نگاه آگاهانه و برخورد «استدلالی» با مسائلی که هر روزه با آن سر و کار داریم می
تواند نقطه شروعی باشد تا در هنگام مواجه با بحران های زندگی تصمیمات درست تری
بگیریم. منظور از نگاه آگاهانه نه ارائه ی
راه حل یا داشتن جواب روشن به سوالات و معضلات،
بلکه طرح سوالات دقیق و به موقع است. سوال دقیق ما را به جواب دقیق تر نزدیک می
کند و ما را از پرداختن به حاشیه ها دور ساخته و در مسیر معقول تری هدایت می کند. یکی
از این پدیده ها نیازهای ماست. آیا شما نیازهای خود را می شناسید؟ آیا به نیازهای
خود اهمیت میدهید؟ آیا می دانید قدمهای مهم بعدی شما بستگی به نگاه جدی شما به
نیازهایتان دارد؟ و آیا شما به «رابطه» در زندگی خود از این منظر آگاه هستید؟
مقاله ی حاضر در نظر دارد تا از این منظر به شاخصه ی «رابطه» نگاه کرده و شما را
با چالش هایی از اینگونه آشنا سازد.
اولویت بخشیدن
به نیازهای ما
نیاز انسان اولیه به ابزار باعث تولید و پیشرفت او شد. یعنی باعث شد تا انسان
حرکت و تغییر کند. بدین ترتیب با وجود تفاوت بین انسان اولیه و انسان پسامدرن، یک پدیده ثابت
است: اصل نیاز. با این تفاوت که انسان امروز سعی می کند نگاهی آگاهانه به نیازهای
خود داشته باشد و نه واکنشی. پس قبل از گرفتن هر تصمیمی، شناخت و تشخیص «نیاز» های
ما امری اساسی است. اینکه ما به چه یا چه چیزهایی نیازمندیم؟ بعد از این مرحله
نوبت به اولویت بندی هر یک از آنها می رسد. کاری که ما در مواردی به طور اتوماتیک انجام
می دهیم. مثلا ما در زندگی روزانه قبل از هر چیز نیاز به غذا داریم، نیاز
به پوشاک، مسکن،... بنابر این اولویت های روزانه ی ما بر پایه رفع این نیازهاست. و
برای رفع آنها قطعا باید درآمدی داشته باشیم. و برای کسب درآمد باید کاری. بدین ترتیب در کنار
نیازهای ما «کار» نیز اولویت پیدا می کند.
چرا که بدون داشتن کار و در آمد نمی توانیم از پس رفع نیازهای روزانه بر آییم.
تا جایی که گاهی رفع همین نیازهای معمولی تمام زندگی ما را تحت الشعاع قرار می
دهد. البته این اولویت بندی به معنای نادیده گرفتن دیگر نیازها نیست. بلکه درجه
بندی کردن آنهاست. چرا که هر کدام از ما علاوه بر نیازهای مادی و اقتصادی، نیازهای
دیگری از جمله نیازهای عاطفی نیز داریم. تفریح، مسافرت، بودن با دوستان، خانواده،
فعالیت های اجتماعی، هنری، تخصصی، ورزشی، عشق و غیره... تشخیص، شناخت و در اولویت قرار دادن آنها نیز از
این قاعده مستثنی نیست.
اولویت دادن به
رابطه به عنوان یک نیاز
آیا تاکنون به رابطه از این زاویه
نگاه کرده اید؟ اجازه دهید خیلی ساده
بگویم: فرض کنیم شما تنهایید و این نیاز را در خود احساس می کنید که باید از تنهایی
در آمده و وارد رابطه با کسی شوید. طبیعی ست که این نیاز شما در اولویت قرار می
گیرد. پس باید در جهت رفع آن بکوشید. اما چگونه؟ قبل از هر چیز در یک رابطه وجود
یک شریک الزامی ست. شما آن را بر اساس
الگوهای خود بر می گزینید. بعد از آن این سوال در اولویت قرار می گیرد: چگونه باید
وارد رابطه شوید؟
حالا فرض کنید اصلا رابطه برقرار شده است. یا شما اصلا در رابطه ای قرار دارید،
اولویت شما چیست؟ به عبارتی چگونه باید این رابطه را حفظ کنید؟ چرا بایدحفظ کنید؟
هیچ جواب ثابتی
برای این سوالها نمی توان پیدا کرد. جواب ها بستگی به اهمیت نیاز شما و اولویت
بندی های طرفین دارد. به این معنا که آدمها براساس نیازهای خود، «رابطه» شان را
تعریف می کنند. مفهوم می دهند و تعمیق می بخشند. و بر اساس همین نیازها استراتژی
های خود را بر می گزینند.
