شخص محوری در جنبش سبز

حوادث در ایران بسرعت غیر قابل پیش بینی ای رقم می خورد. مرگ آیت الله منتظری، حوادث روزهای عاشورا، بیانیه ی شماره 17 موسوی و اعلامیه ی «پنج تن» هر کدام بحث های متنوعی را در گروههای سیاسی و اجتماعی ایجاد کرد. در این میان موافق و مخالفانی پیدا شده اند که نه تنها نقطه ی ضعف بلکه خود نقطه ی مثبتی است.
یکی از تجربیات گرانبهایی که مردم ایران می توانند از انقلاب سال 57 کسب کنند اینکه نباید روی اشخاص اجماع کرد. من از بعضی تحلیل های سیاسی اپوزیسیون چه داخل و چه خارج چنین می فهمم که گویا نباید انتقادی متوجه آقای موسوی و دیگر رهبرانی که در راس جنبش سبز قرار گرفته اند، باشد. من زیاد با این مسئله موافق نیستم. این تکرار مکررات می شود. «شخص محوری» یا «رهبر محوری»، «خمینی» ی دیگری را ایجاد می کند و مردم را سیاهی لشگر و گوسفند می خواهد. و همین می شود که شده است. این در واقع آفت حرکت دمکراسی خواهانه است. صد البته که ما باید به نقد رهبران بپردازیم. نقد سیاست های آنها. این خود تمرین مدنیت و دمکراسی است. از این رو باید حول «سیاست ها» اتحاد کرد نه اشخاص. مثلا برای خود من دفاع از موضع آقای موسوی به عنوان رهبر این میدان هنگامی که از حقوق شهروندی و آزادی بیان دم می زند، قابل توجیه است، ولی من نمی توانم با «الگو سازی» ایشان از دوران سیاه اولایل انقلاب موافق باشم.
مشابه چنین حرکت گوسفند واری بعد از مرگ آیت الله منتظری نیز شایع شد. همه به یکباره شدند سرباز آیت الله منتظری! و ایشان در مقام خدایی قرار گرفت. البته که من نمی خواهم به مقام این روحانی برجسته ی حامی جنبش سبز توهینی کرده باشم. اعتراض ایشان به اعدام های سالهای 77 و صرف نظر کردن از مقام ولایت خود نشان از این دارد که ایشان از همان ابتدا صف خود را از دیگر روحانیون جدا نمود. ولی فراموش نکنیم که این آیت الله منتظری بود که اصل دیکتاتوری ولایت فقیه را به قانون اساسی تحمیل نمود. در آنزمان ایشان در رهبری مجلس خبرگان قانونگذاری قرار داشتند. بنابر این نمی توان نقش ایشان را در تصویب قانونی چنین ارتجاعی نادیده گرفت.
بنابر این اگر ما اذعان داریم که جنبش سبز یک جنبش دراز مدت برای کسب دمکراسی است، باید که همه ی گروهها ضمن مشارکت در آن نسبت به حفظ استقلال فکری و تشکیلاتی خود نیز فعال باشند.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

«لوکه زاهیر» فروزان کردستان!

سبز باشید!

از ترجمه ی «جیگرت را بخورم» تا مارال!