۱۳۹۰/۱۱/۴

گفتگوی من و حافظ

برای اینکه چشمم به چشم کسی نیافته سرم رو کردم زیر پتو ... که خوابم برد. تو خواب حافظ رو دیدم. تحویلم گرفت. 
    


گفت: مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید... خنده م گرفت. گفتم: نوکرتم هستم اگه دقیق بگی اون چه کسی می آید؟  گفت: ای دل مباش یک دم ـ  خالی ز عشق و مستی گفتم: از اول که اینجوری نبودم، افتاد به جان سُستی ... گفت: که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکل ها گفتم: این حرفا دیگه قدیمی شده، بگو حافظ راه حل ها .... گفت: راهی است راه عشق ـ که هیچش کناره نیست گفتم: این که نشد حرف، بگو که پس چاره چیست؟ گفت:  آنجا جز آن که جان سپارند چاره نیست. گفتم: نگو با من چنین، اون  این کاره نیست...   گفت: با کافران چه کارت ـ گر بت نمی پرستی؟ گفتم: وفا بجستم ، بین خمار و مستی گفت: : ور از دلبر وفا جستم جفا کرد گفتم: می دونم، با من بدترا کرد گفت: حديث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو گفتم: به خدا چنین کنم ولی پس کو؟ کو؟ گفت: نکته ها هست بسی محرم اسرار کجاست؟ گفتم: پس تو این جهان به این بزرگی محل اعتبار کجاست؟ گفت: جهان و کار جهان بی ثبات و بی محل است گفتم: پس این صدای خوش که می شنوم، دُهُل است؟ گفت: مجو درستی ی عهد از جهان سست بنیاد... گفتم: تو که با این حرفات کردی منو بر باد فقط یه راه ... یه کوچولو... انگار دلش برام سوخت. گفت:
برآستانه ی تسلیم سر بنه حافظ که گر ستیزه کنی روزگار بستیزد از خواب پریدم... ولی از رؤیام نه ....  

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

معرفی فیلم: رؤیاهای پروانه

«رؤیاهای پروانه» یکی از فیلم هایی است که پیشنهاد می کنم ببینید. با تصاویری زیبا و شاعرانه ... یک فیلم درام و رمانتیک که زندگی دو  این د...