۱۳۹۰/۴/۱۹

من و این مقصد...

همه می گن که «زمان» بالاخره همه چیز رو حل می کنه. و من هنوز دارم می رم تا شابد ابن زمان لعنتی رو پشت سر بذارم، ولی انگار به این سادگی ها نیس. بعضی ها می گن من جایی نمی رم فقط دارم دور خودم می چرخم.

سه روز پیش سفر طولانی من از تورنتو به اسلو حسابی خسته م کرد. 20 ساعتی رو هوا و زمین بودم. اومدم که به خونه برسم. خونه. اما نرسیدم. «سیگنالهای غلط» منو از خونه و خودم دور تر کردن. احساس کردم که هنوز با خودم هم فاصله دارم چه برسه با خونه. احساس کردم که دیگه هرگز به مقصد نمی رسم. مجبور شدم دیروز استارت بزنم، و 600 کیلومتر رو با اتومبیل یکه و تنها به طرف سوئد برونم. جایی ـ گوشه ای توی یَوله Gavle پیش خواهرم. دوستی قدیمی از آلمان برام زنگ زد و قرار گذاشت که پیشم بیاد. خیلی خوشحال شدم. امروز منتطر اون هستم. دوست دوران جوونی. 25 سال پیش از هم خداحافظی کردیم و اون به راه خودش رفت. بعد از اون فقط دو بار دیدمش. دو بار خیلی کوتاه... امروز خیلی ذوق دارم که ببینمش. امروز خیلی ذوق دارم که با هم گپ ها بزنیم.... از مقصد... از همین راه های رفته و نرفته ...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

معرفی فیلم: رؤیاهای پروانه

«رؤیاهای پروانه» یکی از فیلم هایی است که پیشنهاد می کنم ببینید. با تصاویری زیبا و شاعرانه ... یک فیلم درام و رمانتیک که زندگی دو  این د...