امشب دلم گرفته است. به خاطر زندانیان در بندمان. آنهایی که در شرایط کاملا غیر انسانی، در سیاهچالهای جمهوری اسلامی گرفتارند. بدترین احساس موقعی به سراغ انسان می آید که احساس کند دیگران فراموشش کرده اند. و من فکر می کنم این کوچکترین کاری ست که می توانیم بکنیم: «به یادشان باشیم.»
من در این روزهای تار و بی خبری، با افروختن شمعی، یاد زندانیان در بندمان را گرامی می دارم، و با خانواده هایشان ابراز همدردی می کنم. امیدوارم روزی برسد که دیگر کسی به خاطر ابراز عقایدش در زندان نباشد.
شاید وقتش باشد که همه ی ما اگر برای چند لحظه هم شده به یاد این عزیزان شمعی بیافروزیم.
شاید وقتش باشد که همه ی ما اگر برای چند لحظه هم شده به یاد این عزیزان شمعی بیافروزیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر