اصولا منشا افکار تجزیه طلبی، انحصارطلبی است. افکار غیر دمکراتی ست که ایران را فقط برای خود و گروه خود می خواهد. آنچه که شوروی سابق را پارچه پارچه کرد، تجزیه طلبان نبودند بکله افکار غیردمکراتیک استالینی بود
مختار برازش
سهشنبه ۲۲ آبان ۱٣٨۶ - ۱٣ نوامبر ۲۰۰۷
زیگموند فروید معتقد است که «تابوها از طریق والدین و مراجع اجتماعی منتقل می شوند. ولی این امکان دارد که در نسل های بعد به عنوان یک استعداد روانی موروثی شکلی سازمان یافته پیدا کند.» این امر در مورد نسل ما کاملا صدق می کند. این میراث شوم واقعا بصورت کاملا سازمان یافته عمل کرده و می کند بطوری که بسیاری از نیروهای مدعی روشنفکری و رهبری اپوزیسیون را نیز در بر گرفته است.
.
تا قبل از سایه احتمالی «جنگ امریکا ـ ایران» رژیم ایران یکی از ضدایرانی ترین رژیم های دنیا معرفی می شد. بعضی از گروههای ناسیونالیست که با معرفه های تاریخی و بعضا خیالی و نامشخص، خود را فرزندان «کوروش کبیر» خوانده، فخر فروشی می کردند که صاحبان اولین کتیبه حقوق بشر هستند و با شاه بیت شاعر ایرانی بر سردرب سازمان ملل که «آدمیت» را تمثیل کرده به خود می بالیدند، و طی سی سال گذشته تمام توان لجستیگی و فکری شان را بکار بسته تا به جهانیان بباورانند که این جمهوری جهل و جعل نه آن ایران اهورا ـ مزدایی است که می گوییم؛ که حکومت جبار فعلی، ایران را مصادره کرده است... اما به یکباره ورق برمی گردد و همین ها تحت عنوان «دفاع از تمامیت ارضی کشور» بطور داوطلبانه در کنار یکی از کثیف ترین و ضددمکراتیک ترین رژیم های دنیا قرار می گیرند. این خودکشی سیاسی را چگونه می توان ارزیابی کرد؟!
در این مقاله اما صحبت من این گروه و یا گروههای مشابه ای که در برنامه های حزبی خود همواره «خاک ایران» اولویت بر «حقوق ایرانیان و دمکراسی» داشته است، نیست. بحث من با کسانی است که انتظار می رفت بجای گذران ماه عسل در تبعید، کمی هم چشمان خود را باز کرده، به تجربیات خود اندوخته و به جای وارد شدن به کارزار نژادپرستی و خاک پرستی، ایران را همانند کشوری که هست می دیدند نه آنطوری که می اندیشند و می خواهند!
یکی از این آقایان، آقای علی کشگر است. امروز در قامت یک کارشناس امور تجزیه طلبی ظاهر شده و مباحثی را پیش می کشد که قابل توجه است. او که «بحران امروز ایران» و «مخاطراتی که از همه سو بقای ملت را تهدید می کند» را بعنوان یک چماق بالای سر «چپ ایران» نگه می دارد می خواهد تا این جریان موضع اش را «بطور شفاف و صریح در برابر میهن و ملت ایران» روشن نماید. [نگاه کنید به مقاله کشگر ـ اولویت با ایران است.1]
کشگر در نقد مقاله ای از آقای ف. تابان، ایشان را به خاطر تلاشش برای «بی اهمیت کردن موضوع ایران» و «منحرف» ساختن از «یک نکته بدیهی» مورد نکوهش و حتی ناسزا قرار می دهد. کشگر از اینکه ف. تابان به جای اولویت دادن به ایران (؟)، صحبت از دمکراسی و عدالتخواهی کرده است خشمگین است. و هم و غمش را بر این می گذارد تا «گرانیگاه بحث» را در دست گیرد و ثابت کند که «تمامی مطالبات آزادیخواهانه، عدالتخواهانه و دمکراسی خواهانه مشترک ما و مبارزه مردم ایران با رژیم اسلامی بر محور ایران می چرخد» [ کشگر ـ همان مقاله]
گر چه پوپولیسم «ایران پرستی» در این جمله دهان هر مخالفی را می بندد، ولی این همان دامی ست که «ناسیونالیسم کور و افراطی» برای جنبش چپ یا هر جنبش آزادیخواهانه ای پهن کرده است تا آنرا از سکه انداخته و با خود همراه سازد. که این نه تنها به ضرر چپ بلکه بضرر پروسه دستیابی به دمکراسی در ایران نیز خواهد بود. معنای این جمله ی رسواکننده ی علی کشگر این است که اگر ایران نباشد دیگر آزادیخواهی و عدالتخواهی و دمکراسی برای ایشان معنایی ندارد! باور کردنی نیست که یک نیروی مترقی و مدعی، جغرافیا را مبنای ایدآلهایش قرار میدهد و «آزادیخواهی و دمکراسی» را در چهارچوب یک مرز سیاسی که خود آنرا تعریف می کند دنبال کرده و تازه بر دیگران نیز می تازد که این «بزرگترین چالش درونی» جنبش چپ است.