تا اینجای قضیه
همه چیز خوب پیش می رود. اما اشکال موقعی پیش می آید که افراد حاضر نیستند برای
این «نیاز» یا «رابطه» بیشتر از شکم یا
خواب خود وقت و انرژی صرف کنند. به عبارتی رابطه اهمیتش را از دست می دهد. از این
روست که ما گاها شاهد روابطی در بین افراد هستیم که دوام و قوام ندارد. به اینها
رابطه های ناپایدار گفته می شود.
در مواردی هم ما
با یک رابطه ی پایدار مواجه ایم ولی ساز و کارهای یک رابطه ی پویا را نمی بینیم. این
رابطه دچار پدیده ای به نام روزمرگی شده است. گمان نکنم احتیاج به مثال باشد.
بسیاری از زوجین ما این پدیده ی روزمرگی در رابطه را حس کرده اند. آنهایی که در هنگام
روزگار آشنایی به یکدیگر دل می دادند و غلوه می گرفتند، حالا روابط شان به سردی
گرویده است.
این معضل باعث شده تا بسیاری برای علت یابی به خصوصیت های فردی هر یک از طرفین
آویزان شده و یا اینکه شرایط موجود یعنی کار و مشغله ی زیاد، کم درآمدی و ... را
عاملی برای این سردی بدانند.
به نظر من این خود معلول است. باید علت را در نیازها و اهمیت هر یک جستجو کرد.
گسستگی یک رابطه بستگی به گسستگی نیاز طرفین دارد. نیاز انسانها نیز همانند شخصیت
آنها متفاوت است. به طور مثال ممکن است شخصی با یک رابطه ی ساده و زود گذر قانع
باشد. در حالیکه آن دیگری به یک رابطه عمیق و دراز مدت فکر می کند. به مرور زمان
اولویت بندی شرکا دچار مشکل می شود. پس قبل از آنکه الگوها متفاوت باشد این
نیازهاست که متفاوت است.
از این رو در یک رابطه باید طرفین خود را بازتعریف کنند. و
این باز تعریف باید موقعیت های آنها را نسبت به رابطه معین کند و نه بر عکس. به
عبارتی اولویت «رابطه» ست که مهم است و نه خصوصیت های فردی و شرایط طرفین. اصلا
چرا فکر نمی کنیم که ممکن است کسی در تشخیص نیازهای خود دچار اشتباه شده باشد؟
یعنی یک نفر وارد رابطه ای می شود بدون آنکه این نیاز اصلی او باشد. در نتیجه در
اولویت بندی ها رابطه تنها چیزی است که به آن بها داده نمی شود. دقت کنید شما برای رفع نیازهای مادی روزانه از
خواب و آسایش خود می زنید، برای رفع آن وقت و انرژی صرف می کنید، ولی برای حفظ
رابطه که یک نیاز عاطفی زندگی شماست حاضر نیستید چنین کنید؟ این در حالی ست که شما
قبلا بر اساس اولویت بندی های خود به این رسیده بودید که رابطه مهم است، ولی مسائل شخصی خود را به میان می کشید. در
نتیجه فردیت شما به استمرار رابطه صدمه می زند.
ماهیت و هویت ما در یک رابطه
اجازه دهید مثالی بزنیم: میوه های مختلف مزه و طعم و خاصیت خاص خود را دارند. و
کسی منکر مزه ی آنها نیست. ولی وقتی ما آنها را با هم ترکیب کرده و کمپوت درست می کنیم، هیچکدام از میوه ها نه طعم
و مزه ی خود را حفظ می کنند، نه خاصیت خود را
... چرا که اکنون محصول جدیدی روبروی ماست که به آن «کمپوت» می گویند. این محصول
جدید مزه و هویت خود را از میوه های مادر می گیرد، ولی آنها نیست.
