اجازه دهید قبل از طرح موضوع تعارف با خود را کنار بگذاریم. همه ی ما مستحضر هستیم که ما ایرانیان عزیز دارای دو فرهنگ می باشیم. یا به عبارتی فرهنگ ما دو رو دارد: از یک طرف 1ـ پا در مدرنیسم داشته، نه تنها متعصب نیستیم بلکه شیک و پیک می گردیم، آقایان کراوات زده و خانم ها هم در حد ممکن با دامن های کوتاه تر در مجامع هنری و غیر هنری ظاهر می شوند و از این حرفها.
از طرف دیگر 2 ـ بخواهی نخواهی هر جا کارمان گیر پیدا می کند دست به «نذر و نیاز» برده، «سفره ابولفضل» بر پا می کنیم. یا هم که برای صرف ثواب کار « آش نذری فاطمه ی زهرا » پخت کرده و در بین در و همسایه ـ البته مسلمان ـ پخش می کنیم. (و اگر ایرانی بهایی، کلیمی ویا مسیحی باشیم، طبیعتا فرهنگ شماره 2 ما مشمول تغییراتی می شود)
بحث بر سر بد یا خوب بودن این «دو فرهنگی بودن» یا خودمونی گفته باشیم «دورویی» نیست. (یکی می گفت اتفاقا یک نوع تنوع است!) بحث بر سر این هم نیست که اصلا این دو با هم هم خوانی دارند یا نه. و اصلا قرارهم نیست که من فرهنگ شماره ی 2 ما را به رژیم ایران مرتبط کنم. چرا که قبل از رژیم اسلامی هم مردم ایران هم عاشورا و تاسوعا و شب احیا را با شکوه هر چه تمام تر برپا می داشتند و هم بالاخره مملکتی داشتیم که مرضیه و مهوش و هایده اش خیلی پیشتر از این حرفها نزد مردم اعتبار داشتند. فقط نکته در اینجاست که وقتی پای فرهنگ به میدان می آید، و ما ایرانی های شریف می خواهیم به دیگران مخصوصا «خارجی ها» فرهنگ مان را معرفی کنیم فقط چشمه هایی از فرهنگ شماره 1 خود را به آنها نشان می دهیم.
چطور و کجا؟
یکی از دوستان می گفت که ایشان در صورت حضور مهمانهای نروژی در خانه اش از خوردن کله پاچه اکیدا پرهیز می کند. او می گفت اصلا قاشق و چنگال را هم از روی میز بر داشته اند. پرسیدم پس با چی غذا می خورید؟ با دست؟ گفت با کارد و چنگال! این «خارجیزاسیون» به حدی در بعضی از ایرانیها شدت یافته است که آبگوشت را هم با کارد و چنگال می خورند.
اما در نروژ رسم و رسوماتی نو دارد پا به میدان می گذارد که می تواند گزینه ای برای این مشکل باشد. رستورانی به نام «Persia » در اسلو جایی است که شما می توانید فرهنگ شماره ی 1 خود را تجربه کرده و به نمایش بگذارید. از این رو دور از انتظار نبود وقتی قرار شد تولد 18 سالگی فرزندمان را در حضور دوستان غیرایرانی او جشن بگیریم جایی بهتر از پرسیا به ذهن ما نرسید.
همه چیز به خوبی پیش رفت. دخترهای غیر ایرانی کباب سلطانی، کوبیده، جوجه کباب را پسندیدند. از لواش گرم و تازه پخت شده استقبال کرده و هنگام خوردن موسیر فکر این را نکردند که بوی سیرش ممکن است کار دست شان بدهد. بگذریم. فقط مانده بود برنامه های تفریحی که آن هم خوب پیش رفت. مخصوصا با «رقص عربی»! اگر چه ما ایرانی ها خودمان را از هر چه عرب است و بوی عربی می دهد کنار می کشیم ولی در این گونه موارد گویا ترجیح دادیم آنرا به عنوان یکی از رقص های اصیل ایرانی به آنها (یعنی دوستان غیر ایرانی) معرفی کنیم! (این هم از مزایای فرهنگ دورویی)
مزایا و مضرات این فرهنگ
به هر حال هر فرهنگی یک مزایا ویک مضراتی هم دارد! حتی اگر شماره ی یک باشد. نشان به این نشان که با وجودیکه در حضور مهمانان غیر ایرانی پیاز داغ فرهنگ شماره ی یک ما در رستوران پرسیا زیاد بود، متوجه شدیم که انگار همه چیز این فرهنگ هم همینجور بی نقص و ایراد پیش نمی رود. چطور؟ عرض می کنم:
به عنوان مثال وقتی شما در رستوران های نروژی غذا می خورید، آهنگی آرام و رومانتیک بعنوان پس زمینه گوش شما را نوازش می دهد که یک مزایایی دارد. این در مورد رستوران ایرانی صدق نمی کند. از سرو شام چند دقیقه ای نگذشته بود که تازه بعد از یک عمر متوجه شدیم ما و مهمانهای ما باید داد و فریاد کنیم تا بتوانیم همدیگر را بشنویم. این کشف نادر بسیار قابل توجه بود. مثلا من باید از این سر میز داد می کردم:
ـ « دخترم اون پیازو بده بابا»
و او داد می زد که «ها؟چی؟ ماست؟»
ـ ولش کن بابا اون نوشابه ...
ـ چی؟ توش آبه ؟
ـ نه بابا نوشابه ... نوشابه
برای دوستان نروژی که عادت به این کار نداشتند عجیب بود. فکر کردند که خدای نکرده ما داریم جنگ می کنیم. در نتیجه مجبور شدیم که مکالمات خود را ـ البته گلوی خود را ـ به زبان نروژی پاره کنیم تا خدای نکرده خدشه ای حداقل به فرهنگ شماره یک ما وارد نشود.
البته ما ایرانی ها همیشه یک دلیل منطقی برای کارمان داریم. مثلا احمقانه است که وقتی موزیک آنقدر بلند است که گوش آدم را کر می کند، شما یواش حرف بزنید. بعد این سوتفاهم پیش می آید که خدای نکرده فکر کنند یا شما دیوانه هستی که با خودت حرف می زنی، یا اینکه فکر کنند شما لال هستی یا از همه بدتر اینکه زبان کشور میزبان را بلد نیستی! این یکی که اصلا به شان ما نمی خورد.
این با خانواده بودن ایرانی ها مرا کشته!
اینکه ایرانی ها معمولا در همه جا به صورت خانواده ـ یعنی اهل و عیال و نوه و نتیجه ـ حضور به هم می رسانند.و به اصطلاح خودمان «خانواده دوست» و «خانواده پرست» هستند نمی دانم بالاخره جزو مزایاست یا مضرات! مخصوصا موقعی که پاسی از نیمه شب گذشته است و جنابعالی با حرارت تمام مخصوصا کلاس گذاشتن در رقص هستی و حتی برای اینکه پیش دیگران ـ مخصوصا غیر ایرانی ها ـ کم نیاوری «باباکرم» را هم مثل مایکل جاکسون می رقصی، آنوقت می ببینی که به بچه ای دو ـ سه ساله که دنبال بادکنکش در پیست رقص می دود تنه زده ای!!
یا اینکه ناگهان در این بگیر و ببند متوجه می شوید پسر بچه ای اینچنین غرق تماشا در هنر (دقت کنید گفتم هنر) این رقص عربی اصیل ایرانی سر از پا نمی شناسد آنوقت پی می برید که بی برو برگرد هنر نزد ایرانیان است و بس! (البته اگر رقاصش خارجی باشد!)