ف. تابان فی الواقع تاکید کرده که «مطالبات ملی در مناطق تحت ستم، از منشاء اصیل و مردمی برخوردار است و حق خدشه ناپذیر مردم این مناطق است که نه تنها به زبان مادری خود تحصیل کنند و آموزش ببیند، بلکه به طور افزون تر در حاکمیت محلی مناطق خود مشارکت داشته باشند و در تعیین سرنوشت خود دخالت کنند، احزاب حقیقی آن ها به رسمیت شناخته شوند و اتهام تجزیه طلبی به آن ها زده نشود، بتوانند عقب ماندگی های اقتصادی – سیاسی و شاید فرهنگی مناطق خود را که نتیجه ی سیاست های تبعیض آمیز حکومت های قبلی و فعلی است جبران کنند، به گونه ای که تبعیض بر اساس زبان و ملیت و مذهب در کشور از بین برود.» ( نگاه کنید به مقاله «ما در جبهه ی دمکراسی خواهیم ماند»ـ ف . تابان2)
بسیاری از مطالباتی که آقای تابان برشمرده، از بدیهیات الفبای سیاست روز است و مطابقت با اعلامیه جهانی حقوق بشر دارد. اما کشگر این تحلیل را «دارای ضعف های اساسی و سراسر مخدوش» می داند. به این دلیل که تابان از ایران تعریفی غیر از آنچه که کشگر تازگی به آن ایمان آورده ارائه می دهد. از آن روی مورد تهدید و تکفیر قرار می گیرد که چرا ایران را «کشوری کثیرالملله» که بنظر کشگر همان «ایران چند پاره» است معرفی می کند! خشم کشگر بر سردبیر اخبار روز بیشتر از این زاویه است که او «حقوق ملت های تحت ستم» را به رسمیت شناخته و بر «حق تعیین سرنوشت» تاکید دارد. بعبارتی آقای تابان با این مقاله و گفتن اینکه باید «در نظام سیاسی آینده کشور حقوق ملت های تحت ستم رعایت شود» [مقاله ف. تابان] اختیارات آینده ی یکی از سکانداران سیاسی ایران فردا که مسلما آقای کشگر یکی از کاندیداهای مسلم آن است (!) را محدود و محدودتر می کند!
کشگر به جای پرداختن به محتویات آنچه که تابان می گوید به یک سری تعریف های کلاسیک پناه آورده گوشزد می کند که «[...]«حاکمیت» شامل «استقلال سیاسی و قضائی یک جامعه سیاسی» است. یعنی دارای جغرافیای سیاسی، به عبارت دیگر دارای کشور است. حاکمیت در حوزه داخلی هر کشور «شامل همه اختیارهایی ست که هر دولتی بر شهروندان خود یا بر خارجیان ساکن کشور ... دارد.» و حاکمیت در حوزه بین المللی «شامل حق داشتن روابط با دولتهای دیگر با بستن قرارداد یا اعلان جنگ است.» (همانجا ـ مقاله کشگر)
به عبارتی مشکل او «اختیارات» است و نه حقوق! با این تعریف ها دیگر می فهمیم که چرا باید برای «دفاع از تمامیت ارضی» در کنار رژیم جمهوری اسلامی قرار گیریم. چرا که انکار اینکه جمهوری اسلامی یکی از بااختیارترین ـ بخوان سرکوبگر ترین ـ کشورهای دنیا، از لحاظ سیاسی و قضایی است اظهر من الشمس است. ولی اما آنچه که در این تعاریف کشگر گنجانده نشده رابطه حاکمیت با شهروندان خود است. بعبارتی مشکل ما، مشکل ساختاری ست که در آن «دمکراسی و حقوق بشر» از دستور کار حذف شده است. و کشگر کاری به این مسئله ندارد.
من با کشگر در اینکه ف. تابان جرئت بخرج داده تا ایران را آنگونه که هست معرفی کند، موافقم، اما نه به این دلیل که او تجزیه طلب است! او هر دو دیدگاه انحرافی و افراطی ـ ناسیونالیسم کور و تجزیه طلبی ـ را بر شمرده و معتقد است که فقط در صورت تامین «دموکراسی و عدالت برای تمام کشور و تامین حقوق برابر برای تمام مردم ایران صرف نظر از زبان و ملیت و مذهب» [ مقاله ف. تابان] است که ایران برای همه خواهد بود. اما اکنون تابان باید تاوان این حقیقت گویی خود را بدهد! از این رو آقای کشگر در مقام نه کمتر از یک بازجو، اصرار دارد تا آقای تابان را به مخمصه انداخته و از زبان ایشان بیرون بکشد که اگر این «تجزیه طلبی» و «شکستن تمامیت ارضی کشور» نیست پس چیست!؟ یعنی اینکه برای کشگر غریب می آید که کسی هم دمکرات باشد و هم ایرانی!
