چشم ها را باید شست




دیشب شب فراموش نشدنی ای را در کنار دیگر هموطنان گذراندم.  شبی شاد و بی دغدغه. به مناسبت برپا داشت شب یلدا.
جمعی از ایرانیان مقیم اسلو مدتهاست که در تلاشند تا مرکزی فرهنگی را برای تجمع ایرانیان تشکیل دهند. «مراسم شب یلدا» در واقع قرار بود رسمیتی به این تشکل بدهد. آنها در صددند از این پراکندگی بپرهیزند، و محلی مناسب را برای تجمع هر از گاه ایرانیان فراهم آورند. از من هم دعوت به عمل آوردند تا مسئولیت بخشی از برنامه را به عهده بگیرم.
 گر چه از لحاظ امکانات در مضیقه بودیم، و اگر امکانات بهتری داشتیم، برنامه ی بهتری ارائه می شد، با همه استقبال شرکت کنندگان از برنامه بسیار گرم بود و باعث دلگرمی ما شد. 

راستش قبول چنین مسئولیتی آسان نبود. باید قبول کنیم که برای ما ایرانی ها برنامه سازی کردن کار آسانی نیست. از این رو از همان اول بنا را بر این گذاشتیم که از خود شرکت کنندگان کمک بگیریم. در صفحه ی فیس بوک از همه ی کسانی که دستی در هنر داشتند، دعوت کردم که با من تماس بگیرند. چنین شد. و دوستان هنرمند دیگری نیز حاضر به همکاری شدند. بدین ترتیب با یک برنامه ریزی توانستیم با حداقل امکانات بهترین استفاده ها را ببریم.  

برنامه با حافظ خوانی و موسیقی اصیل ایرانی آغاز شد. سپس با کمک هنرمندانی که شاید برای اولین بار در یک جمع 150 نفری ساز می زدند، به اجرای «همه خوانی» پرداختیم. بنظر من یکی از شیوه هایی که در چنین موردی جواب می دهد، استفاده از مهمانان برای شرکت در برنامه ای زنده است. من متن بعضی از ترانه هایی را که از قبل آماده کرده بودم را روی «پرده های الکترونیک» سالن به نمایش گذاشتم و بدین وسیله با همه خوانی تماشاگران برنامه ی قشنگی بوجود آمد.

در بخشی از برنامه «قصه خوانی» داشتیم. سپس عده ای از دوستان هنرمند موسیقی اصیل ایرانی اجرا کردند. رقص کلاسیک نیز بخشی از برنامه را پر کرد. و تنوع در برنامه ها باعث شد که برنامه روال خسته کننده نداشته باشد. موسیقی و رقص آذری، رقص کردی و اجرای بعضی از ترانه ها توسط خود مهمانان در صحنه شور و نشاط خاصی به برنامه بخشیدو در آخر «دیسکو» داشتیم.  

به این ترتیب امیدوار شدم که می شود در بخش فرهنگی با ایرانیان کار کرد. فقط تنها کار این است که «چشم ها را شست و جور دیگر باید دید.»


اما چطور؟ اصلا چه را؟ عرض می کنم. منظورم نگاه ما ایرانی ها به خود ماست. به ما که بعد از سی و اندی سال هنوز خودمان را در غربت پیدا نکرده ایم. هنوز به خودمان رسمیت نداده ایم. هنوز نمی توانیم از یک «ما» صحبت به میان آوریم. هنوز از هم فرار می کنیم. و همدیگر را محرم نمی دانیم. اینجاست که باید چشم ها را بشوریم. واقعا باید به گونه ای دیگر به خودمان و دیگران نگاه کنیم.
من مدتی است که توانسته ام این کار را انجام دهم. مدتی است که فهمیده ام با کدام کلید می توان به این در بسته نزدیک شد. و به جای اینکه از یکدیگر مشکوک بود، از هم لذت برد و همدیگر را دوست داشت. به خاطر همین می توانم بگویم که چنین شب هایی به جای رنجش باعث نزدیکی ما به یکدیگر می شود.
جا دارد تا در اینجا از همه ی آنانی که بدون کمترین چشمداشت در برگرازی این برنامه تلاش کردند، تشکر کنم. مخصوصا بعضی از دوستان هنرمند تازه کار که حاضر شدند با همکاری صمیمانه و مثبت  شان مرا در اجرای  این برنامه کمک کنند. 






نظرات

  1. بسیار هم عالی!
    براتون آرزوی موفقیت می کنم، کار بسیار خوبی رو شروع کردین!

    پاسخحذف
  2. ما بسیار لذت بردیم هر چند جای هنرنمائی خلق کرد خالی بود دلیلش را نمی دانم با وجود کردبودن یکی از هنرمندان و حضور تعداد کثیری از کردها...به امید موفقیت در کارهای آینده و حضور فعال همه اقشار ...

    پاسخحذف
  3. سپاس فراوان از همهٔ دست اندر کاران برگزاری این شب به یاد ماندنی که واقعاً یلدایی آریائی بود. با "ما " شدن می‌توان کار‌های بزرگتری انجام داد، فقط نیاز به محبت بیشتر بین خودمان داریم تا این هدف به مقصود برسد که همه "ما " بشویم،، با امید که در آیندهٔ نزدیک این گرد همایی‌ها بیشتر و پر بار تر شود.با آرزوی موفقیت برای شما و دیگر دوستان.

    پاسخحذف

ارسال یک نظر

پست‌های معروف از این وبلاگ

«لوکه زاهیر» فروزان کردستان!

سبز باشید!

از ترجمه ی «جیگرت را بخورم» تا مارال!