انگار جایی دیده ام تو را

نشسته ای
مثل کولی های غریبه کنار درخت زیتون،
رو به دریا...
نه ... کاج است... ولی همیشه زیتون دارد.
روی چمن دراز می کشی
و رویت را از من بر می گردانی، 

می دانی که با تلاقی نگاهت، حکایت دیگری خواهم شنید ...
 
مست می شوی و مست می کنی بی پروا و سرکش ...
 
چشمانم را می بندم،
 
تا به اعماقت نفوذ کنم، اما تو بیدار می شوی انگار

و با هر دم و باز دم ملول من،
دریا می شوی انگار
و پرده هایت
نوای تو را تا انتهای دلم می برد.
یکی می شویم
و با سوز من تو ساز می کنی ....


بخوان ... ساز من !
بخوان سوز من!
شور شو ...
عشق شو ...
بگذار هر لحظه که تو را می بینم بگویم:
نگفتم می شناسمت؟
نگفتم که انگار جایی دیده ام تو را؟
نفس های تو سالهاست با نفس های من عجین بوده است...


نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

«لوکه زاهیر» فروزان کردستان!

سبز باشید!

از ترجمه ی «جیگرت را بخورم» تا مارال!