افراد وقتی در رابطه ای قرار می گیرند نیز چنین است: در یک کلام کمپوت می شوند. و
قرار نیست که مزه و طعم اولی خود را حفظ کنند. به این در بحث جامعه شناسی «هم
گرایی» یا «Integrations» گویند.
اخیرا یکی از روش هایی که در اینترنت رایج
شده نگاههای آرمانی به رابطه است. همه
معشوقه های خود را در قواره های معینی تعریف کرده و طالب آن می شوند: چه می دانم
مرد باید چنین و زن باید چنان باشد. من کمتر مطلبی می بینم که آدمها را در یک
رابطه تعریف کرده باشند. بعضا هم بر عکس است. مثلا به این جمله که گویا به «اوشو» منصوب
است توجه فرمایید: «اگر بتوانی
دیگری را همانطور كه هست؛ بپذیری و هنوز عاشقش باشی؛ عشق تو واقعی است.»
این منطق گر چه ژستی عاشقانه
دارد و عاشق پسند است، ولی اصلا غیر دیالکتیک بوده و کاربردی نیست. یک رابطه باید
به ما حرکت و پویایی و عشق دهد. و این بدون تغییر چگونه امکان پذیر است؟ ما قرار نیست همانطور که هستیم باشیم. ما باید
تغییر کنیم. اصلا تغییر کلید یک رابطه ی سالم است. پذیرش بدون تغییر خلاقیت را در
یک رابطه می گیرد و آن را به روزمره گی تبدیل می کند. در یک رابطه اشخاص مهم
نیستند. همگرایی در رابطه مهم است. نگاه کنید در بسیاری از جوامع پیشرفته مسلمانان
مقیم آنجا نتوانستند پیشرفت کنند. علت چیست؟ چرا که آنها نمی خواهند با جامعه
«همگرا» شوند. آنها هنوز هویت و از همه مهمتر دین خود را به مانند زمانی که به صورت فردی می
زیستند حفظ کرده اند. از این رو نمی توانند وارد یک رابطه ی مثبت در یک اجتماع
بزرگتر به نام «جامعه» شوند. برای این افراد خودشان مهم هستند، و هویتشان. از این رو در سیر جامعه عقب می مانند و دچار افت
و خانه نشینی می شوند. و جالب است که وقتی از آنها علت را سوال می کنید، جامعه را
مقصر می دانند.
در رابطه ی افراد هم عینا چنین است. کسانی که وارد یک رابطه می شوند لازم است که به
بازتعریف جدیدی از خود و شریک خود رو آورند، قاعدتا باید بسیاری از آن چیزهایی را
که داشتند رها کنند. و خود را در خدمت رابطه قرار دهند. تا رابطه هم در خدمت آنها
باشد. این یکی از اصول مهمی است که نه تنها در رابطه ی افراد با یکدیگر، بلکه در
مجموعه ی بزرگتری به نام جامعه هم مهم است.
نتیجه گیری
نیازهای ما در زندگی بسیار مهم است. باید برای رفع آن تلاش کرد. رابطه یکی از نیازهاست. ولی دو رویکرد مهم در یک رابطه دیده می شود: رویکردی انتزاعی که رابطه را جدا از افراد تعریف می کند و به خصوصیات های شرکا اهمیت نمی دهد. و این باعث می شود که طرفین نسبت به یکدیگر بیگانه شوند. و رویکرد دوم نگاه آرمانی به یک رابطه است که فقط خصوصیات های فردی را مهم می نگارد و حفظ آنها را ضروری می داند. هر کدام از اینها در استمرار، رابطه را دچار معضل می کند.
ما در اینجا یک رابطه پویا را رابطه ای میدانیم که شرکا ضمن حفظ هویت خود، آنرا در خدمت رابطه قرار می دهند. رابطه برایشان مهم است و هر زمان در این فکرند که چطور در این رابطه خود را خوشبخت احساس کنند.