شاید من و امثال من خوب بدانیم که چطور به زنها نگاه کنیم،
ولی هنوز بطور حتم فاصله ی زیادی برای اینکه «او» را درست ببینیم داریم. هنوز تعریف مشخصی از او در ذهن نیست. بی شک برای دیدن باید از مرز نگاه ها فراتر رفت. و این بدون کمک خود زنها امکان پذیر نیست.
برای من «زن»، چه موقعی که او مادرم بود و چه موقعی که خواهرم، و چه موقعی که معشوقم، یا حتی الان که دخترم هست، همیشه مایه الهام و زندگی بوده است. همیشه منبع محبت بوده است.
برای من «زن»، چه موقعی که او مادرم بود و چه موقعی که خواهرم، و چه موقعی که معشوقم، یا حتی الان که دخترم هست، همیشه مایه الهام و زندگی بوده است. همیشه منبع محبت بوده است.
موقعی که بچه بودم، مادر اولین زن زندگی من بود. هنوز آغوش های او امن ترین جایی ست که من سراغ دارم. و من موقعی که سرم را روی پاهایش می گذاشتم تا
او لابلای موهایم را چنگ زند، رؤیاهای من از عاطفه ها متولد شد. و حاصل آن چیزی شد
که بعدها شدم من!
وقتی کمی بزرگ شدم، احساس کردم که باید خودم را با «چیزی» تعریف کنم. و آن هنگام موسیقی بود. شب و روز نداشتم که سازی بخرم.
روزی از روزها در یکی از مغازه های اسباب بازی فروشی «ملودیکا» ی شلنگی را دیدم.
دلم پر کشید. اما هرگز پول جیبی ام کفاف خرید آنرا نمی داد. کلاس نهم (اول نظری) که بودم این حسرت را برای خواهرم
بازگو کردم. او دو سال از من بزرگتر بود و دومین زن در زندگی ی من محسوب می شد. رفت
و قلک ش را شکست و تمام داشته های خود را به من داد، تا من بالاخره آن «ساز» را خریدم....
خواهرم شاید هرگز فکر این را نکرده بود که با این کارش مسیر دیگری را در زندگی ام
گشوده است!
چندروز پیش که تولد همان خواهرم بود، ترانه ای آذری را که مخصوص
برای او خوانده بودم، در صفحه ی فیس بوکش به اشتراک گذاشتم. ده
ها کامنت و نظر برای او و من رسید که خوش به حالت عجب برادری داری! غافل از اینکه
اینکار من در برابر کاری که خواهر آن روز برایم انجام داده، هیچ بود. چون خواهرم آن روز تمام پس انداز قلک ش را در اختیار من گذاشت، ولی من فقط بخشی از اندوخته های هنری ام را صرف او کرده بودم. پس کار او بزرگتر بود.
بعد ها که بزرگتر شدم، تصمیم گرفتم که یک ساز واقعی بخرم. حکایت
تکرار شد. و اینبار همه ی خواهرها کنارم بودند تا این آرزو را عملی کنم....
اکنون از آن روز ها سالها گذشته است و تا امروز همان ساز کنار من زندگی کرده و نوای او مونس واقعی ام در
عشق و ناکامی ها بوده است. من هر بار که می نوازم به یاد عشق می افتم. و هر بار که به یاد عشق می افتم همه ی این زنها در من بیدار می شوند. آری ... اینچنین بود که این زن ها معلم عشق و ایثار من
شدند. و من وقتی روزی عاشق شدم، تمام آنچه را که روزگاری از آنها اندوخته بودم،
نثار دیگری کردم....
بگذریم.
زنها متفاوت از
یکدیگرند. همانطور که مردها هستند. همانطور که هر موجود زنده یا مرده ای هست. اما
ارزش انسانها با نقشی که در جامعه، محیط، خانواده، افراد یا در دایره ی ارتباطات ایفا
کرده اند، تعیین شده است. از این روست که زنها ارزش های متفاوتی را نیز دارا می
باشند. هم از لحاظ حقوقی، و از لحاظ بار عاطفی!
در جامعه ی «مردسالار» ما، همیشه مردها نقش اول را داشته
اند. زنها فراموش شدند. علاوه بر آن، سنت ها، عنعنه ها، عادت ها آنقدر حضور
پر رنگی داشتند که روی نقش زنها سایه افتاد. ما آنها را توی آشپزخانه دیدیم، توی بچه بزرگ کردن... یا جایی کنار تخت خوابمان!
...
اما ... امروز روز زن است. و این روز برایم یعنی روز مادر، روز خواهر، روز
دختر؛ روز عشق، روز زیبایی، لطافت؛ روز مبارزه، روز بیداری؛ روز برابری، رسیدن...
روز زن یعنی روز من، روز تو ... و روز هر کس که بدنیا آمده است و دنیا را دیده است. به همین سادگی! و من دارم این معنای ساده را تمرین می کنم....
روز زن یعنی روز من، روز تو ... و روز هر کس که بدنیا آمده است و دنیا را دیده است. به همین سادگی! و من دارم این معنای ساده را تمرین می کنم....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر