حضور من در کافه کتاب و فرصتی برای معرفی کتابم


هفته ی گذشته مهمان «کافه ی کتابخوانان هوروم و رویکن» بودم. این کافه مرا برای معرفی کتابم دعوت کرده بود. به دنبال آن گزارش مثبتی هم از حضور من در این مرکز در روزنامه ی محلی چاپ شد. این مرکز یک مرکز محلی است و هر ماه یکبار اعضای خود را جمع می کند تا راجع به کتاب و مسائل آن در کشور بحث و بررسی کنند. آنها دور هم نشسته و به قول معروف گپ دوستانه می زنند، کافه و «وافلر» (نوعی شیرینی است) خورده و اخبار مربوط به کتاب های منتشره در ماه جاری را از نظر می گذرانند. سپس طی مسابقه ای کتبی سوالاتی را راجع به ادبیات و نویسنده ها مطرح می کنند. من چنین چیزی یا چیزی شبیه آن را برای اولین بار در تبریز در مرکزی به نام «شاعرلر قهوه سی» دیده بودم. آن موقع استادانی مثل استاد یحیی شیدا هم در آن مجالس حضور فعال داشتند. مشابه چنین چیزی در بندر انزلی هم سراغ داشتیم. قهوه ای خانه ای روبروی سینمای گلسرخ بود که شاعران آنجا جمع شده و اشعار خود را می خواندند.
***
به دلیل برف شدیدی که آنروز باریده بود، چند دقیقه ای دیر به جلسه رسیدم. بعضی از چهره ها را در بین اعضا شناختم. یکی دو تایشان زمانی معلم زبان نروژی من بودند. در آنجا فهمیدم که باید در جایگاه نویسنده ی مهمان راجع به مسائل کتاب خود صحبت کنم. هیچ مطلبی را آماده نکرده بودم. ولی آنقدر حرف برای گفتن بود که لزومی به آمادگی از قبل نبود.

من از وضعیت اسفبار کتاب و کتاب خوانی و کتاب نویسی از ایران گفتم. برای خیلی از حاضرین مطالب من تازه و جالب بود. یکی از آنها در مصاحبه خبرنگار روزنامه با آنها گفته بود که باور کردنی نیست که در دنیای امروز جایی هم باشد که نویسنده در چنین شرایط دردآوری بنویسد.
گفتم انگیزه ی من از نوشتن کتاب کودکان «جوجه خوانده و بچه اردک Adoptivkyllingen og andungene آشنا کردن بچه ها با مقوله ای به نام تحمل و تولرانس است. گفتم خوب است که تولرانس را بچه ها از الان تمرین کنند. گفتم جامعه نروژ یک جامعه ی چند فرهنگی است. بنابر این بچه ها باید ازالان یاد بگیرند که چطور دیگران را تحمل کنند. در ادامه گفتم که که نه تنها بچه ها بلکه ما بزرگترها نیز احتیاج داریم که این مقوله را تمرین کنیم.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

عکس ها از سولورگ استورمو Solverg Stormo

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

«لوکه زاهیر» فروزان کردستان!

سبز باشید!

از ترجمه ی «جیگرت را بخورم» تا مارال!