در حالیکه بنظرم کشگر گوی سبقت را از ناسیونالیست های افراطی ربوده و ایرانی بودن را وفاداری به مشتی خاک عنوان می کند. البته که «انسان ایرانی دارای سرزمینی بنام ایران را مورد نظر دارند،» [همانجا ـ کشگر] ولی این ایران آقای خامنه ای و احمدی نژاد نیست. حتی ایران آقای کشگر هم که در آن حقی برای غیر خودی قائل نیستند، نیست. «پیام اصلی شعار «تمامیت ارضی» در وجه داخلی، به جای آن که متوجه سرکوبگران مردم و حکومت مستبد ایران باشد، متوجه ی احزاب ملی – منطقه ای و مطالبات ملی در ایران است. این را هر شخص عاقلی می تواند بفهمد، که شعار «حفظ تمامیت ارضی» در این شرایط همسویی با علایق و منافع جمهوری اسلامی است.» [ مقاله ف. تابان]
آقای کشگر باید بدانند که همه ایرانی ها قبل از هر چیز انسان هستند. بنابر این مثل همه انسانها حق و حقوقی دارند. چپ و یا هر نیروی مترقی دیگری قبل از هر چیز باید موضع خود را نسبت به این حقوق اولیه معین کند. وقتی شما این حقوق را منکر می شوید و هر کسی را که دم از این حقوق شناخته شده ی اولیه می زند تجزیه طلب می خوانید، تکلیف را معین کرده اید.
مرحوم محمد رضا شاه پهلوی مخالفین خود را خائن به مملکت می خواند و وجود آنها را تحمل نمی کرد ولی وجود آنها را انکار نکرد. به آنها پاسپورت و اجازه داد تا از مملکت خارج شوند. در حالیکه علی کشگر نه حاضر است «غیر خودی» ها را به رسمیت بشناسد و نه تحمل می کند! آقای یونس شاملی در نقدی از ایشان که ایران را «یک ملت» معرفی کرده، پرسیده بود « [...] که؛ اگر ایران، همچنان که علی کشگر برای باوراندن خوانندگان خود، از آن بعنوان "ملت ایران" نام برده است، واقعاً یک ملت می بود، چگونه یک ملت با مختصات واقعی میتواند با تهاجم رجی به تجزیه کشانده شود؟!» [نگاه کنید به مقاله «اولویت ما حفظ کدام ایران است؟ یونس شاملی] »
برای اطلاع آقای کشگر باید عرض کنم که اصولا منشا افکار تجزیه طلبی، انحصارطلبی است. افکار غیردمکراتیکی ست که ایران را فقط برای خود و گروه خود می خواهد. آنچه که شوروی سابق را پارچه پارچه کرد، تجزیه طلبان نبودند بکله افکار غیر دمکراتیک استالینی بود. در کشور چهار و نیم میلیونی نروژ، حدود 20 تا 30 هزار نفر «سامی» زندگی می کنند. سامی ها بومیانی هستند که از قدیم الایام ساکن قسمت های شمالی نروژ، سوئد، فنلاند، و روسیه بوده اند. این اقلیت بومی در نروژ دارای امکانات فراوانی هستند. از جمله اینکه دارای «مجلس قانونگذاری سامی» مخصوص به خود هستند که قوانینی را برای پیشبرد زبان، فرهنگ و سیاست اقتصادی خود پیش می برند. همه ی سامی های ساکن چهار کشور، اتحادیه ای دارند که برای پیشبرد زبان و فرهنگ مشترکشان کار می کند. همه ی آنها پرچمی مشترک هم دارند. اما هیچ نروژی ای نه آنها را انکار می کند و نه آنها را تجزیه طلب می خواند. دمکراسی موجود در نروژ حقوق این اقلیت قومی را چنان تامین می کند که هیچکدام لزومی برای جدا شدن از کشور خود را حس نمی کنند. یک ایرانی شرافتمند نه به تابوها و میراث های عهد بوق بلکه به ایرانی آزاد و آباد برای همه شهروندان می اندیشد. بنابر این تنها یک جبهه دمکراسی واقعی است که می تواند به این هدف کمک کند. به همین دلیل کاملا ساده، ما هم در جبهه ی دمکراسی هستیم و می مانیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر