روز دوم
ساحل آگیا پلاگیاAgia Plagia
دیروز نتوانستیم از ساحل استفاده کنیم. آنقدر که شلوغ بود. به قولی «جای سوزن انداختن» نبود. تا جایی که ما قادر نشدیم سه متر جا در ساحل شنی این شهر آگیا پلاگیا پیدا کنیم که تن مان را به آفتاب بسپاریم. بنابر این امروز تصمیم گرفتیم که صبح زودتر بیاییم که قادر باشیم «جا بگیریم.»
از هتل تا ساحل کمتر از 100 متر است. و حالا این همان ساحل «کرت» افسانه ای است. همان سرزمین رؤیایی... من راجع به کرت سالها پیش مطالبی در کتاب «سینوهه پزشک فرعون» ترجمه ی شادروان ذبیح الله منصوری خوانده ام. اینکه این سرزمین حدود 4 هزار سال است که تمدن دارد. اگر درست به خاطر بیاورم سینوهه در این جزیره متوجه می شود که مردم راجع به کسانی که به طور ناگهان «غیب شان» می زند پرس و جو نمی کنند. سینوهه از طریق معشوق خود پی می برد که مردم این جزیره چیزی در باره «مرگ» نمی دانند و یاد گرفته اند که در مورد کسانی که ناگهان غیب شان می زند کنجکاوی نکنند. چرا که به گمان آنها شایسته نیست اگر چنانچه آن شخص مرده باشد خود را غمگین سازند.
اما امروز این سرزمین تاریخی یکی از مکانهای توریستی اروپایی هاست. می آیند که در ساحلهای زییای آن دراز بکشند، آفتاب بگیرند و خلاصه تعطیلات خود را بگذرانند.
با خود گفتم سبحان الله اینها چگونه می میرند! معروف است که غصه از عمر می کاهد، اینان که ابدا غصه ندارند باید هرگز نمیرند. متحیرانه، وحشیانه رو به منزل روانه شدیم.
(از گفته های 150 سال پیش اولین توریست ایرانی ـ حاج سیاح هنگام دیدار از خارجه)
هوای شرجی، ساحل شنی، شوری آب دریا و مردم محلی ... مرا به بدون شک به دوردست ها به زادگاهم می برد: یک منطقه توریستی وساحلی در استان گیلان. پدرم پلاژ ـ رستوران داشت. من به عنوان نوجوانی 14 ـ 15 ساله تعطیلات تابستانی را با کار در این پلاژ ـ رستوران می گذراندم. دوران بی نظیری بود. آن موقع همه چیز در ساحل های ما بود. به قولی زندگی جریان داشت. شب ها مردم جمع می شدند تا شاهد برنامه های جشن «باباکوهی» در لب دریا که توسط جوانان محل برای سرگرم کردن مردم برپا می شد باشند. آن لحظه ها هرگز از یادم نمی رود. انگار مردم همه چیز داشتند جز دین و ایمان! (البته به قول آخوندها) اما امروز مردم هیچ چیز ندارند جز دین و ایمان! شاید به تعبیری این حرف درست باشد.
طوفان انقلاب همه چیز را در هم کوبید. بستند و گرفتند تا که دریا را «تعطیل» کردند. یادم می آید که یکی از این بچه تهرانی ـ حزب الهی های آن زمان می گفت: «دریا مایه فساد شمالی هاست.» به نظر این شخص شمالی ها کمتر دین و ایمان دار بودند و عاملش هم دریا بود. وقتی از او پرسیدم خب تکلیف چیست؟ خیلی راحت گفت «باید دریا را خشکاند!»
گرچه این جماعت خشک مغز هرگز علیرغم تلاششان قادر نشدند دریا را بخشکانند، اما با «دیوار و چادر زدن» بر وسط آب دریا، لحظه های ناب جوانی ما را که هرگز بر نمی گردد، خشکاندند، تا «شمالی ها» را به دین و ایمانشان برگردانند! کاری که 800 سال پیش مولوی گفته بود «خشت بر دریا زدن بی حاصل است ـ مشت بر سندان نه کار عاقل است» و یا که خیام نیشابوری می گوید:
تا چند زنی به روی دریا ها خشت
بیزار شدم ز بت پرستان و کنشت
خیام که گفت دوزخی خواهد بود
که رفت به دوزخ و که آمد ز بهشت
اجازه دهید از آن جهنم برگردیم به بهشت کرت. سه صندلی بخواب و یک چتر کرایه می کنم. فورا سر وکله ی مامور شهرداری پیداش می شود. قبضی می نویسد و 8 یورو از ما می گیرد. با خود می گویم که در کرت نه تنها دریا مایع فساد نیست بلکه مایع برکت است. مایع پول در آوردن است.
نفر اهالی اینجا چنان رفتاری با توریست ها می کنند تا مبادا باعث رنجش آنها شده و یا احیانا آنها را از اینجا برانند. مردم اینجا خوب می دانند که چطور از این ساحل 500 متری پول در بیاورند. امروز اقتصاد یونان ورشکسته بیش از پیش به در آمد توریسم بستگی دارد. از این رو همه کار، همه نوع تسهیلاتی برای توریست ها در نظر گرفته اند.
و فروشنده ی دوره گردی که بلال و شیرینی های محلی در ساحل می فروشد.
بله در کنار دریا نشسته ایم و داریم از آفتاب داغ اینجا استفاده می کنیم. من بر اساس عادت دنبال سایه ای می گردم که خود را از آفتاب سوزنده در امان نگه دارم ولی دختر بنده حاضر نیست که از خود را «از این نعمت» کنار بکشد. می گوید که ما باید آفتاب بگیریم. نسل جوان است دیگر با ما در بعضی عادت ها شریک نیستند.
بله شن های داغ اینجا قابل لمس است. مردم از این سر تا آن سر به قول گیلک ها «لش به لش» نشسته و خود را به آفتاب و دریا سپرده اند و به قول آخوندها از این نعمات خدا دادی بهره مند می شوند بدون آنکه کسی گفته باشد چه حرام است و چه حلال. بدون آنکه کسی برای کسی دستوری صادر کرده باشد که چطور باید بپوشد یا کجایش را باید آن دیگری ببیند یا نبیند. هر کس اختیار مال خودش را دارد، هیچکس مزاحم کسی نیست. بگذارید یک نقل قول دیگری هم از حاج سیاح همان اولین توریست ایرانی بیاورم که گفت:
[رفیق من] گفت فی الحقیقت در کتابهای ما که وصف بهشت را نوشته اند از این بهتر نخواهد بود . گفتم بنا نبود حرف دین بزنی زیرا وقتی می توان تشخیص داد که هر دو را شخص ببیند، حال ما این را دیده ایم چگونه می توان گفت از آن ندیده بهتر است.
نمای دیگری از آگیا پلاگیا
و در تصویر زیر دختران و پسران جوان را می بینیم که با هم عکس یادگاری می گیرند.
و فروشنده ی دوره گردی که بلال و شیرینی محلی را در ساحل می فروشد
ادامه دارد
قسمت های قبلی را در پایین بخوانید:
سفرنامه یک توریست ایرانی السابق (3)
ای آقا 32 سال که از اون پلاز و اون فضا دیگه خبری نیست و بجاش تو مسجد دعای کمیل میخونن و بجای آفتاب گرفتن میدن نماز جمعه و ... خودت بهتر میدونی چی مخوام بگم ...
پاسخحذفتازه سر ظهری کنار دریا اذان پخش میکنن میتونی تو دریا نماز بخونی میگن ثوابشو آب میبره به عرش!!!!!!!!
پاسخحذف