دمی با نوای آذری در اسلو


Les saken på norsk

گاهی برای فرار از سرمای دسامبرو شب های دراز بی معنا، یا برای خلاص شدن از خستگی کار و درس و امتحان لعنتی؛ لازم است که گریزی زد و جلایی به روح بخشید. و هیچ چیزی بهتر از موسیقی از عهده ی این کار بر نمی آید. به خاطر همین وقتی از طریق دوستان با خبر شدم که قرار است آخر هفته ی گذشته در اسلو کنسرت آذری برپا شود، معطل نکردم. با دو تن از دوستان هنرمند همراه شده و دوستان خوب دیگرم نیز که زحمت تهیه ی بلیط را هم به دوش گرفته بودند را در سالن «خانه کنسرت» Konserthus زیارت کردم.

شهردار اسلو آقای Fabian Stang کنسرت را افتتاح کرد و از برگزار کنندگان این کنسرت تشکر کرد که زمینه ی آشنایی جامعه ی نروژ را با فرهنگ دیگر کشورها از جمله آذربایجان فراهم آورده اند. شهردار ضمن عذر خواهی در بخشی از سخنان خود که باعث خنده ی حضار شد گفت: «به خانمم قول داده ام که امروز را با او بگذرانم، از این رو قادر نیستم تمام برنامه را در خدمت شما باشم.»
بنظر من قسمت آغازین یا رسمی برنامه یعنی خوش آمد گویی ها، سخنرانی شهردار، سفیر ترکیه و دو تن از نمایندگان مجلس، کمی خسته کننده می آمد. اما ادامه ی برنامه، که با اجرای هنرمندان جوان صاحب سبک از آذربایجان همراه شد بسیار تحسین برانگیز بود. چهره هایی آشنا و صدا و نوایی آشناتر.






زخمه های تار زن جوان «صاحیب پاشازاده» چنان بود که آدم را با خودش می برد. و ناله های حزین کمانچه زن جوانتر «طغرل» موقعی که با صدای دختر جوان خواننده «سابینه عربلی» همراه می شد واقعا لذت بخش بود.




در بخشی از برنامه یکی از دوستان هنرمند ما «عاشق جعفر» ساکن اسلو ساز ـ قوپوز ـ را با استادی نواخته و آهنگ های «عاشقلار» را باصدایی حزین اجرا کرد. او با ساز ـ قوپوزـ عاشقی خود چنان «ایلک محبتین ـ عشق اول» را خواند که بر دلم غم نشست.






(راجع به کنسرت فوق در وبلاگ نروژی م «Gjennom vinduet mitt» همراه با عکس هایی از این برنامه بخوانید و ببینید.)

اما روز فردایش یکشنبه به دعوت دوستان دست اندر کارکنسرت، در ضیافت کوچک و خودمانی ی هنرمندان شرکت کرده و با کیک و چایی و گپ و گفتگو بیشتر با یکدیگر آشنا شدیم. و این هم عکس های یادگاری از این بعد از ظهر پر خاطره.



:Relaterte saker:

Bandet Savalan

نظرات

ارسال یک نظر

پست‌های معروف از این وبلاگ

«لوکه زاهیر» فروزان کردستان!

سبز باشید!

از ترجمه ی «جیگرت را بخورم» تا مارال!