حالا حالا ها زنده هستم...


امروز دکتر بودم. برای آزمایش و عکس برداری از شکم و روده و کلیه و غیره. دو ـ سه هفته ای بود که درد شدیدی را در شکم حس می کردم. برای دکترم هم عجیب بود. بالاخره گفت که باید چک بکنم. ولی دکتر رضا یکی از دوستانمان جایی را برای «چک» معرفی کرد که به قول معروف تضمینش بالا بود. گفت: 
ـ این مرکز تا حالا چندین مریض سرطانی رو به ما معرفی کرده .... کارش درسته!!! 


بالاخره امروز نوبت داشتم. تو شهر Tønsberg . یه ساعت و نیم با اتومبیل راه بود. و من به مثل بچه های خوب به موقع سر قرارم بودم. آقای دکتر بعد از دیدن من، بدون اینکه اسم مرا صدا کند، مستقیم به من اشاره کرد و گفت که داخل شوم.  
سنم را پرسید. و از من خواست تا لباسم را بالا زده و دراز بکشم. سپس مشغول شد. 
گفتم: والله دکتر تو خونواده سابقه سرطان داریم.
نگاهی به من کرد.
ـ کلیه ی سمت چپت کاملا سالمه ... ایرانی هستی؟ 
از سوالش تعجب کردم.
ـ از کجا فهمیدی دکتر؟ 
ـ سمت راست هم خیلی سالمه ... ببین خیلی عالی یه. و در داخل مونیتور فعل و انفعالات شکمم را نشان و برایم توضیح داد. 
خوشحال شدم. 
ـ دخترم لیسانس فارسی می خونه. تو خونه خیلی به فارسی گوش می دیم. و من یه جورایی به لهجه ی ایرانی ـ نروژی عادت کردم. 
البته تعجب هم داشت. اینکه دختری نروژی در دانشگاه زبان فارسی را بخواند. گفتم: 
ـ جالبه ...
و با دکتر گرم گرفتم. 
ـ البته هم من و هم مادرش که دکتر هستیم، دوست داشتیم دخترم دکتر بشه... نمره شم هم خوب بود. ولی خب نمی دونم چطور به مغزش رسید که لیسانس فارسی بگیره ...
گفتم: ـ دیگه بچه ها خودشون راه خودشون رو انتخاب می کنن. 
و بالاخره معلوم شد که دخترش در ایتالیا به دانشگاه می رود. 
خودم را معرفی کردم. گفتم که نویسنده و وبلاگ نویس هستم. خوشحال شد. و بیشتر تحویلم گرفت.
گفت: سالم هستی. سالم سالم... 
و آدرس وبلاگ هایم را از من خواست. برایش نوشته، حساب کرده و راه افتادم. 


حداقل مطمئن شدم که حالا حالا ها زنده هستم.... 
این عکس ها هم برای خالی نبودن عریضه از همان شهر تونزبرگ: 


مرکز آزمایشگاه 


مجسمه پنگوئن ها در بندر شهر 


بندر یخ زده ی شهر 

















نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

«لوکه زاهیر» فروزان کردستان!

سبز باشید!

از ترجمه ی «جیگرت را بخورم» تا مارال!