... از صبح بارون شدیدی می بارید، چنان که بعضی وقت با وجود کار کردن برف پاک کن ها قادر نبودم جلوم رو ببینم. جاده های استکهلم به Jönköping خیلی قشنگ بود. اونقد قشنگ و تمیز که انگار داشتم تو جاده های شمال خودمون رانندگی می کردم. سرسبز و دیدنی...
از بچگی آرزو داشتم که دور دنیا رو بگردم. اونم با اون «ماشین های توریستی»... اینجا بهش می گن: bobil. از همان اوان کودکی هر کدوم از اون ماشین ها رو که می دیدم دلم غش می رفت. سفرهای رؤیایی رو تو خودم آغاز می کردم. با خود گفته بودم اگه روزی پام به خارج رسید حتما یکی از اونها رو داشته باشم. ولی بعد از مهاجرت کم کم همه چیز رنگ و روی خودش رو باخت. و ما فراموش کردیم که چه می خواستیم.
ـ آخه این چه هوایی یه شما دارین؟
مادر جلوی اتومبیلم نشسته بود. نگاهش کردم.
ـ سردت هست مادر؟
ـ خوبه با خودم از ایران لباس های کلفت آورده م.
ـ سردت هست مادر؟
ـ خوبه با خودم از ایران لباس های کلفت آورده م.
خندیدم. تویوتای یاریس کوچولوی من پر از وسایل بود. من موقع مسافرت همیشه سازم رو همراه م دارم:آکاردئون، یا کیبرد. اینبار کیبردم تقریبا تمام صندلی های عقب ماشین رو گرفته بود. با خودم حساب کرده بودم که اگه مادر رو بخوام با خودم این ور و اونور ببرم می نشونمش جلو. اما مصطفی هم قرار بود تو این مسافرت با ما باشه. او البته تو «جاسازی» استاده. من و مصطفی از دیروز سعی کردیم وسایل رو یه جوری تو تویوتا چهارنفره ی من جا کنیم. در آخر فقط یه جای کوچولو برای نشستن اون مونده بود.
مادر زیاد با مسافرت میونه ای نداره. یه جورایی عین خودمه. ولی امروز وقتی ساکم رو بستم، اون رو از من گرفت و خودش از نو جمع و جور شون کرد.
معمولا شهرداری ها در کشورهایی نظیر سوئد، برای رفاه مسافران استراحت گاه هایی اینچنینی را در بین جاده ها ساخته اند. |
***
توی Jönköping مهمان راحله و سعید بودیم. مهربان و صمیمی. از دوستای بسیار قدیمی مصطفی و ملی.
باران شدید این دو روز اجازه نداد که ما فرصت گردش در شهر را داشته باشیم. بنابر این من فقط توانستم از بعضی مکانها و مناظر عکس برداری کنم. باهم به دیدن این عکس ها می نشینیم.
باران شدید این دو روز اجازه نداد که ما فرصت گردش در شهر را داشته باشیم. بنابر این من فقط توانستم از بعضی مکانها و مناظر عکس برداری کنم. باهم به دیدن این عکس ها می نشینیم.
|
|
تربچه ی محلی ... نوبره بخدا ... |
ماهی آزاد ...
***
افزودن عنوان |
اینم «جای خالی ما» هر جا می رم خلاصه یه جای خالی پیدا می کنم.
جای خالی رو پر کردم.... |
یک مجسمه چوبی در بالای کوه |
نمای بیرونی سالن کنسرت شهر |
مردی که برای پیاده روی به طبیعت زده است |
سفر نامه جالبی بود ، بخصوص قسمت غذاهاش !! ;-)
پاسخحذفواقعأ زیبا. غذاهاش که حسابی اشتهابرانگیزه. دست راحله خانم هنرمند درد نکنه.
پاسخحذفمرسی که ما رو شریک لحظه های دل انگیز خودتون می کنید