دو سال پیش یکی از همکارانم بریده ی یکی از روزنامه ها را با ذوق و شوق در اختیار من قرار داد، وگفت که این برای من است. نگاه کردم. آگهی ای برای یافتن «هنرپیشه» بود. یک «هنرپیشه ی کله سیاه». البته درخواست آگهی به این صراحت نبود، ولی خب سر و ته اش را که می زدی همین از آب در می آمد. (می توانید راجع به آن در اینجا بخوانید)
کنجکاو شدم و به قولی ما که مادر زادی هنرپیشه بودیم، بدمان نمی آمد که تنی به آب بزنیم و توی «اودیشون» شرکت کنیم. اینکار را کردم. آقای کارگردان ـ که فرانسوی الاصل بود ـ از بازی ما خوشش آمد. گفت اگر نیاز بود به من زنگ می زنند. و بالاخره زنگ زدند. خوشحال شدم. گفتم: ... بالاخره «هنرپیشه» شدیم.
روز قرار، کارگردان (مارسیلینا مارتین والینتاMarcelino Martien )، یکی از هنرپیشه های اصلی ( رونه تمتهRune Temte ) و همچنین تهیه کننده، حاضر بودند. من خیلی هیجان زده بودم. متنی را به من داده و گفتند که بخوانم. من هم رفتم توی حس و خواندم.
کارگردان گفت:خودشه!
هنرپیشه ی اصلی هم تایید کرد. دل تو دلم بند نبود. یعنی مفتی مفتی هنرپیشه شدیم. خوشحال و خندان پای قرار داد نشستم. اما همین که کارگردان کمی مرا ورانداز کرد، پرسید: چشمت به سبزی می زنه؟
یاد مادرم افتادم. بچه که بودم به من می گفت: «آمریکایی اوغلوم» (پسر آمریکایی م) کمی که بزرگتر شدم، بعضی ها تو فامیل هم به من می گفتند: «اوروس کله»! (کله روسی) به خاطر اینکه کمی چهره ام به روشنی می زد و موهایم سیاه سیاه نبود.
به خارج که مهاجرت کردیم، گفتیم که اقلا در زندگی از یک شانس برخوردار شده ایم و آن هم همین «کله نه سیاهی» ست.
وقتی آقای کارگردان این را از من پرسید،خوشحالیم دو برابر شد. گفتم افتادیم روی نقش اول.... بالاخره یکی فهمیده بود که ما با دیگر کله سیاه ها فرق داریم.
گفتم: والله مردم که اینجوری می گن....
گفت: پیرهنت رو در بیار ببینم!
ترسیدم. پرسیدم: مگه قراره صحنه ی سکسی بازی کنم؟
لبخندی زد و گفت: در بیار لطفا!
ما هم در آوردیم. و خلاصه کارگردان و هنرپیشه ی اصلی شروع کردند به پشم و پیله ی «طلایی» رنگ روی بدن ما خیره شدن و بحث کردن.
پس از لحظه ای کارگردان از من خواست که پیراهنم را بپوشم. سپس با لحنی ناراحت گفت:
ـ برای نقش ما تو فیلم خیلی مناسبی، ولی متاسفانه نمی تونیم قبولت کنیم.
انگار پتک را زدند توی سرم.
گفتم: چرا؟
گفت: چون تو «کله سیاه» نیستی. در ضمن چشمت هم مثل کله سیاههای دیگه نیست.
و به خاطر اینکه ناراحت نشوم. گفت: به هر حال یک نقشی برات در نظر گرفتم.
ما ناامید از در خانه ی امید در آمدیم. توی راه با خودم گفتم: به خشکی شانس! می بینی تو رو خدا! حالا که قرار است هنرپیشه شویم، کله سیاه نیستیم.
...
سه ماه پیش، همان همکار سابق زنگ زد. گفت: مختار دنبال مدل برای یک عکس یا فیلم تبلیغاتی می گردند؟ گفتم: ... او زودتر گفت: « آره کله سیاه!»
گفتم: البته ما جد اندر جد مدلیم، ولی مثل اینکه توی طالع ما برای هنرپیشگی و مدل شدن، کله سیاهی نوشته نشده...
گفت: ضرر نداره امتحان کن.
و امتحان نکردم. چون مسلما جواب همان بود.
پریروز در یکی از خیابانهای اسلو مشغول قدم زدن بودم که چشمم به آگهی تبلیغاتی ی «فوق» خورد.
حالا فهمیدم که کله سیاهی و پشم و پیله داشتن کجا کاربرد داره ؟....
..
..
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
در همین رابطه بخوانید:
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر