کتابخانه، فرهنگ کتابخوانی و ادعاهای ما

اولین باری که به کتابخانه ای در «خارج» سر زدم بنظرم دنیایی دیگر آمد. فکرش را نمی کردم که در «کتابخانه ی غربت» آدم چنین احساس امنیت و آشنایی کند. تا آن موقع من هنوز اینترنت را لمس نکرده بودم. هنوز آدرس ایمیلی نداشتم. به عبارتی هنوز حس نکرده بودم که در این دنیای پهناور الکترونیکی می توان هویتی داشت. برایم خیلی جالب بود. شما می توانستید پشت کیبرد کامپیوتر قرار بگیرید و با تایپ چند حرف در ستون آدرس آن، ظرف چند ثانیه وارد دنیایی از اطلاعات و اخبار شوید. تصور چنین چیزی در ایران آن زمان ـ یعنی ده سال پیش ـ غیر ممکن بود. (گر چه هنوز هم غیر ممکن است. )

اما آنچه که در آن زمان برایم جالب تر بود قفسه های روزنامه ها بود. روزنامه های مختلف، رنگارنگ. راستش به سالمندانی که ساعت ها در کمال آرامش در کتابخانه نشسته و روزنامه و مجله می خواندند رشک می بردم. آن موقع هنوز به زبان رسمی کشور آشنا نبودم. لااقل نه در حدی که بتوانم روزنامه بخوانم. اما نگرانی نداشت. در این قفسه های رنگارنگ، مسلما روزنامه هایی یافت می شدند که بدرد من بخورد.

فکرش را بکنید که در کشور غریب می توانید روزنامه ی کیهان را پیدا کنید و بخوانید. (البته منظورم کیهان اصلی است نه آن کیهان نکبتی شریعتمداری):


این کتابخانه، کتابخانه ی عمومی در شهر ساندویکاSandvika است. بخشی از کتابخانه اختصاص به کتابهای خارجی زبان دارد: فارسی، دری، کردی، ترکی و ...

باور کردن این موضوع برایم کمی سخت بود. من که خیلی ذوق زده شده بودم. علاوه بر آن شما می توانید دسترسی به کتابهایی داشته باشید که در وطن خود دیدن و خواندن آنرا به خواب هم ببینید. و چه لذتی دارد که احساس کنید در دنیایی زندگی می کنید که کتابهایتان سانسور نمی شود. در یکی از این قفسه ها کتاب «راز هویدا» اثر دکتر میلانی به چشم می خورد.

شماچه؟

ما ایرانی ها مایلیم در مجامع مختلف خود را انسانهایی فرهنگی و اهل فرهنگ معرفی کنیم. اما یک جای کارمان گیر دارد. «کتابخوانی» و«کتابخانه رفتن» نوعی فرهنگ است که ما ایرانی ها متاسفانه هنوز به آن خو نگرفته ایم. حتی اکثر هموطنانی هم که از ایران مهاجرت کرده اند نه تنها کتابخوان نبوده و نیستند، بلکه به بچه هایشان نیز فرهنگ «کتابخوانی» را انتقال نداده اند.

چند سال پیش که من در اداره ی مرکزی آمار نروژ برای تکمیل «پروژه ی نظرسنجی ـ در رابطه با مهاجرین» کار می کردم، یکی از پرسش ها در مصاحبه این بود: «در 12 ماه گذشته چند بار در کتابخانه حضور یافته اید؟» از هر 10 ایرانی ای که من با ایشان مصاحبه کرده بودم، 9 نفرشان نه تنها در یکسال گذشته بلکه اصلا در هیچ زمان به هیچ کتابخانه ای سر نزده بودند. جالب است بدانید که آن یک نفر باقی مانده ی کتابخوان، افرادی بودند که حداقل یکی از اعضای خانواده «نروژی» یا «غیر ایرانی» تشریف داشتند!

آمار موجود از داخل کشور مبنی بر اینکه «هر ایرانی در سال سه دقیقه مطالعه می کند» هم زیاد جالب بنظر نمی آید. این نکته ای است که باید به آن دقت کرده و به آن اهمیت داد. این را مسلم بدانیم در خانه ای که کتابخوانی مرسوم نیست، فرزندان کتابخوان تربیت نمی شوند. اکنون توجه شما را به این پرسش ها جلب می کنم:

آقای محترم! خانم عزیز :

ـ «طی یک سال گذشته چندین بار در کتابخانه ی محل تان حضور فیزیکی داشته و از آنجا کتاب قرض گرفته اید؟»

ـ «چند بار به جای خیابان گردی، فروشگاه گردی و غیره به کتابخانه ی محل رفته و دقایقی را با فرزندانتان در آنجا گذرانده اید؟ »

ـ «آیا می دانستید که قادرید هر کتابی ـ دقت بفرمایید هر کتابی ـ به هر زبانی را که مایل هستید از طریق کتابخانه های شهر خود سفارش داده و تهیه کنید؟

تا همین چند سال پیش در هیچیک از کتابخانه ها کتابهای دری یافت نمی شد. ولی امروزه به همت افعانهای اهل کتاب، کتابهای دری یا پشتو زبان نیز به قفسه ی ثابت کتابهای خارجی زبان تبدیل شده است. پس کتاب بخوان و دور و بری هایت را به این کار تشویق کن! آفرین!

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

«لوکه زاهیر» فروزان کردستان!

سبز باشید!

از ترجمه ی «جیگرت را بخورم» تا مارال!