ده سال پیش در یکی از روزهای گرم سپتامبر، هنگامی که در یکی از کمپ های پناهندگی نروژ اقامت داشتم، ناگهان هلهله ی شادمانی عده ای از پناهندگان در یکی از اتاق های تلویزیون مجاور، توجه مرا به خود جلب کرد. وقتی خود را به این اتاق رساندم، از اخبار تلویزیون واقعه ی حمله هواپیماها به ساختمانهای تجاری نیویورک پخش می شد. تلویزیون چندین بار صحنه ی برخورد هواپیماها با ساختمانها را پخش کرد. من از وحشت خشکم زده بود. احساس بدی داشتم. اما عکس العمل این عده از پناهندگان که از یک کشور مسلمان شمال افریقا می آمدند و از نروژ تقاضای پناهندگی کرده بودند، باعث تعجب و تاسف من شد. آنها بسیار غرورمند بودند که «اسلام دارد دنیا را فتح می کند.» حتی یکی از آنها با خوشحالی و طعنه به من گفت که «ایران هم پشت این قضیه هست!»
آن موقع احساس ناامنی کردم. احساس کردم که من با دنیای این عده خیلی بیگانه ام. ـ چطور یک عده می توانستند از آدمکشی یک عده بی گناه خوشحال باشند؟ در آن زمان هنوز کسی «القاعده» و اسامه بن لادن را نمی شناخت. بعد از این واقعه ی دلخراش بود که نام او و شبکه ی تروریستی اش بر سر زبان ها افتاد. آن هم به قیمت سنگینی! به قیمت بدنام شدن همه ی مسلمانان در جهان. حتی شمع بدست گرفتن جوانان ایرانی و ابراز همدردی آنها با بازماندگان امریکایی نیز کمکی نکرد. تمام تلویزیون های جهان یک عده جوان فلسطینی را نشان می دادند که چطور به خاطر این حمله تروریستی هلهله ی شادی سر می دادند. بعد از این واقعه بود که هر جا از جهان تروری انجام می گرفت، ما شرمنده می شدیم. چرا که نام تروریست ها شبیه نامهای ما بود. بعد از این واقعه بود که مجبور شدیم خود و هویت خود را انکار کنیم.
***
امروز بعد از اینکه مردم نیویورک را دیدم که به خاطر کشته شدن بن لادن شادمانی و خوشحالی می کنند، یاد آن روز افتادم. اما ده سال از آن روزها گذشته است. ده سالی که چهره ی دنیا را به کلی دگرگون کرده است. حکومت طالبان و صدام توسط غرب سرنگون شده اند. و گروههای بنیادگرای اسلامی به داخل غارها خزیده اند و جز خرابکاری و آبروریزی کار دیگری نکرده اند. شاید آنروز بودند تک و توک جوانانی که واقعا فکر می کردند که «عدالت اسلامی» تنها راه سعادت آنها به سوی آینده است. شاید فکر می کردند که واقعا کسانی که حامل این تفکرات هستند می توانند عدالت را برایشان به ارمغان آورند. ولی در واقع چنین نبود و نشد. هر روز بر تعداد مهاجرینی که از کشورهای مسلمان فرار می کنند تا خود را به «آزادی و سعادت» غربی برسانند، افزایش پیدا می کند. دنیای ارتباطات مدرن امروزی باعث شد تا جوانان مسلمان بیشتر از آنچه را که باید از پای منبرها یاد می گرفتند، گرفتند. ماهواره و فیس بوک و یوتیوب باعث شد تا آنها بیش از آنچه که باید از مونو ـ کانال های تلویزیون خودی می دیدند ببینند. این جوانان طی این سالها مشاهده کردند که چطور یکی از این حکومت هایی که ادعای عدالت خواهی اسلامی داردـ ایران ـ با مردم خود که اتفاقا به خاطر عدالت و آزادی به پا خواسته اند رفتار می کنند. آنها ظرف چند دقیقه فیلم کشته شدن ندا در خیابان را بر یوتیوب دیدند، موتور سواران چماقدار که جوانان ما را کتک میزدند و اتومبیل نیروی انتظامی که مردم را زیر می گرفت و از روی آنها می رفت را دیدند. و این روزها ... هم خوب می توانند ببینند که چطور جوانان مصر، تونس، لیبی، سوری، یمنی و بقیه فریاد دمکراسی خواهی سر داده اند و به خاطر همین هم سرکوب و کشته می شوند. نه البته که امروز دیگر بنیادگرایی اسلامی نمی تواند الگویی به این جوانانی که تشنه ی دمکراسی هستند بدهد. بنیادگراها حتی عرضه نداشته اند تا نسبت به این حرکات دمکراسی خواهانه ی که جهان اسلام را فرا گرفته عکس العمل مناسبی نشان دهند. در حالیکه هر روز به بهانه های توهین به مقدسات به خیابانها ریخته و پرچم این و آن را آتش زده اند، امروز در برابر کشتار این جوانان سکوت کرده اند. تو گویی جان این همه انسان که در خیابانها کشته می شوند، هیچ ارزشی برایشان ندارد.
از این رو باید بگویم که امروز روز خوبی برای آنها نیست. شاید ده سال پیش این احساس به من دست داد تا فکر کنم که دیگر جهان جای امنی برای «آزاد اندیشی» نیست. اما امروز به جرئت می توان گفت که جهان جای امنی برای تروریست ها و عقب مانده های فکری نیست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر