داد و افغان آی افغانستان!


دارم ترجمه ی نروژی رمان خالد حسینی را می خوانم: «هزار خورشید تابان»! (Tusen strålende soler ) داستانش تکاندهنده تر از حدی است که فکر می کردم. یک تراژدی تمام عیار از زندگی افغانها. شاید بهترین شاهد از بلایا و فجایعی است که بر سر «زنان» در افغانستان رفته است. در این کتاب با دو تن از آنها آشنا می شویم. «مریم» و «لیلا». دو شخصیت داستان گرچه در شرایط متفاوتی بزرگ شده اند، ولی در آخر سرنوشتشان به هم گره می خورد.

نکته ای که در این کتاب کنجکاوی مرا بیشتر غلغلک می داد اینکه خالد حسینی با وجودیکه بدش نمی آید «ظلم اشغالگران روس» را در روایت هایش نشان دهد، لیکن ماجراهای قابل عرضی را از دوران حاکمیت روسها در چنته ندارد: اتومبیلی که کنار خانه ی «بابی» پارک شده و گویا منزل «بابی» را زیر نظر دارد، تنها ادعایی است که از خفقان آن دوره می خوانیم. و اینکه بابی رئیس دانشگاه بوده که بدلیل مخالفت با حکومت دست نشانده ی شوروی، و سمپاتی با مجاهدین از ریاست برکنار شده است. و یا اینکه «فریبا» «مامی» لیلا کینه ای نسبت به اشغالگران در دل دارد و دو تا از پسرهایش به مجاهدین پیوسته... اما در همین دوران «لیلا» دختر جوانی را می بینیم که زندگی مدرنی دارد، مدرسه می رود، دوست پسر دارد، و رابطه اش با پدر خود «بابی» یک رابطه ی انسانی و مدرن است. چیزی که برای من هم همیشه سوال بوده و اینکه آیا دختران افغان در هیچ دوره ای از تاریخ بالاخره به عنوان انسان زندگی کرده اند یا نه؟ و می خواهم بگویم تصویری را که خالد از افغانستان در این دوره از زندگی لیلا نمایش می دهد، مطلوب تر و انسانی تر از بقیه ی دوره هاست. در یک قسمت از کتاب «بابی» به این امر اعتراف می کند. همه ی این نیمچه دستاوردهای مدرنیت بعد از اینکه مجاهدین افغانستان را از «اشغالگران» پس می گیرند، خاک می شود می رود هوا...

امیدوارم خود افغانها هم کتاب خالد حسینی را بخوانند. آنوفت دشوار نخواهد بود که در یابند این «طالبان» نبوده که مسئول همه ی ناهنجاری های فرهنگی این مردمان بوده است. در واقع طالبان خود زاییده چنین ناهنجاری هایی می باشد. یا اینطور بگویم این مردمان به گونه ای «طالبانیسم» را در درون خود باز پروری می کرده اند.

نگاه نسل پیشین افغان

در بدو ورود به نروژ موقعی که در کمپ پناهندگی زندگی می کردم با بسیاری از افغان ها در این مورد بحث داشتیم. ماشالله همه شان هم مقام و منسب دار های رژیم های گذشته بودند. یکی «استاد» بود، دیگری «دگرمند» و مابقی هم کمتر از «اینجینیر» و «پیلات» نبوده اند. هیچکدام حاضر نبودند ذره ای خود را در این بدبختی تاریخی افغانستان مقصر بدانند. حاضر نبودند مقاومت خود در برابر آزادی و دمکراسی و مدرنیتت را ـ که بعضا ما شاهد آن در همان کمپ پناهندگی بودیم ـ جزو ملاحضات بیاورند. بعضی از آنها بدتر از ناسیونالیستهای وطنی خودمان تقصیر را فقط و فقط به خارج حواله می دادند. «عوامل خارجی » قرص مسکنی بود که افغانها در جیب شان داشتند. به محث اینکه «سردرد» نابسامانی و علت ها به میان می آمد آن را بکار ببرند. خب همیشه گفته ام ، راحت تر است. اینکه تقصیر را گردن این و آن بیندازیم.

