دندان شیری و بچه ها


بچه که بودیم وقتی دندان های شیری مان شروع به لق شدن می کرد دلمان خوش بود که بزودی چیزی کاسب می شدیم. دندان که می افتاد با مراسم باشکوهی آنرا زیر بالش قرار داده و در طول شب چهار چشمی منتظر فرشته خانم می شدیم که از راه برسد و دوزاری ش را زیر بالش رنگ و رورفته ی ما بگذارد. اما هرگز میسر نمی شد که فرشته ی مهربان راملاقات کنیم. صبح که بیدار می شدیم کیف ما کوک بود.و دوزاری هم سر جایش. اما مادر دم در آنرا از ما می گرفت که نکند توی راه مدرسه آنرا گم کرده و یا صرف خرید آت آشغال «مشت انقولی» و آب آلبالوی «مشت مهدی» همان فراش مدرسه بکنیم. به عبارتی دوزاریه نصیب «مادر» می شد! نه اینکه دندان شیری بود شاید بابت حق شیر!

یادم می آید کلاس دوم که بودم دندان ابراهیم یکی از هم کلاسی هایم که اهل لاکوژده بود در کلاس لق شد و افتاد. او بعد از اینکه دندان افتاده را به ما نشان داد آنرا گرفت و با تمام زوری که در بازویش بود پرتش کرد درحیاط مدرسه. گفتم چرا نمی بری زیر بالشت بگذاری؟

گفت ـ برای چه ؟

گفتم: خب برای اینکه چیزی گیرت بیاید. او خندید. هر روز چیزی حدود سه چهار کیلومتر پیاده می آمد تا به مدرسه برسد. گفـت:اصلا خانه ما در جایی از جنگل واقع شده که اگر فرشته خانم تا آنجا بیاید گم می شود.

بخاطر همین بعضی از این بچه ها اصلا از خیر آمدن فرشته خانم گذشته بودند . بعضی دیگر از بچه ها هم انتظارات دیگری داشتند. مثلا بچه های تنبل همکلاسی از اول شب آرزو می کردند که فرشته خانم بیاید بجای دوزاری، مشق های عقب افتاده شان را بنویسد که اگر فردا دفتر خالی را روی میز خانم معلم می گذاشتند اوضاع پس بود.

اما امروزه دیگر کسی از بچه ها برای فرشته ها تره خورد نمی کند. همه می دانند که قضیه از کجا آب می خورد! بچه های نروژی دندانهای شیری افتاده شان را به جای زیر بالش در داخل لیوان آب می گذارند تا فرشته خانم پولش را هم داخل لیوان بیاندازد. اما ما به دخترمان همان عادت فرشته های ایران را یاد دادیم. گفتیم هم دست فرشته خانم خیس نشود و هم که بچه ی ما رسم و رسوم فرشته های خودمان را یاد بگیرد.

یک روز دخترم که توی همین سن و سالها بود آنقدر با دندانهای شیری اش ور رفت تا بالاخره افتاد. صبح فردا دیدم که خیلی پکر است و از فرشته طلب کار.

پرسیدم چی شده دخترم؟ کمی اینور و آنور کرد و گفت: این فرشته هم گدا بازی در آورده، آخه با 50 کرون آدامس هم نمی شه خرید. گفتم : نگو، طرف می شنوه، اونوقت این هم از دست می دی ها! اما رضایت جلب نشد. گفتم: خب فرشته که آن وقت شب می آید بانک ها تعطیل است و آنقدر پول نقد همراهش نیست. دخترم به فکر رفت. گفت: مسئله ای نیست دفعه ی دیگه یکی از آن ترمینالهای کارت بانکی را که فروشگاهها و قطارها دارند، کنار تخت نصب می کنیم که هم فرشته معطل نشود که دنبال پول خرد بگردد و هم ما هم بفهمیم که با این پول چکار باید بکنیم.


نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

«لوکه زاهیر» فروزان کردستان!

سبز باشید!

از ترجمه ی «جیگرت را بخورم» تا مارال!