نسل اولیه مهاجر ایرانی بعد از زلزله انقلاب اسلامی، مجبور به ترک سرزمین پدری شد. با همه هرگز رؤیای برگشت به این سرزمین را از آرزوهای خود بیرون نکرد. اما این نسل آواره و بی تجربه، برای سرانجام بخشیدن به این آرزو باید کار سیاسی می کرد. و برای کار سیاسی نیز باید متشکل می شد. به عبارتی باید «اجتماعی» می شد. یا به قوانین اجتماعی مثل: «همکاری»، «هماهنگی»، «احترام به حقوق دیگران»، «تحمل دیگران» و دمکراسی تن می داد. پدیده ای که ایرانی ها در آن ضعف آشکار داشتند و دارند. این نسل به همان اندازه که در امر شخصی و بالندگی های انفرادی مثل قهرمانی پیشتاز بود و هست، برای فعالیت های اجتماعی هرگز تربیت نشده بود.
از این رو این امر یعنی متشکل شدن رخ نداد. اندک اندک این نسل مهاجر، جوانی اش را پشت سر گذاشت. اکنون نه تنها متشکل نیست، بلکه هر روز صفوف او کوچکتر و کوچکتر می شود. حالا این نسل پدر یا مادر شده است. فرزندان او دور از سرزمین پدری پدران بال گشوده و تعلق خاطر کمتری نسبت به این سرزمین از خود نشان می دهند. چرا که خاطرات مغشوش آنها از سرزمین پدر بزرگ، تحقیر شدن و درگیری های والدین شان در جریان مهاجرت، نه تنها مشوق او برای دلتنگ شدن نیست، بلکه او خود را در سرزمین میزبان آزاد تر حس می کند و تنها وابستگی او به سرزمین پدری پدران مزه ی «آبگوشت و چلوکباب» است.
از این رو این امر یعنی متشکل شدن رخ نداد. اندک اندک این نسل مهاجر، جوانی اش را پشت سر گذاشت. اکنون نه تنها متشکل نیست، بلکه هر روز صفوف او کوچکتر و کوچکتر می شود. حالا این نسل پدر یا مادر شده است. فرزندان او دور از سرزمین پدری پدران بال گشوده و تعلق خاطر کمتری نسبت به این سرزمین از خود نشان می دهند. چرا که خاطرات مغشوش آنها از سرزمین پدر بزرگ، تحقیر شدن و درگیری های والدین شان در جریان مهاجرت، نه تنها مشوق او برای دلتنگ شدن نیست، بلکه او خود را در سرزمین میزبان آزاد تر حس می کند و تنها وابستگی او به سرزمین پدری پدران مزه ی «آبگوشت و چلوکباب» است.
از این رو این نسل از لحاظ سیاسی مرزبندی آشکاری با پدران خود برقرار ساخت. طناب های هویتی نیز آنقدر قوی نبودند که او را از تاریخ 6 ـ 7 هزارساله کوروش کبیر ها و شاهنامه آویزان نگه دارد. کم کم او از آخرین حلقه ی فرهنگی یعنی «زبان مادری» نیز فاصله گرفت. شب های یلدا، عید و غیره برای او معنای خاصی نداشت.... او حضور فیزیکی داشت. و هر آن می رفت تا این حضور نیز زیر سوال برود.
این داستان ادامه یافت و نسل جدید و جدیدتر، با همه ی گسستگی ها از گذشته تنها یک چیز را از سرزمین پدری به ارث بردند. و این ارثیه خود را در گوشه و کنار سرزمین میزبان، در مدارس، محل کار، در بین دوستان و غیره رخ نمایاند:
ارثیه اجتماعی نبودن. تربیتی که به سختی زیر بار قوانین اجتماعی حاکم جامعه ی دمکراتیک میزبان می رفت....
قبول دارم مختار عزیز. ما ایرانی های مهاجر مسئولیت بسیار سخت و پیچیده ای داریم. بین دو فرهنگ گیر افتاده و انگار بین زمین و آسمانیم. من گاهی مستاًصل می شم.
پاسخحذف