[...] مادر هر وقت برای شام خوردن صدام می کرد، اشتها نداشتم. گفت: «بخور! ضعیف می شی ها!»
و من گاهی فکر می کنم کاش قوی تر بودم. خاک بر سر آرزوها! هیچوقت آرزو نکردم که پولدار شوم. اما لای خوشبختی حتما پول هست. بقول یک دوست «برای خوشبخت بودن یا باید پولدار بود یا دادول!» بدبختانه من هیچکدامش نشدم. فقط یکروز عاشق شدم. کاری که سرمایه نمی خواست. اما از خودم پنهان می کردم. دلم می خواست تنها بمانم. فکر می کردم به بهانه ها. و عشق بهانه ای بود برای زیستن، برای ماندن، برای گریستن. با خود گفتم «عشق تنزیل می شود (:با یک نگاه)؛ عشق تعدیل می شود (:با یک بوسه)؛ عشق تبدیل می شود (:با یک جدایی)؛ عشق تعبیر می شود (:با یک حسرت). با خود گفتم: «عشق بدبخت می شود (:با این زندگی)».
باد بغل گوشم پیچ می خورد و به این حرفها بدهکار نبودم. آنطرفتر باران ترانه می خواند. احساس کردم که طبیعت کلاهبردار نیست. احساس کردم عشق بهانه ایست برای تحمل کردن. فریاد زدم: «پیدا کردم!»
گفت: «چی رو ؟»
گفتم: «خوشبختی رو!» قارمون را برداشتم و نواختم. رقصیدم. شعر گفتم و پیمانه ای هم به سلامتی بهار زدم.
پرسید: «کجاست؟»
با خود گفتم «تویی! » ... دیدم گرفتارتر شده ام. وقتی که حس کردم خوشبختی را یافته ام، دیدم بدبخت تر شده ام.
[...]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بخشی از کتاب «وسوسه ی موهوم خوشبختی» ـ چاپ اسلو 2010
مهر این خوشبختی همواره قرین راهت باد. در ضمن آهنگ وبلاگت خیلی زیبا و شنیدنی و تاثیر گذاره
پاسخحذفمرسی فروغ به خاطر دعای خیرت.
پاسخحذفخب این آهنگ و آهنگ گذاری یادگار اقاقیاست. اقاقیا باعث شد که به این فکر بیافتم. حالا خوشحالم که زیبا از آب در اومده و شنیدنی است.
می بینم که اقاقیات رو کمی رنگ و جاروب کشیدی. ادامه بده...