بسیار ساده فقط اندکی ابتکار و پشتکار


هفت هشت سال پیش وقتی بعد از انتظار 20 ماهه از کمپ خارج شده و ساکن یکی از کمونهای نروژ شدیم، می بایست برای خود وسایل خانه دست و پا می کردیم. این ها همه ش بخشی از کمک هایی بود که کمون به «تازه واردها» می کرد. مسئول امور پناهنده ها در کمون آدم خوش مشرب و مثبتی بود. چندین بار با تلفن با هم صحبت و اندک آشنایی ای نسبت به یکدیگر پیدا کرده بودیم. هم اینکه با توجه به سابقه ی «قبلی ها» ایشان نظر خوشی نسبت به ایرانی ها داشت. از این رو با روی باز همکاری بخرج داد تا وسایل خانه را به انتخاب خود خریداری کنیم. علاوه بر این بعد از اینکه اولین خورشت «قورمه سبزی» را در سفره ی پر برکت ما نوش جان کرد، «نمک گیر» ما شد و با اتومبیل کمون در اختیار ما قرار گرفت تا از لحاظ ایاب و ذهاب نیز دچار مشکل نشویم (خدا پدرش را ببخش و بیامرزد). بعد از سه روز گشت و گذار، در یکی از روزهای سرد ژانویه وقتی وارد یکی از «فروشگاههای زنجیره ای ایکی آIKEA » شدیم، دهانم از حیرت باز ماند. فروشگاه نگو، دریا بود! همه نوع وسایل از جان آدمیزاد تا شیر مرغ می توانستی در اینجا پیدا کنی.

یادم است آنروز برای خرید «میز کامپیوتر» رفته بودیم. ما این میز ارزان قیمت را از روی کاتالوگ فروشگاه پیدا کرده بودیم . اما میز آماده در فروشگاه و انبار آن موجود نبود. باید آنرا سفارش می دادیم. همین کار را کردیم. یکی دو روز بعد کامیونتی مقابل خانه مان توقف کرده، راننده اش زنگ در ما را زده و در مورد درست بودن آدرس تحویل و گیرنده سوال نمود. و سپس بعد از تایید و با کمک شاگردش وسایلی را که در داخل جعبه ها بار بود تحویل ما داد. در آخر کاغذ «تحویل شد» را جلوی من گرفت تا آنرا امضا کنم. من اینکار را نکردم. و با زبان الکن حالی اش کردم که هنوز شما میز مان را تحویل مان نداده اید. راننده تعجب کرد ـ و حتما توی دلش گفت چه گیر آدمهایی افتاده است ـ اما جلوی من گفت همه ی آنچیزی که ما خریده ایم داخل این جعبه های کاغذی است و او چیزی را که در این کاغذ آمده است به ما تحویل می دهد. اما این ممکن نبود. من میز بزرگی را سفارش داده بودم. راننده که از کار منِ «خارجی» حیرت کرده بود، کاغذ را با دقت جلوی من گرفته، یک به یک با تمام اجناسی که در فاکتور آمده بود، چک کرد. من راه دیگری نداشتم. امضایش کردم ولی مطمئن بودم که اشتباهی شده است. درحالیکه اشتباه از من بود. چرا؟ به خاطر تصورات ساده من از یک میز ساده! در ایران وقتی میزی، زیر تلویزیونی و یا اسباب چوبی می خریدی همانطور که در مغازه می دیدی تحویلش می گرفتی. ولی اینجا چنین نبود. و من اینرا نمی دانستم. بر خلاف بقیه ی ایرانی ها که همه چیز را می دانیم. اما بعضا ندانستن موجب پیشرفت است. راحتتان کنم: اصلا همین «نکته ندانی» من رمز موفقیت صاحب همان فروشگاهی بود که الان ثروتش به میلیاردها می رسد. چطور؟ عرض می کنم: صاحب اصلی مغازه یعنی آقای اینگوار کامپراد Ingvar kamprad که اصلیتش سوئدی است، درست 60 سال پیش از این به همین نکته ای که موجب «اشتباه» اینجانب شده بود، استفاده کرده با پشتکار خود بنیانگذار شرکتی شد که امروزه در سراسر جهان، دقیقا در 31 کشور ـ البته به جز ایران ـ نمایندگی دارد؛ بیش از 104000 نفر در شعبه های آن مشغول به کارند، کاتالوگ این فروشگاه پر تیراژترین کتاب بعد از «انجیل» یعنی همان کتاب مقدس مسیحیان است (چیزی حدود 175 میلیون در 27 زبان دنیا چاپ می شود). و و و.

اجازه بدهید اشاره ای به داستان این آقا داشته باشم. این آقای اینگوار کامپراد در سال 1943 یعنی موقعی که 17 سالش بود با همین مشکلی که من روبرو شدم روبرو شد. او دقت کرده بود که حمل مبلمان و وسایل چوبی آماده از قبیل کمود، میز، فقسه ها جاگیر و هزینه بر می باشد. از طرفی انتقال آنها به خانه های آپارتمانی در شهرها و مخصوصا به طبقات بالای آپارتمان ها کاری دشوار و پرهزینه و ریسک پذیر است. او از خودش سوال کرد که چگونه می تواند حجم وسایل چوبی را کمتر کند؟ بنابر این با ابتکاری جدید در مبلمان های خود به جای میخ، از «مهره هایی پیچی متحرک» استفاده نموده، سپس کارش را وسعت داد. خیلی زود کارهای او در سوئد طرفداران زیادی پیدا می کند. او کمک هزینه ای را که پدر برای ادامه ی تحصیل در اختیارش گذارده بود در این راه استفاده کرده و کارگاه خود را با اول نام خود «ای . ک» بعلاوه ی نام محل خود ثبت می کند. بدین ترتیب او همان می شود که اکنون است.

اما این روزها حجم کارها کوچکتر و کوچکتر شده است. بعبارتی همه ی این کارها دیجیتالی شده استبه تصویر زیر نگاه کنید:

شما می توانید در داخل خانه ی خود نشسته، تمام اجزای آشپزخانه، کمود دیواری و تزئینات و دکور خانه ی خود را در داخل کامپیوتر مونتاژ کرده، قیمت و اندازه های آنرا محاسبه کرده، سپس سفارش دهید. آنوقت تمام «آشپزخانه ی شما» در داخل جعبه هایی تحویل شما داده خواهد شد.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

«لوکه زاهیر» فروزان کردستان!

سبز باشید!

از ترجمه ی «جیگرت را بخورم» تا مارال!