باید اقرار کنم که با خواندن این کتاب حقایق از زاویه دیگری برایم نمایان شد. اینکه «عامل اصلی» این بدبختی ها و قتل و غارت ها بیشتر خود افغانها بودند و هستند تا دیگران. دشوار نیست تا از لابلای این قصه ی بلند دستگیرتان شود که چطور نسل پیشین افغانها نه به زغم ادعاهایشان برای «رهایی مملکت از دست اشغالگران روس» ـ همان چیزی که مادر لیلا ـ فریبا ـ نیز که دو پسرش را هم در این راه «شهید» داده مدعی است ـ بلکه برای بدست آوردن قدرت می جنگیدند. دشوار نیست تا پی برد که این وطن پرستی مجاهدین نبود که میدان را به مجاهدت ـ بخوان ویرانی ـ داد، بلکه هم و غم همه ی این «جنگ سالاران» از بین بردن اندک مدرنیتی بود که به واسطه «کودتای کمونیستی» در افغانستان برقرار شده بود. اندک مدرنیتی که زنهای افغان را از «بورکا» به در آورده و پشت نیمکت ها در کلاس درس نشانده بود.

جهانی که در کار افغانستان مانده است

دیروز کنفرانس مهمی در افغانستان برگزار شد. باور کنید خیلی دلم می خواست که افغانستان بعد از این سالها قد برمی افراشت. طی گذشت 9 ساله ی بازسازی افغانستان، امیدوار بودم که این کشور نمونه ای باشد برای دیگر کشورها. اما چنین نشد. خیلی دلم می خواست که بعضی از همان دوستان افغانی را امروز ملاقات می کردم و می پرسیدم که آقا جان پس کجا هستید؟ بروید که «عوامل خارجی» از شما می خواهند که تو را به خدا مملکتتان را پس بگیرید و بسازید. بروید که همه ی جهان در این کارمانده اند. بروید که «عوامل خارجی» در افغانستان نه راه پیش دارد و نه پس. عواملی که حاکمیت خود را در «فضا» تثبیت کرده و طرح های فضاپیمایانه پیش می برد در باغ برهوت افغانستان تا خرخره گیر کرده است. بروید که کشور شما و حاکمانتان فقط دارد خرج و برج دست جهان می گذارد... امروز وزیر امور خارجه ی دانمارک اعلام کرد که دولتش حاضر است به مخالفان حکومت فعلی پول بدهد تا اسلحه هایشان را پایین بگذارند. یعنی می خواهند مخالفان را بخرند. آی داد و افغان افغانستان!

در طی این 9 سال، جهان 2000 میلیارد کرون پول صرف افغانستان کرده است. افغانستانی که 20 میلیون جمعیت دارد. حساب کنید که اگر افغانها چهار نفر باسواد در دولت خود داشته که ریاضی می دانستند و این پولها را بین این جمعیت تقسیم می کردند به هر نفر 200 000 کرون می رسید. می دانید این یعنی چه؟ اما چنین اتفاقی هرگز نیافتاد. و تازه بعد از انتخابات مجدد، دولت فعلی قول داده است که جلوی فساد حکومتی را بگیرد. رشوه و دزدی دارد بیداد می کند. روزنامه ی واشنگتن پست نوشته که از سال 2007 تا کنون، 3 میلیارد دلار از کمک های نقدی ی کشورهای خارجی نه تنها صرف کشور نشده بلکه از این کشور خارج شده است. آی داد و افغان افغانستان!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

در همین ارتباط بخوانید:

جمهوری اسلامی افغانستان و 2.5 میلیارد دلار رشوه

22 Jan 2010

دولت افغانستان ناتوان در برقراری امنیت، اما توانا در ایجاد سانسور!

26 Jan 2008

کرزای و فشارهای خارجی

25 Okt 2009

25

نظرات

  1. Mohammad
    تشکر آقا مختار .داغ دل منو تازه کردین. مهم‌ترین مشکلی‌ که در حال حاضر جوانان هم سن من دارن مشکله هویت هست. من خودمو مثال میزنم .متولد و بزرگ شدهٔ ایران هستم، اونوقت بدون هویت! نه سابقهٔ ذهنی‌ از افغانستان دارم و نه تجربهٔ زندگی‌ در کشورم .مثل من میلیونها جوان هستن که تو کشور غریب به دنیا آمدن و فقط اسم افغان رو با خودشون یدک میکشن .و تا الان که اینجا تو نروژ هستم هنوز هم نتونستم خودمو پیدا کنم .باور کردنش سخته...

    پاسخحذف
  2. محمد جان
    ما باید از نو خودمان را تعریف کنیم. هویتی که دنبالش هستیم به خاک و کشور و نژاد و مذهب بسته نیست. هویت ما انسانیت ماست. و هر جا و هر زمان که این انسانیت مورد تهدید واقع شود هویت ما هم خدشه دار می شود. بنابر این دغدغه ی اینکه کجایی بودی را نخور! به این فکر کن که به کجا تعلق داری !.

    پاسخحذف

ارسال یک نظر

پست‌های معروف از این وبلاگ

«لوکه زاهیر» فروزان کردستان!

سبز باشید!

از ترجمه ی «جیگرت را بخورم» تا مارال!