این هفته، اوقات کاری و غیر کاری ی پر جنب و جوشی داشتم. به نظر می آید که دارم بخشی از نیروی به تحلیل رفته ی خود را باز می یابم. و این را موقعی بیشتر حس می کنم که وقتی هم برای دیگران گذاشته باشم. مخصوصا در محیط غیر کاری.
سه شنبه ی این هفته به یک «شب شعر» دعوت بودم. الان حدود سه سالی می شود که برگزار کنندگان این شب، نسبت به من لطف داشته و مرا به شب شان دعوت می کنند. نشستی است از شاعران بومی و علاقه مندان شعر که اوقاتی را در کنار هم به خواندن شعر و قطعات ادبی می گذرانند.
تجربه ی دیگر من داستانخوانی برای ایرانیها بود. «کافه سرا» یی در اسلو تازگی ها محلی شده است برای تجمع ایرانی ها، که با دعوت از هنرمندان، نویسندگان، سیاستمداران ـ البته با سیاسیون اشتباه نشودـ ، و فعالین ایرانی ی مقیم نروژ، جایگاهی شده است برای معرفی آنها به بقیه ی ایرانی ها. باید بگویم که من در چندین مرحله برای نروژی ها داستانخوانی داشته ام، ولی این اولین بار بود که برای جمع ایرانی ها داستان می خواندم. و اعتراف می کنم که تجربه ی جالبی بود. مستعمین خوبی نصیبم شده بود. تمام یک ساعت ساکت و آرام پای صحبت ها و کتاب خوانی من نشستند، بدون آنکه کوچکترین صدایی از آنها بشنوم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر