات صبح تجربه کرد. بدین ترتیب اروپا امسال با سرمای اینچنینی به استقبال 2010 رفت. اما مردم ایران امسال درست در شرایطی که دنیا سال جدید را جشن می گرفت لحظات سنگین ولی پر افتخاری را رقم زدند. تصاویری که از ایران می رسد دل هر آزاده ای را در دنیا به درد و به شوق می آورد. با همه آرزوی من برای هموطنان در بند خود آزادی است. ما استحقاق بیشتری از آنچه «جمهوری اسلامی» نام دارد داریم.